eitaa logo
مریدان الشهدا دعای کمیل امامه تاسیس۱۳۷۵
129 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
804 ویدیو
5 فایل
جهت ارسال عکس،مطلب وهرگونه نظر وپیشنهاد با مادر ارتباط باشید مدیریت @Alamdar83_313 ⚘کپی مطالب باذکر "صلوات" بلامانع است⚘ تاسیس کانال ۳ مرداد ۱۳۹۸ شبهای جمعه فصل تابستان،مزار شهدای گرانقدر روستای امامه بالا،ساعت ۲۲
مشاهده در ایتا
دانلود
💠بسم الله الرحمن الرحیم 💫 * کهکشان نیستی* (قسمت ۴۴) سیدمحمدحسن الهی طباطبایی/۱۳۴۵ه ق🦋 🌿به دنبال درس آقا ، از صحن پایین پای به سمت باب الساعات چشمم را میچرخاندم. طلبه ها جواب درستی نمیدادند. شیخ نسبتا جا افتاده ای را در حال مطالعه دیدم و سلام کردم. غرولندی کرد و گفت سلام کردی و مرا از کار مهمتری بازداشتی!! چه میخواهی؟ 🌿از نحوه برخوردش با طلبه ای جوان جا خوردم. پرسیدم میدانید درس آقا مسقطی کجا تشکیل می شود؟ شیخ به تندی گفت: تو را چه به درس این صوفی منحرف که روی منبر رسول الله (ص) کفر می گوید. 🌿با کمی ترس گفتم شنیده ام که صبح ها در حرم درس تفسیر قرآن دارند. با خشم گفت: تفسیر قران و وحدت وجودی ها؟ صوفی ها از قرآن چه میفهمند؟ اینها مشتی کافرند که کلام را با مزخرفات دراویش در هم آمیخته اند. حرام است کسی به درس امثال مسقطی برود. 🌿عجب کینه ای از داشت. شنیده بودم مثل تبریز نیست و طیف های فکری مختلفی در آن وجود دارد. اما باورم نمیشد این کینه ورزی و قضاوت عجولانه را ببینم. گفتم شنیدم ایشان مجتهد مسلّم است. - مجتهد؟ او نه خودش مجتهد است نه استادش. اینها جز شعر مولوی و نقل قول از ابن عربی سنّی هیچ بلد نیستند. -استادش کیست؟ - 🌿متعجب شدم. نکند برادر را میگفت؟ یکی از فامیل های دورمان در تبریز. اینها چه بود که به او نسبت میدادند؟ دست روی سینه از شیخ تشکر کردم و عزم رفتن کردم که ادامه داد: این قاضی را از روزهای جوانی اش که به آمده بود و کنار گداها و دراویش می نشست، می شناسم. اگر جای اصفهانی بودم حکم مهدور الدم بودن اینها را میدادم که تشیع را در حد و اباحه گری تقلیل داده اند. 🌿مخالفت با نظر سایرین، در حوزه، امر متعارفی بود. اما چنین برخوردی مرا تا حدی از فضای حوزه ناامید کرد. در طلب علم آموخته بودم که باید آزاد باشم. حجت من چه بود که و را کافر و منحرف بدانم؟ باید حتما به درس مسقطی می رفتم و خودم میفهمیدم تا برایم حجت شود. 🌿چشم در بین حلقه های درس می گرداندم که عاقبت را دیدم روی منبری کوتاه در انتهای صحن، که همچون خورشید می درخشید. دلم گواهی میداد که است. دو کتاب توحید و اصول کافی را با احترام بر پای خود نهاده بود. کتابهایی از محدثان طراز اول شیعه. آن شیخ چگونه از صوفی بودن گفته بود؟؟ درس را آغاز کرد... ✍ادامه دارد.... 🍃❤️🍃〰〰〰〰〰 @moridanoshohada 〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم 💫 * کهکشان نیستی* (قسمت ۵۰) سید محمدحسین قاضی طباطبایی🦋 🌿 پدر کوهِ توکل بود. در مدیریت این عائله ی بزرگ می کوشید که از وجوهات شرعی استفاده نکند تا کودکان و همسرش روی پای خودشان بایستند. او احترام همسر و فرزندانش را به بهترین شکل نگه می داشت و در تربیت فرزندانش حساسیت عجیبی داشت. بااینکه بسیار فقیر و ندار بود، وظایف پدری و همسری را به خوبی انجام می داد. او پدری مهربان، دلسوز، عارف و فقیر بود که دلش برای فرزندانش می تپید. 🌿 در نتیجه ی محبت های پدر، همه ی ما فرزندان ،باوجود تمام سختی ها با خوشی و خوشبختی درکنارهم بزرگ می شدیم. وقتی محبت باشد، پول هم که نباشد؛ کیان خانواده حفظ می شود. درخانه ی آقا اوضاع براین اساس بود. 🌿 آدم عجیبی بود. از یک طرف صدای ذکر گفتنش درطول شب جانم را شیدای خود میکرد، ازطرف دیگر وارد خانه می شدیم تمام قد در مقابلمان می ایستاد و احتراممان می کرد. می گفت: " من اگر به فرزندانم احترام بگذارم، دیگران هم به آن ها احترام خواهند گذاشت و و بزرگی دروجود آن ها شکل خواهد گرفت." 🌿 بیشتر اوقات زیرلب مشغول خواندن بود. وقتی قرآن تلاوت می کرد گویا کلمات تک تک درحال نزول بر قلبش بود. زندگی او و عشق و دارایی اش قرآن بود و نماز و .بااینکه مادرم بی سواد بود، پدرم به او گفته بود: " درمقابل هر سطر از قرآن که می خواهی بخوانی، یک بفرست و بخوان." مادر به همین شیوه سال های سال قرآن می خواند، بدون اینکه سوادی داشته باشد. 🌿چیزی که بیش از پیش موجب شیرینی وجود بود، طنزی بود که دروجودش نهفته بود. و البته بسبار زیرک و باهوش بود. من اصلا مجال درافتادن با ذکاوت و شوخ طبعی او را نداشتم. 🌿 پس از مدتی که از اخراج از می گذشت، بااصرارِ شاگردان قدیم پدرم، جلسات عمومی ایشان بیشتر شد. حتی علاوه بر جلسات اخلاقی، درس خارج فقه نیز دائر کرده بودند. این اتفاق فصل مهمی در تاریخ زندگی پدرم بود. چراکه به دست او شاگردان زیادی تربیت یافتند. و البته به موازات تربیت سالکان علمی و توحیدی؛ کینه ها و جهالت ها نیز در باطن عده ای شکل می گرفت که در آینده ای نزدیک عرصه را بر و شاگردانش تنگ کرد. ✍ادامه دارد.... 🍃❤️🍃〰〰〰〰〰 @moridanoshohada 〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم 💫 * کهکشان نیستی* (قسمت ۵۴ ) درویش🦋 🌿به او افتخار می کردم هرصبح از سمت راهي میشد,این قبرستان برایش حکم نشستن در داشت مردم دنیا از او و چشمان تیزبینش بی خبر بودند.هرصبح درکنار مزار پدر و مادرش که بدنشان رااز تبریز به آنجا منتقل کرده بودند می نشست و غرق در تجرد از خویش و سفر در عالم اسما و صفات می شد 🌿او به بستری از هستی دست یافته بود که هرچه رنگ کثرت به خود می گرفت در ساحت توجهاتش محو میکرد .لازمه آن غرق شدن در اقیانوس و دوام مراقبه برآن بود من به حال شاگردانش غبطه می خوردم که شایدنمی دانستندکه این پیرمرد چه فتوحات معنوی را پشت سر گذاشته است البته آنان که دستوراتش را قدم به قدم اجرا میکردند ازاو بهره مند می شدند 🌿مزار من نزدیک مزار پدرو مادر بود.یک روز که از سفر معنویش به بدن بازگشته و در فکر بود اورا دیدم که قسمتی از توجهش معطوف قسمت دیگر کره خاکی است همسفرش شدم. آسمان ،خورشید،باد،ابر ،دریاها را پشت سر گذاشت و به روستای حیدر آباد هندستان رسید.گرد گنبد مسجد بزرگ روستا چرخید و داخل مسجد شد.باتاسف به مردی که در حال سجده وفات کرده بود ،نگاه کرد مدتی کنارش ایستاد و اورانگاه گردو سپس به وادی السلام و به بدن خودش برگشت. بااشک و اندوه از جا برخاست و به طرف حجره رفت 🌿 کلاسهای درس بخاطر جنگهای قبیله ای تعطیل بود و به صورت انفرادی شاگردان را رهنمودهای معنوی میداد از شاگردان قدیمی داخل حجره شدو گفت :" از هندوستان تلگراف زده اند که آقا که از عمان برای تبلیغ به حیدر آباد هندوستان رفته اند امروز صبح در مسجد در حال سجده جان داده اند " استاد که چون کوه نشسته بود باتلخی گفت:" میدانم ، میدانم" ✍ادامه دارد.... 🍃❤️🍃〰〰〰〰〰 @moridanoshohada 〰〰〰〰〰🍃❤️🍃