💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت۱۵)
سید ابوالحسن اصفهانی🦋
🌿من هم عازم #نجف شده بودم،کمی زودتر از #سیدعلی_قاضی ،چند سال زودتر از او به سرزمین عجایب رسیده بودم.
اصفهان با تمام ویژگی هایش با آن گستردگی و عظمت و آب و هوایش،برای من گوشهای از کوچه های تنگ #نجف هم نمیشد.
پدرم با اینکه نسبش به #موسیبنجعفر میرسید به دلیل شرایط سخت و دوری از خانواده با طلبه شدن مخالفت میکرد،اما به هر روشی که بود راضیش کردم و به حوزه علمیه رفتم.
🌿آرزوی دیرینه ام در محضر مولا بودن بود اما پدر همچنان مخالفت میکرد تا این که به هر ترتیبی بود راضیش کردم
در #نجف حجرهای گرفتم و مشغول درس و بحث شدم.
همه چیز به گونهای پیش می رفت که مطابق میلم بود،اما ناگهان متوجه شدم پدرم عازم #نجف شده است تا مرا اصفهان برگرداند.
عالم روی سرم خراب شد، مثل کسی که وارد #بهشت شده بود و می خواستند او را به زور بیرون بکشند.
🌿پدرم به سراغ آخوند خراسانی رفت و با او برای برگرداندن من صحبت کرد، اما آخوند گفته بود سایر پسرانت برای خودت، اما #سیدابوالحسن مال من باشد،امور او را به من واگذار.
🌿دست لطف #امیرالمومنین پشت سرم بود؛دلم میخواست #سیدعلی، هم بحث کم نظیرم در فقه، با آن درایت، تقوا و چهره پر از نورش هم به حاجت دلش برسد. او هم دلش میخواست در #نجف بماند کمتر کسی پیدا می شد که بتواند از نظر علمی مرا در بحث مجاب کند یا احساس کنم توان علمیاش از من بالاتر است،اما #سیدعلی فرق داشت.
دیگر نه فقط برای خودش بلکه برای خودم و از دست ندادن چنین دوستی آرزو داشتم #امیرالمومنین قضیه رضایت پدرش را بهگونهای حل کند
او یکی از بهترین هم بحث های من در تاریخ زندگی ام بود
🌿خیلی وقت ها که سحر به حرم می رفتم و #سجاده گدایی نیمه شبم را پهن میکردم؛ او را هم می یافتم که در حال عبادت، سجده، فکر،ذکر و #زیارت بود،
بین الطلوعین ها به سمت وادی السلام میرفت و پس از آن ، برای مباحثه به سمت شارع شیخ طوسی و محله العماره می آمدهمانجا که مدرسه قوام بود همیشه پرسشی در ذهنم بود که او برای چه تا این اندازه به #وادی_السلام میرود؟
🌿همیشه ملزم بود سر وقت بیاید, اما آن روز کمی دیرتر از همیشه رسید؛
وارد که شد، چهرهاش را طور دیگری یافتم. غمی عمیق همراه با شادی عجیبی در چهره اش موج می زد.
اگر کسی آن صورت را می دید می توانست بگوید در غایت #خوشحالی است و اگر کسی میگفت کوه #غمی در پس از صندوق خانهی دلش دارد باز هم عجیب نبود.
سلام کرد؛به احترام رفاقت و سیادتش ایستادم و سلام کردم و گفتم :«حضرت آقا دیر تشریف آوردید»
نگاه عمیقی کرد و گفت «سلام
#سیدابوالحسن حلالم کن ماجرایی شگفت را گذراندم»
🌿لبخندی ملیحی زد و گفت«بالاخره اذن ماندن در #نجف برایم صادر شد»
نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم خوشحال بودم و برای ادامه رفاقتمان با او، قند در دلم آب شد اما نتوانستم بفهمم غمی که در چهره دارد برای چیست. پرسیدم این چه حالی است؟ آدم نمی داند خوشحالی یا ناراحت!
کمی جابجا شد و با حالتی که خطوط چهرهاش آدم را برای فهمیدن غم یا شادی به اشتباه میانداخت ، گفت: « خوشحالم #سیدابوالحسن اما خبری به من رسیده که نمیدانم باید گریه کنم یا بخندم.
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۴۴)
سیدمحمدحسن الهی طباطبایی/۱۳۴۵ه ق🦋
🌿به دنبال درس آقا #سیدحسن_مسقطی، از صحن پایین پای #امیرالمومنین به سمت باب الساعات چشمم را میچرخاندم. طلبه ها جواب درستی نمیدادند. شیخ نسبتا جا افتاده ای را در حال مطالعه دیدم و سلام کردم.
غرولندی کرد و گفت سلام کردی و مرا از کار مهمتری بازداشتی!! چه میخواهی؟
🌿از نحوه برخوردش با طلبه ای جوان جا خوردم. پرسیدم میدانید درس آقا #سیدحسن مسقطی کجا تشکیل می شود؟
شیخ به تندی گفت: تو را چه به درس این صوفی منحرف که روی منبر رسول الله (ص) کفر می گوید.
🌿با کمی ترس گفتم شنیده ام که صبح ها در حرم درس تفسیر قرآن دارند. با خشم گفت: تفسیر قران و وحدت وجودی ها؟ صوفی ها از قرآن چه میفهمند؟ اینها مشتی کافرند که کلام #اهل_بیت را با مزخرفات دراویش در هم آمیخته اند. حرام است کسی به درس امثال مسقطی برود.
🌿عجب کینه ای از #مسقطی داشت. شنیده بودم #نجف مثل تبریز نیست و طیف های فکری مختلفی در آن وجود دارد. اما باورم نمیشد این کینه ورزی و قضاوت عجولانه را ببینم. گفتم شنیدم ایشان مجتهد مسلّم است.
- مجتهد؟ او نه خودش مجتهد است نه استادش. اینها جز شعر مولوی و نقل قول از ابن عربی سنّی هیچ بلد نیستند.
-استادش کیست؟
- #سیدعلی_قاضی
🌿متعجب شدم. نکند برادر #سیداحمد را میگفت؟ یکی از فامیل های دورمان در تبریز. اینها چه بود که به او نسبت میدادند؟
دست روی سینه از شیخ تشکر کردم و عزم رفتن کردم که ادامه داد: این قاضی را از روزهای جوانی اش که به #نجف آمده بود و کنار گداها و دراویش #وادی_السلام می نشست، می شناسم. اگر جای #سیدابوالحسن اصفهانی بودم حکم مهدور الدم بودن اینها را میدادم که تشیع را در حد #تصوّف و اباحه گری تقلیل داده اند.
🌿مخالفت با نظر سایرین، در حوزه، امر متعارفی بود. اما چنین برخوردی مرا تا حدی از فضای حوزه ناامید کرد. در طلب علم آموخته بودم که باید آزاد باشم. حجت من چه بود که #مسقطی و #قاضی را کافر و منحرف بدانم؟ باید حتما به درس مسقطی می رفتم و خودم میفهمیدم تا برایم حجت شود.
🌿چشم در بین حلقه های درس می گرداندم که عاقبت #سیدی را دیدم روی منبری کوتاه در انتهای صحن، که همچون خورشید می درخشید. دلم گواهی میداد که #مسقطی است.
دو کتاب توحید #شیخ_صدوق و اصول کافی #شیخ_کلینی را با احترام بر پای خود نهاده بود. کتابهایی از محدثان طراز اول شیعه. آن شیخ چگونه از صوفی بودن #مسقطی گفته بود؟؟
#مسقطی درس را آغاز کرد...
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۴۷ )
ناصحان نابخرد/۱۳۴۷ه ق🦋
🌿میراث کهن از باطن طریقه #اهل_ بیت به دستان #سیدعلی_قاضی در #نجف_اشرف در حال گسترش بود ؛راهی که برتر از عرفان نظری و فلسفه و بافتههای ذهنی بشریت برای حقیقت جویی بود، غرق شدن در شاهراه #توحید، تفکر و تعمق در حقیقت خویش که نسبتی انکارناپذیر با حضور مقام #ولایت در هستی دارد؛ اگر امواج نور علم که برخاسته از فکر توحیدی و عبادت و توسل و کرنش در برابر ساحت #اهل بیت علیهم السلام است در جان کسی به حرکت در نیامده باشد، علوم عقلی و نقلی اعم از فقه و اصول و فلسفه و عرفان و هر آنچه آن را علوم بشری می نامند جز تاریکی روی تاریکی نخواهد بود.
🌿روزی از آن روزها در اواسط پاییز سال ۱۳۴۷ قمری شیخ عدنان که عمر خویش را به خواندن و خواندن و خواندن گذرانده بود، با جماعتی از همفکرانش در #نجف_اشرف به سمت بیت آیت الله #سیدابوالحسن_اصفهانی در حال حرکت بودند. شیخ عدنان در حالی که مشت های گره کرده اش را به شدت تکان می داد رو به هم همراهانش کرد و گفت :"اصول فقه برای منحرف شدن از #اسلام کم بوده حالا جماعتی در #نجف در محضر #امیرالمومنین علیه السلام به کفر گویی و نشخوار از نجاسات یونانیها مشغول شده اند. اینها صوفی اند و صوفی ملعون است و باید خونش ریخته شود". به خانه #سیدابوالحسن رسیدند ؛ متصدی امور در را باز کرد پس از لحظاتی گفت بفرمایید آقا منتظر شما هستند پس از لحظاتی #سید_ابوالحسن گفت:" در خدمت آقایان هستم" شیخ عدنان گفت:" جناب #سید خدمتتان رسیدهایم تا راجع به موضوع مهمی درباره امور حوزه سخن بگوییم.
#سیدابوالحسن گفت : بفرمایید
شیخ عدنان گفت:" با آقایان خدمت رسیدیم تا عرض کنیم وضعیت فکری در حوزه #نجف اسفبار است"...
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۶۴)
محمدتقی بهجت / ۱۳۵۵ ق🦋
یا صاحبی السجن ا ارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار
🌿برادران طباطبایی که حلقه اتصال من به استادم #سیدعلی_قاضی بودند به علت فقر بیش از حد و نرسیدن منفعت زمینهای تبریزشان مجبور به ترک #نجف شدند. با اینکه با دستور استاد رفته بودند اما دوریشان برایش سخت بود. به خاطر سختگیری های رضاخان در مرز و قطع راه انتقال ارز به عراق در ۱۲ سال شاید ده ایرانی توانسته بودند به #نجف بیایند و حلقه شاگردان استاد هرروز پراکنده تر میشد.#سیدابوالحسن_اصفهانی که انسان بزرگ و با تقوایی بود تشخیص داده بود که حوزه #نجف فقط منحصر به علوم فقهی و اصولی باشد و عملا علمای سایر فنون به انزوا رفته بودند. در این بین عده ای از طلاب هم جوی علیه استاد راه انداختند که او صوفی است و به در خانه اش سنگ میزدند در حالی که میدانستم او از صوفیه متنفر است. اما اگر کسی اسمی از #صدرالمتالهین با مولوی و حافظ میآورد عده ای منحرف خطابش میکردند حال آنکه استاد میگفت انسان بدون #ولایت_اهل_بیت محال است راه به #توحید حق تعالی ببرد. پس اینان یا کلامشان تحریف شده یا تقیه کرده اند.
🌿استاد شهریه حوزه را قبول نمیکرد و میگفت باید بر اساس نظم و برنامه باشد.
#سیدابوالحسن برای یکپارچگی حوزه به استاد پیام داده بود که با شاگردان اندکش در درس فقه او شرکت کند تا وحدت کلمه حاصل شود. استاد ابایی نداشت اما چنین جواب داد:
«امروز درس فقه شما برای مرکز زعامت و حوزهٔ مبارک است و در واقع اعلام مرکزیت اجتماعی شماست... بدون آنکه شما و اطرافیان شما چیزی از آن برداشت کنید. لذا من صحیح نمیدانم در هیاهو داخل شوم و الا مگر ما برای مباحثه مسایل فقهی در مدرسه قوام حاضر نمیشدیم؟»
🌿اطرافیان #سیدابوالحسن چنان به استاد فشار آوردند که حتی بیرون از خانه اجازه اقامه #نماز نداشت و هرکس در درس او حاضر میشد از تمام امکانات طلاب محروم میشد واین مساله بودکه باعث خانه نشینی این عارف بزرگ شد.
🌿استاد به من پیشنهاد داد روزها خدمتش برسم تا درس خارج صلات بگوید. دو سه روزی رفتم ولی هر روز استاد با قرائت اولین روایت چنان گریه میکرد که درس از ساحت خود خارج میشد. احساس کردم این درس به کار علمی من نمیآید پس ترک کردم. اما بعدها شدیدا پشیمان شدم که درسهای استاد را اگر بخواهم قیمت گذاری کنم حداقل هرکدام صدهزار تومان می ارزد. استاد مرا دستور به سکوت داده بود این دستور جبران ترک
#نماز_شب به دستور پدرم را میکرد
🌿به پدرم خبر رسانده بودند که من با یک صوفی در ارتباط هستم لذا پدرم مرا از خواندن #نماز_شب منع کرده بود.
اما استاد اعجوبه ای بود بیرون از زمان و مکان. او را در همه احوال حتی وقتی ایران بودم ناظر و مواظب احوال خویش میدیدم.یادم هست پسر جوان هندی عاشق دختر شیعه شده بود و قول داده بود اگر ازدواج کنند شیعه شود. نزد استاد رفته بودند. استاد گفته بود اگر موضوع شیعه شدنش را در فلان مجله هندی انگلیسی زبان افشا میکند قبول کنید. که البته جوان قبول نکرده بود. ولی برایمان جالب بود استاد که حتی روزنامه های #نجف را نمیخواند چطور نام آن مجله را میدانست.
🌿اما متاسفانه قدر او مجهول ماند و هرکس به درس او میرفت انگشت نما بود و مورد تمسخر و تهدید. به طوری که برای رفتن به خانه اش باید کشیک میدادی تا کسی رد نشود. اینها باعث شد ارتباط حضوری ام با استاد کم شود.و گاه سوالاتم را کتبی از طریق
#شیخ_عباس_قوچانی به دست استاد میرساندم. اما هیچ گاه سوالاتم بی پاسخ نماند. حتی در جلسات حضوری اگر سوالی در ذهنم میامد او بی پاسخ نمیگذاشت.
🌿در پایان عمر استاد سه حلقه شاگرد دورش بودند. حلقه اول شاگردان قدیمی مانند #مسقطی و #علی_محمد_بروجردی و
#سیدهاشم_حداد و #میرزا_ابراهیم_عرب. حلقه دوم شاخص هایی مثل #طباطبایی ها و #شیخ_محمدتقی_آملی.
حلقه سوم #سیدعبدالکریم_کشمیری و #نجابت و #سیدعباس_کاشانی و
#میرزاابراهیم_شریف_سیستانی که داماد استاد هم شده بود
توصیههای استاد به حلقه اول و دوم حول مسایل معرفت النفس بود اما دوره سوم که بسیار اندک بودند با قوت و نفس الهی در باطن عالم سیر انفسی میداد.
دیگر ظهور بیرونی زیاد نداشت و به جلسات خلوت اکتفا میکرد. اواخر عمر بیشتر به انجام واجبات و ترک محرمات گسیل میداد و میگفت « اگر کسی #نماز اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند»
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃