eitaa logo
مریدان الشهدا دعای کمیل امامه تاسیس۱۳۷۵
124 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
845 ویدیو
5 فایل
جهت ارسال عکس،مطلب وهرگونه نظر وپیشنهاد با مادر ارتباط باشید مدیریت @Alamdar83_313 ⚘کپی مطالب باذکر "صلوات" بلامانع است⚘ تاسیس کانال ۳ مرداد ۱۳۹۸ شبهای جمعه فصل تابستان،مزار شهدای گرانقدر روستای امامه بالا،ساعت ۲۲
مشاهده در ایتا
دانلود
💠بسم الله الرحمن الرحیم 💫 * کهکشان نیستی* (قسمت۱۴) ملاحسینقلی همدانی🦋 📝بسم الله الرحمن الرحیم ای هم بازی اطفال، ای حمال اثقال [دربردارنده سنگینی های گناهان]، ای غریق بحر ... مگر نشنیده ای که «انما الحیاه الدنیا لعب و لهو» حقیر عرض میکنم اگر بخواهی عمق دریای حکمتش رو بفهمی، در حقیقت لفظ «بحر عمیق» فکر نما. آدمهای این دریا نسناس و سباحت ایشان در این دریا به ساحت وسواس است. به غواصان این دریا، یعنی اهل ، نظر نما و ببین که کسی به قعر آن نرسیده. به حال خراب خودت نگاه کن و ببین هر قدر که داشته باشی، باز زیاده از آن را طالبی و حرصت در جایی توقف نمی کند. ای آقای من، این چگونه مردم را به خاک سیاه نشانده... خالی از ذکر و مملو از مکر است. وظایف شرع را متروک و آداب کفر را مسلوک داشته اند. نه ما را در عاقبت کارمان فکرتی و نه از سیاست های الهیه بر امم ماضیه رسیده عبرتی. گول و حلمش را خورده و از حکمرانی عظیم او غافل شده... بلی، چه گویم از شر آن روز پر آه و سوزی که را خوفش گداخته. ظالم شرمسار و عادل اشک بار نامه ها پرّان بر یمین و یسار یکی از اسامی آن روز و دیگری مانده ام حیران، نمیدانم از قهرش بگویم یا از مهرش، اهل قهرش خاکیان و اهل مهرش افلاکیان.افلاکیان، جسم و جانشان در عرش . زهدشان پشت پا به دنیا زده و توکلشان سر از گریبان بیرون آورده. همه غرق دریای نور. بس است. من کجا و وصف پاکان کجا. ما باید در تدبیر ترک معصیت باشیم. تکلیف مریض رجوع به است و اگر مریض مطیع باشد، او را لابد به طبیب حاذق خواهد رسانید. 🌿 نامه را بست و به فکر فرو رفت. ملاحسینقلی چه عوالمی را طی کرده بود که قلمش چنین گیرا بود! به راستی ولایت با دل اولیا چه میکند... 🌿 خوب میدانست که شریعت، قدم اول در رسیدن به طریقت بود. ازینجا بود که اهل بیت علیهم السلام تحفه خلافت الهی را برای به ارمغان آوردند و راه سلطنت و خداگونه شدن را در تعبد محض از دستورات شریعت معرفی کردند. 🌿 با خود عهد کرده بود که از قید تقلید رهیده و مجتهدی تمام عیار شود. به همین دلیل با اینکه منتظر نامه پدرش از تبریز بود، درسهایش را در محضر بزرگانی چون آخوند خراسانی، سید محمد کاظم یزدی و... تکمیل کرد. قوتش در ادبیات عرب او را طلبه ای منحصر به فرد کرده بود. قریحه کم نظیری داشت. در کنار مباحثات و مطالعات، به عبادات و مراقبات، توجهات عمیقی داشت. پرشمار به مشاهد مشرفه ی عراق می رفت. بسیاری از روزها به میرفت و هم نشین درویش پر رمز و رازش می شد. احساس میکرد گم شده اش را فقط با ماندن در خواهد یافت. از این رو پی در پی از درویش می پرسید که چه باید بکند. درویش اما پاسخ نمیداد و این موضوع را به شدت در هم می شکست. 🌾 *در عدم افکندم آخر خویش را* 🌾 *وارهاندم جان پر تشویش را* ✍ادامه دارد.... 🍃❤️🍃〰〰〰〰〰 @moridanoshohada 〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم 💫 * کهکشان نیستی* (قسمت۱۶) پدر🦋 📝 (در فصل پانزدهم کتاب از طبقاتی که در این عالم وجود دارد با خبر می‌شویم ما فقط از طبقه‌ی زیرین و جهانی که آن را گفته‌اند، باخبریم ، عالمی که در آن شدت فراموشی و از عوالم بالاتر حاکم است، بعد از عالم ، عالم و عالم است و سپس عالم ) 🌿 رؤیا عالمی است که در آن، صورت حقایق به شکلی دیگر در خیال انسان نقش می‌بندد. آن شب درست پیش از آنکه مسیر جدید زندگی‌اش را صبحگاهان از زبان درویش بشنود، در حال دیدن رؤیایی عجیب بود 🌿 سه دریا می دید که در امتداد هم بودند سبز، آبی و سیاه. غرق این منظره شده بود و به این اندیشید که آبهای دریای سبز و دریای آبی رنگ چقدر زلال و شفاف هستند هرگاه نگاهش به دریای سیاه رنگ افتاد که چون رشته کوههای بلند بود دلش فرو می‌ریخت. در این سکوت ناگهان متوجه شد کسی در کنارش ایستاده است. صورتش را به سمت راست برگرداند و را دید که به دریاها چشم دوخته و در کنار او ایستاده بود. که تقریباً یک سالی می شد پدرش را ندیده بود از روی دلتنگی و شوق بسیار به سمت پدرش رفت و او را در آغوش کشید. با صدایی پر از صلابت پدرانه گفت: « آمده‌ام دستت را در دستان کسی بگذارم و بروم» 🌿 که اشتیاق داشت با پدرش بیشتر حرف بزند، سراپا گوش شد.پدر صورتش را به سمت دریاها کرد و گفت« پسرم در هر چیز که می‌بینی، صورت یا ظهوری است از حقیقت‌های بالاتر آن در عوالمی که با چشم سر دیده نمی‌شود، باید چشم دل پیدا کنی تا بتوانی هر چیزی را که می‌بینی ، آن را در طبقات بالاتر ادراک کنی.هر چقدر روحت ارتقا و صفا پیدا کند، شاهد منازل و مراتبی می‌شوی که هرکدام بی انتهاست.» 🌿 با لبخند شیرین دستش را به سوی اقیانوس گرفت و گفت « هرچقدر خودت را بالا بکشی، شنیدنی‌ها و دیدنی‌هایی در پیش داری که اگر مردم دنیا قطره‌ای از آن را بچشند،از شدت شوق جان می‌سپارند» پدر ادامه داد: در عالم برزخ و جایی که با تو در آن گفتگو می کنم خودش را به شکل آب نشان می دهد.» با شگفتی به دریاهای سه ‌گانه نگاهی کرد و گفت پس چرا سه دریا را می بینم پدر جان ؟چرا دریای سوم سیاه رنگ است؟ لبخندی زد و گفت این راه رفتنی است پسرم ،گفتنی نیست باید پا در دریای اول بگذاری سیر کنی تا به دریای دوم برسی اگر پایمردی کردی و دریای دوم را پشت سر گذاشتی آنوقت خواهی فهمید که چرا دریای سوم سیاه رنگ است» جوششی عظیم در وجودش حس کرد با اینکه حیرت زده بود منتظر شد تا کلامش را ادامه دهد 🌿پدر به سمت چپ اشاره کرد و گفت حدود ده سال یکی از اولیا را خدمت خواهی کرد و او به تو عبادات و ریاضات و نماز خواندن را خواهدآموخت» صورتش را برگرداند و مردی پنجاه ساله با عمامه‌ای مشکی را دید که در کنار او ایستاده است. با دقت به صورت او و چشمانش خیره شد‌،مرد به او سلامی کرد و با دستانی که عظمتی سترگ از آن به جان تراوش می‌کرد دستهای او را گرفت. چشمایش را که بی اختیار اشک آلود شده بود ،روی هم گذاشت و خیال پدر را راحت کرد. ✍ادامه دارد.... 🍃❤️🍃〰〰〰〰〰 @moridanoshohada 〰〰〰〰〰🍃❤️🍃