💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۳۱ )
.....ادامه🦋
🌿منتظر بودیم "وبا" برود تا عازم کربلا شویم. در این سالیان چند باری با #سیدعلی درشکهای کرایه کرده و به پابوسی سالار #شهیدان رفتیم.
🌿معیشت سخت و سخت تر میشد تا بعد از مدتی نامه ای از برادرم به دستمان رسید که املاک را فروخته و حواله به #نجف ارسال شده است.
با دریافت این نامه طلیعه های سفر بی پایان زندگی ام در حال سربرآوردن بود ...
🌿با کاروانی متشکل از افراد عرب و ایرانی به #مکه رسیده بودیم. دخترها بزرگ شده بودند. #سیدمهدی ده ساله هم مثل یک مرد کوچک کنار پدرش راه میرفت.
آن زمان سفر مکه نزدیک به یک سال طول می کشید. کمی قبل از سفر فهمیدم که باردارم. تمام راه منتظر به دنیا آمدن پنجمین فرزند بودیم و
#سیدعلی هم نگران احوالم بود.
🌿در مرز عراق و عربستان، قریحه شاعری #سیدعلی و شعری که سرود موجب باز شدن راه شد.
وارد #مسجدالحرام که شدم، خانه ای را دیدم که تمام عمر به سوی آن نماز خوانده بودم. احساس عجیبی داشتم. #سیدعلی برایم توضیح داد که حقیقت کعبه، مقام ولایت #امیرالمومنین(ع) است و ما باید گرد مقام #ولایت طواف کنیم.
🌿به مدینه رفتیم و شهر
#رسول_الله(ص) را زیارت کردیم. در کنار بقیع و کوچه های بنی هاشم، غم مظلومیت #صدیقه_طاهره (س) همه جا منتشر بود. احساس میکردم نصیبم از این منظره ها در طول زندگانیم همین یک بار خواهد بود.
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۳۲ )
.....ادامه🦋
🌿پس از اعمال #حج،
#سیدمحمدتقی در #مکه به دنیا آمد. مدت زیادی در مکه ماندیم تا این که هزینه زندگی برایمان سخت شد. من اصرار داشتم به برادرم تلگرافی بزنیم تا قصبات دیگری که در تبریز داشتم بفروشد و برایمان مبلغش را بفرستد.
#سیدمحمدتقی که پدرش او را مکی صدا میکرد، کم کم ضعیف میشد و بهترین درمان او، رفتن به مناطق خنک عربستان کنار رودخانه بود. اما هزینه اجاره اتاق کنار شریعه بالا بود.
سرانجام #سیدعلی نامه را نوشت ولی این ماجرا زمان زیادی را طلب میکرد تا پول برسد. روزگار سختی را در عربستان گذراندیم.
🌿حال جسمی خودم و نوزاد رو به وخامت بود. #سیدعلی مبلغی قرض کرد و عازم #نجف شدیم. #سیدعلی با تمام مشکلات و تنگدستی ولی با مهربانی به من میگفت: «بحمدالله علویه خانم به آرزویشان رسیدند و #حج را به جا آوردند»
دوباره به اصرار من تلگرافی به برادرم زد و گفت که من بیمارم. سید محمد تقی را در آغوش گرفته، گاهی به من و گاهی به او با درد مینگریست. دلم برایش میسوخت. احساس میکردم کسی که می خواهد راه #ولایت را برود، باید گوشه ای کوچک از غصه های او را چشیده باشد.
🌿طبیب ها آمدند و گفتندکه ضعفِ بعد از وضع حمل مرا گرفته است. اما گویا روحم عزم سفر داشت.
عاقبت در بین الطلوعینی پس از نماز صبح، جوانی با چهره ای زیبا و گیرا را دیدم. سپس #سید جلیل القدری بالای سرم حاضر شد و به جوان گفت :
«دختر من را به آرامی قبض روح کن.»
زیر لب به آرامی #شهادتین گفتم.
باورم نمیشد به آسانی جان داده بودم.
🌿#سید بزرگوار فرمودند :
«دخترم نگران نباش، جای پیکر تو در جوار مضجع ماست. »
🌿صدای گریه سید محمدتقی بلند شد.
#سیدعلی سراسیمه وارد اتاق شد. ساکت و آرام گوشه ای ایستاده بودم و به #سیدعلی و پیکر خودم نگاه می کردم. صدایم زد: «رخشنده سادات، رخشنده عزیزم» و شروع کرد به گریه کردن.
کم کم بچه ها از خواب بیدار شدند و در بالینم به تلخی گریه کردند. اتاق پر از غصه بود. متوجه #سیدعلی شدم که انگار مرا میدید و میگفت «چه زود مرا تنها گذاشتی... » او می توانست به سرزمین برزخ وارد شود. گفتم :
«من همینجا کنار شما هستم»
صبح بعد پیکرم را غسل دادند و تشییع کردند. فکر میکردم به سمتِ
#وادی_السلام میرویم ولی تابوت را به سمت #حرم بردند. نگاهم به گنبد مطهر افتاد. عمود نوری دیدم که از #حرم به آسمان متصاعد بود.
بعدها فهمیدم برزخ منزلگاهی است برای به ظهور رساندن بیشتر حقایق بدون ماده دنیوی.
انسان در برزخ کم کم از تعلقات خویش آزاد شده و #حقایق برایش عمیق تر متجلی می شود.
پس از لحظاتی متوجه شدم #سیدعلی در حجره ای از صحن #حرم مطهر قبری خریده است. زهی سعادت برای من...
🌿پیکر نحیفم را در قبر نهادند و تنهایم گذاشتند. عمری دل در گرو #امیرالمومنین (ع) داشتم و میدانستم تنهایم نخواهد گذاشت. همه امیدم هم نشینی با مادرم #فاطمه_زهرا (س) در باغهای برزخی و ملکوتی بود.
بدنم را در قبر گذاشتند و اشک های کودکانم و #سیدعلی بدرقه ی راهم می شد.به آرامی چشم روی هم گذاشتم و سفر برزخی خویش را آغاز کردم.
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
🍃✨🍃✨🍃✨🍃
#امام_حسین علیه السلام هنگام خروج از #مدینه به سمت #مکه این آیه ی شریفه رو تلاوت فرمودند:
فَخَرَجَ مِنها یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی مِنَ القَومِ الظالِمین (۲۱قصص)
و (موسی) از آنجا ترسان و نگران بیرون رفت و گفت پروردگارا مرا از قوم ستمکار نجات ده
𑁍•┈•𑁍𑁍•┈•𑁍
وقتی #امام_حسین علیه السلام به شهر #مکه رسیدند هنگام ورود به شهر؛ این آیه ی شریفه را تلاوت فرمودند :
وَ لَمّّا تَوَجَّّه تلِقاء مَدیَنَ قال عَسی ربّی أَن یَهدِیَنی سَواءَ السَّبیل » (۲۲ قصص)
و چون به سوی [شهر] مدین رو نهاد [با خود] گفت: «امید است پروردگارم مرا به راه راست هدایت کند».
السلامعلیڪیااباعبداللھ❤️
#آیات_نور
🍃🍃🍃✨🖤✨🍃🍃🍃
@moridanoshohada
قسم به روح #خمینی،قسم به #سیدعلی
به امر #رهبر و فرموده های شخص ولی
قسم به عارف جبهه،به #مصطفی_چمران
به گریه دردل سنگر،تلاوت قرآن
قسم به ترکش وقطع نخاع وجانبازی
قنوت ودست جدای #حسین_خرازی
قسم به جوخه اعدام وسینه #نواب
به عالمان شهید فتاده در محراب
به انتهای افق،سرگذشت #حاج_احمد
خوراک کوسه شدن درتلاطم اروند
قسم یه پیکربی سر،قسم به #حاج_همت
به #چادر و به #حجاب زنان باعفت
به صبح دوکوهه،به دردوصبراز رنج
غروب دشت شلمچه،به کربلای پنج
قسم به #سیدحسن شیرمردحزب الله
به جنگ سی وسه روزه،نبردحزب الله
قسم به حنجرلگدشده حجاج در#مکه
به رمل های روان و به مقتل فکه
قسم به #باکری و#باقری و#زین_الدین
به غرش نهم دی به فتنه رنگین
قسم به تنگه مرصاد و عقده از#صیاد
به غربت اسرا و شکنجه و فریاد
قسم به روح هنر از نگاه #آوینی
به جنگ معتقدان ضدرنگ بی دینی
قسم به قدرت #خون دربرابر شمشیر
به یک پدرکه نیامدپسر، اوشدپیر
به مادرسه #شهیدی که خم نکرد ابرو
به تکه تکه شدن در مصاف رو در رو
به دست خالی رزمنده ای که میجنگید
به آن جنازه که باچشم بازمیخندید
قسم به خون #خلیلی #شهید راه حیا
به ندبه وبه کمیل و زیارت عاشورا
که تا رمق به تنم هست مکتبی هستم
حسینی ام وفدایی #سیدعلی هستم
🕊یاد #شهدا با ذکر #صلوات🕊
@moridanoshohada🌼