eitaa logo
مریدان الشهدا دعای کمیل امامه تاسیس۱۳۷۵
123 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
948 ویدیو
5 فایل
جهت ارسال عکس،مطلب وهرگونه نظر وپیشنهاد با مادر ارتباط باشید مدیریت @Alamdar83_313 ⚘کپی مطالب باذکر "صلوات" بلامانع است⚘ تاسیس کانال ۳ مرداد ۱۳۹۸ شبهای جمعه فصل تابستان،مزار شهدای گرانقدر روستای امامه بالا،ساعت ۲۲
مشاهده در ایتا
دانلود
💠بسم الله الرحمن الرحیم 💫 * کهکشان نیستی* (قسمت ۳۲ ) .....ادامه🦋 🌿پس از اعمال ، در به دنیا آمد. مدت زیادی در مکه ماندیم تا این که هزینه زندگی برایمان سخت شد. من اصرار داشتم به برادرم تلگرافی بزنیم تا قصبات دیگری که در تبریز داشتم بفروشد و برایمان مبلغش را بفرستد. که پدرش او را مکی صدا میکرد، کم کم ضعیف میشد و بهترین درمان او، رفتن به مناطق خنک عربستان کنار رودخانه بود. اما هزینه اجاره اتاق کنار شریعه بالا بود. سرانجام نامه را نوشت ولی این ماجرا زمان زیادی را طلب میکرد تا پول برسد. روزگار سختی را در عربستان گذراندیم. 🌿حال جسمی خودم و نوزاد رو به وخامت بود. مبلغی قرض کرد و عازم شدیم. با تمام مشکلات و تنگدستی ولی با مهربانی به من میگفت: «بحمدالله علویه خانم به آرزویشان رسیدند و را به جا آوردند» دوباره به اصرار من تلگرافی به برادرم زد و گفت که من بیمارم. سید محمد تقی را در آغوش گرفته، گاهی به من و گاهی به او با درد مینگریست. دلم برایش میسوخت. احساس میکردم کسی که می خواهد راه را برود، باید گوشه ای کوچک از غصه های او را چشیده باشد. 🌿طبیب ها آمدند و گفتندکه ضعفِ بعد از وضع حمل مرا گرفته است. اما گویا روحم عزم سفر داشت. عاقبت در بین الطلوعینی پس از نماز صبح، جوانی با چهره ای زیبا و گیرا را دیدم. سپس جلیل القدری بالای سرم حاضر شد و به جوان گفت : «دختر من را به آرامی قبض روح کن.» زیر لب به آرامی گفتم. باورم نمیشد به آسانی جان داده بودم. 🌿 بزرگوار فرمودند : «دخترم نگران نباش، جای پیکر تو در جوار مضجع ماست. » 🌿صدای گریه سید محمدتقی بلند شد. سراسیمه وارد اتاق شد. ساکت و آرام گوشه ای ایستاده بودم و به و پیکر خودم نگاه می کردم. صدایم زد: «رخشنده سادات، رخشنده عزیزم» و شروع کرد به گریه کردن. کم کم بچه ها از خواب بیدار شدند و در بالینم به تلخی گریه کردند. اتاق پر از غصه بود. متوجه شدم که انگار مرا میدید و میگفت «چه زود مرا تنها گذاشتی... » او می توانست به سرزمین برزخ وارد شود. گفتم : «من همینجا کنار شما هستم» صبح بعد پیکرم را غسل دادند و تشییع کردند. فکر میکردم به سمتِ میرویم ولی تابوت را به سمت بردند. نگاهم به گنبد مطهر افتاد. عمود نوری دیدم که از به آسمان متصاعد بود. بعدها فهمیدم برزخ منزلگاهی است برای به ظهور رساندن بیشتر حقایق بدون ماده دنیوی. انسان در برزخ کم کم از تعلقات خویش آزاد شده و برایش عمیق تر متجلی می شود. پس از لحظاتی متوجه شدم در حجره ای از صحن مطهر قبری خریده است. زهی سعادت برای من... 🌿پیکر نحیفم را در قبر نهادند و تنهایم گذاشتند. عمری دل در گرو (ع) داشتم و میدانستم تنهایم نخواهد گذاشت. همه امیدم هم نشینی با مادرم (س) در باغهای برزخی و ملکوتی بود. بدنم را در قبر گذاشتند و اشک های کودکانم و بدرقه ی راهم می شد.به آرامی چشم روی هم گذاشتم و سفر برزخی خویش را آغاز کردم. ✍ادامه دارد.... 🍃❤️🍃〰〰〰〰〰 @moridanoshohada 〰〰〰〰〰🍃❤️🍃