💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۴۴)
سیدمحمدحسن الهی طباطبایی/۱۳۴۵ه ق🦋
🌿به دنبال درس آقا #سیدحسن_مسقطی، از صحن پایین پای #امیرالمومنین به سمت باب الساعات چشمم را میچرخاندم. طلبه ها جواب درستی نمیدادند. شیخ نسبتا جا افتاده ای را در حال مطالعه دیدم و سلام کردم.
غرولندی کرد و گفت سلام کردی و مرا از کار مهمتری بازداشتی!! چه میخواهی؟
🌿از نحوه برخوردش با طلبه ای جوان جا خوردم. پرسیدم میدانید درس آقا #سیدحسن مسقطی کجا تشکیل می شود؟
شیخ به تندی گفت: تو را چه به درس این صوفی منحرف که روی منبر رسول الله (ص) کفر می گوید.
🌿با کمی ترس گفتم شنیده ام که صبح ها در حرم درس تفسیر قرآن دارند. با خشم گفت: تفسیر قران و وحدت وجودی ها؟ صوفی ها از قرآن چه میفهمند؟ اینها مشتی کافرند که کلام #اهل_بیت را با مزخرفات دراویش در هم آمیخته اند. حرام است کسی به درس امثال مسقطی برود.
🌿عجب کینه ای از #مسقطی داشت. شنیده بودم #نجف مثل تبریز نیست و طیف های فکری مختلفی در آن وجود دارد. اما باورم نمیشد این کینه ورزی و قضاوت عجولانه را ببینم. گفتم شنیدم ایشان مجتهد مسلّم است.
- مجتهد؟ او نه خودش مجتهد است نه استادش. اینها جز شعر مولوی و نقل قول از ابن عربی سنّی هیچ بلد نیستند.
-استادش کیست؟
- #سیدعلی_قاضی
🌿متعجب شدم. نکند برادر #سیداحمد را میگفت؟ یکی از فامیل های دورمان در تبریز. اینها چه بود که به او نسبت میدادند؟
دست روی سینه از شیخ تشکر کردم و عزم رفتن کردم که ادامه داد: این قاضی را از روزهای جوانی اش که به #نجف آمده بود و کنار گداها و دراویش #وادی_السلام می نشست، می شناسم. اگر جای #سیدابوالحسن اصفهانی بودم حکم مهدور الدم بودن اینها را میدادم که تشیع را در حد #تصوّف و اباحه گری تقلیل داده اند.
🌿مخالفت با نظر سایرین، در حوزه، امر متعارفی بود. اما چنین برخوردی مرا تا حدی از فضای حوزه ناامید کرد. در طلب علم آموخته بودم که باید آزاد باشم. حجت من چه بود که #مسقطی و #قاضی را کافر و منحرف بدانم؟ باید حتما به درس مسقطی می رفتم و خودم میفهمیدم تا برایم حجت شود.
🌿چشم در بین حلقه های درس می گرداندم که عاقبت #سیدی را دیدم روی منبری کوتاه در انتهای صحن، که همچون خورشید می درخشید. دلم گواهی میداد که #مسقطی است.
دو کتاب توحید #شیخ_صدوق و اصول کافی #شیخ_کلینی را با احترام بر پای خود نهاده بود. کتابهایی از محدثان طراز اول شیعه. آن شیخ چگونه از صوفی بودن #مسقطی گفته بود؟؟
#مسقطی درس را آغاز کرد...
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۵۰)
سید محمدحسین قاضی طباطبایی🦋
🌿 پدر کوهِ توکل بود. در مدیریت این عائله ی بزرگ می کوشید که از وجوهات شرعی استفاده نکند تا کودکان و همسرش روی پای خودشان بایستند. او احترام همسر و فرزندانش را به بهترین شکل نگه می داشت و در تربیت فرزندانش حساسیت عجیبی داشت.
بااینکه بسیار فقیر و ندار بود، وظایف پدری و همسری را به خوبی انجام می داد.
او پدری مهربان، دلسوز، عارف و فقیر بود که دلش برای فرزندانش می تپید.
🌿 در نتیجه ی محبت های پدر، همه ی ما فرزندان ،باوجود تمام سختی ها با خوشی و خوشبختی درکنارهم بزرگ می شدیم.
وقتی محبت باشد، پول هم که نباشد؛ کیان خانواده حفظ می شود. درخانه ی آقا #سیدعلی_قاضی اوضاع براین اساس بود.
🌿#پدر آدم عجیبی بود. از یک طرف صدای ذکر گفتنش درطول شب جانم را شیدای خود میکرد، ازطرف دیگر وارد خانه می شدیم تمام قد در مقابلمان می ایستاد و احتراممان می کرد. می گفت: " من اگر به فرزندانم احترام بگذارم، دیگران هم به آن ها احترام خواهند گذاشت و #ادب و بزرگی دروجود آن ها شکل خواهد گرفت."
🌿#پدر بیشتر اوقات زیرلب مشغول خواندن #قرآن_کریم بود. وقتی قرآن تلاوت می کرد گویا کلمات تک تک درحال نزول بر قلبش بود. زندگی او و عشق و دارایی اش قرآن بود و نماز و #ولایت.بااینکه مادرم بی سواد بود، پدرم به او گفته بود: " درمقابل هر سطر از قرآن که می خواهی بخوانی، یک #صلوات بفرست و بخوان." مادر به همین شیوه سال های سال قرآن می خواند، بدون اینکه سوادی داشته باشد.
🌿چیزی که بیش از پیش موجب شیرینی وجود #پدر بود، طنزی بود که دروجودش نهفته بود. و البته بسبار زیرک و باهوش بود. من اصلا مجال درافتادن با ذکاوت و شوخ طبعی او را نداشتم.
🌿 پس از مدتی که از اخراج
#سیدحسن_مسقطی از #نجف می گذشت، بااصرارِ شاگردان قدیم پدرم، جلسات عمومی ایشان بیشتر شد. حتی علاوه بر جلسات اخلاقی، درس خارج فقه نیز دائر کرده بودند. این اتفاق فصل مهمی در تاریخ زندگی پدرم بود. چراکه به دست او شاگردان زیادی تربیت یافتند. و البته به موازات تربیت سالکان علمی و توحیدی؛ کینه ها و جهالت ها نیز در باطن عده ای شکل می گرفت که در آینده ای نزدیک عرصه را بر #پدر و شاگردانش تنگ کرد.
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۵۴ )
درویش🦋
🌿به او افتخار می کردم
هرصبح از سمت #حرم راهي #سرزمین_سلام میشد,این قبرستان برایش حکم نشستن در #بهشت داشت
مردم دنیا از او و چشمان تیزبینش بی خبر بودند.هرصبح درکنار مزار پدر و مادرش که بدنشان رااز تبریز به آنجا منتقل کرده بودند می نشست و غرق در تجرد از خویش و سفر در عالم اسما و صفات می شد
🌿او به بستری از هستی دست یافته بود که هرچه رنگ کثرت به خود می گرفت در ساحت توجهاتش محو میکرد .لازمه آن غرق شدن در اقیانوس #ولایت و دوام مراقبه برآن بود
من به حال شاگردانش غبطه می خوردم که شایدنمی دانستندکه این پیرمرد چه فتوحات
معنوی را پشت سر گذاشته است
البته آنان که دستوراتش را قدم به قدم اجرا میکردند ازاو بهره مند می شدند
🌿مزار من نزدیک مزار پدرو مادر #سیدعلی بود.یک روز که از سفر معنویش به بدن بازگشته و در فکر بود اورا دیدم که قسمتی از توجهش معطوف قسمت دیگر کره خاکی است
همسفرش شدم.
آسمان ،خورشید،باد،ابر ،دریاها را پشت سر گذاشت و به روستای حیدر آباد هندستان رسید.گرد گنبد مسجد بزرگ روستا چرخید و داخل مسجد شد.باتاسف به مردی که در حال سجده وفات کرده بود ،نگاه کرد
مدتی کنارش ایستاد و اورانگاه گردو سپس به وادی السلام و به بدن خودش برگشت.
بااشک و اندوه از جا برخاست و به طرف حجره رفت
🌿 کلاسهای درس بخاطر جنگهای قبیله ای تعطیل بود و به صورت انفرادی شاگردان را رهنمودهای معنوی میداد
#سیدهاشم از شاگردان قدیمی داخل حجره شدو گفت :" از هندوستان تلگراف زده اند که آقا #سیدحسن_مسقطی که از عمان برای تبلیغ به حیدر آباد هندوستان رفته اند امروز صبح در مسجد در حال سجده جان داده اند "
استاد که چون کوه نشسته بود باتلخی گفت:" میدانم #سیدهاشم، میدانم"
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃