💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۳۰ )
رخشنده سادات/۱۳۲۳ ه ق🦋
🌿#سیدمرتضی_کشمیری در ۵۵سالگی از دنیا رفت و کل شهر و خانه ما سوگوار شد. دخترها بزرگتر شده بودند و پدرشان را میفهمیدند،#سیدمهدی هم کم کم جان گرفته و راه میرفت.
بین برادرم و #سیدعلی نامه های زیادی ردوبدل شد و میگفت :
«خواهرت میخواهد املاکش را بفروشد و با مبلغ آن به #حج برود و کمی زندگی اش در این شهر را سامان دهد»
اما نمیدانم چه مشکلی بودکه اموال پدرم به دستمان نمیرسید.
🌿#سیدعلی دغدغه پخش و رساندن نان به طلاب ترک ساکن #نجف را داشت مسئولیتی که در آن زمان برعهده مراجع بود.گاهی همان سهمیه نان به خودش نمیرسید و روی بچه ها فشار زیادی بود اما میدانستم که باید صبر کنم.دختر یکی از ملاک بزرگ تبریز بودم و خودم منتظر سهمیه نان. اما شنیده بودم هر کس را که بیشتر دوست داشته باشند بیشتر امتحان میکنند.او باید این راه را میرفت و من باید پشتیبان او میبودم و چه دردی سختتر برای او که زن و بچه اش گرسنه اند.
🌿به اصرار من مایملکم را از برادر طلب کرد. بچه ها بزرگتر شده بودند و معنای نداری و زندگی را میفهمیدند عاشق #پدر بودند ولی رنج گرسنگی و نداری و سرمای خانه بدون نفت پریشانشان میکرد.
🌿#سیدمرتضی در مدرسه هندیها با خانواده سکونت داشت و ما هم نزدیک مدرسه. ولی #سیدعلی به دلیل ریاضات در یک حجره فوقانی #حرم بیشتر به سر میبرد. وقتی #سیدمرتضی فوت کرد زندگی ما هم عوض شد.
#سیدعلی در جستجوی استاد جدید به نام #سیداحمد_کربلایی بود که در فقه و عرفان شهره آفاق بود. به #سید گفتم :
« تو که دنبال او هستی من و بچه ها را هم به کربلا ببر» او هم میخندید و وعده داد. وفات #سیدمرتضی هم مزید بر علت شد. او را کنار ملا حسینقلی همدانی در یکی از حجره های بالای سر #سیدشهدا علیه السلام دفن کردند.
در اوج مریضی که قرار بود به بغداد برود،قبل از حرکت خواست که به #حرم ببرندش. در #حرم با تعجب میبینند دارد با کسی صحبت میکند و به کاری اصرار میکند و جواب منفی میشنود. از او پرسیدند ،گفت که : « با #امیرالمومنین (ع)سخن میگفتم و از ایشان تمنا کردم که اجازه بفرمایند محل دفنم درکنار ایشان باشد اما حضرت نپذیرفتند.
در نهایت #سیدمرتضی را به بغداد بردند و بعد از معالجه ناموفق روانه #کربلا شدند ولی هنگام بازگشت به #نجف مصیبت "وبا" ،عراق را گرفت و سیطره شهرها بسته شد. #سیدمرتضی که از سرنوشت خویش مطلع شده بود انگشترش را درآورده و با عذرخواهی گفت: « میترسم انگشترم موجب زحمت غسال شود»
🌿 #سیدمرتضی در حجره سوم بیرون از باب زینبیه موسوم به #حجره_کابلیه به خاک سپرده شد.همین موضوع مقام والای #سید و حکمت انکار حضرت امیر برای خاکسپاری در #نجف را آشکار کرد.
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۳۱ )
.....ادامه🦋
🌿منتظر بودیم "وبا" برود تا عازم کربلا شویم. در این سالیان چند باری با #سیدعلی درشکهای کرایه کرده و به پابوسی سالار #شهیدان رفتیم.
🌿معیشت سخت و سخت تر میشد تا بعد از مدتی نامه ای از برادرم به دستمان رسید که املاک را فروخته و حواله به #نجف ارسال شده است.
با دریافت این نامه طلیعه های سفر بی پایان زندگی ام در حال سربرآوردن بود ...
🌿با کاروانی متشکل از افراد عرب و ایرانی به #مکه رسیده بودیم. دخترها بزرگ شده بودند. #سیدمهدی ده ساله هم مثل یک مرد کوچک کنار پدرش راه میرفت.
آن زمان سفر مکه نزدیک به یک سال طول می کشید. کمی قبل از سفر فهمیدم که باردارم. تمام راه منتظر به دنیا آمدن پنجمین فرزند بودیم و
#سیدعلی هم نگران احوالم بود.
🌿در مرز عراق و عربستان، قریحه شاعری #سیدعلی و شعری که سرود موجب باز شدن راه شد.
وارد #مسجدالحرام که شدم، خانه ای را دیدم که تمام عمر به سوی آن نماز خوانده بودم. احساس عجیبی داشتم. #سیدعلی برایم توضیح داد که حقیقت کعبه، مقام ولایت #امیرالمومنین(ع) است و ما باید گرد مقام #ولایت طواف کنیم.
🌿به مدینه رفتیم و شهر
#رسول_الله(ص) را زیارت کردیم. در کنار بقیع و کوچه های بنی هاشم، غم مظلومیت #صدیقه_طاهره (س) همه جا منتشر بود. احساس میکردم نصیبم از این منظره ها در طول زندگانیم همین یک بار خواهد بود.
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۶۶)
.....ادامه🦋
🌿 نامه ای از طرف #شیخ_محمدتقی_بهجت برای استاد برده بودم:
«بسمه تعالی. سلام علیکم. حکم قضای نماز و روزه کسی که سه روز پیاپی با خلع بدن در خدمت امام زمان ع باشد چیست؟ »
استاد با خنده گفت: «این احوال خود
#شیخ_محمد تقی است که خدمت امام عصر رسیده است. » سپس چند کلمه پاسخ نوشت و نامه را بست و به دستم داد و در سکوت فرو رفت.
همان موقع شاگردان اندک استاد رسیدند و همگی در محضرش در سکوت و توجه فرو رفتند.
🌿ربع ساعتی به سکوت گذشت که ناگهان #سیدمهدی، فرزند ارشد استاد با عصبانیت وارد شد و عتاب کرد: « این چه وضعی است که شما هر روز دور هم سکوت می کنید؟ یک خانه می روم نفت ندارند، خانه دیگر نان ندارند...
پدر ؛در خانه ها آه در بساط نیست و شما اینجا جماعتی را دور خود جمع کرده اید؟ جمع کنید این بساط را... »
🌿صلابت استاد اجازه نمیداد که شاگردان دخالت کنند وگرنه دلشان میخواست به او بفهمانند که پدرش به خاطر وضع اسفناکی که حوزه بر او تحمیل کرده و بسته شدن راههای #ایران و نرسیدن مبالغ #میرزاباقر_قاضی به #نجف به این عسر و تنگدستی افتاده بود....
🌿استاد به محفظه ی آشغالهای اتاق اشاره کرد و به پسرش گفت آنجا را تمیز کن، چیزی خواهی یافت... #سیدمهدی با شدت شروع به جارو کرد و ناگهان یک اسکناس یک دیناری از لای کاغذپاره ها پیدا کرد که پول زیادی بود.
استاد گفت برو و احتیاجات خانواده ها را برطرف کن.
💠شرابی تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش
💠که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
🌿استاد این بیت از #حافظ را خواندند و ادامه دادند که این شعر در بیان این معناست که سالک باید به مراقبه بپردازد.
مراقبه هم مراتب دارد؛
🍂نخست: آنکه انسان در اعمال و کردار خود، آخرت را مد نظر داشته باشد و از طریق عمل به اوامر و پرهیز از نواهی الهی، برنامه زندگی خویش را تنظیم کند.
🍂مرحله دوم: به گونه ای با توجه عبادت کند که گویا حق تعالی ناظر بر اوست و او را میبیند.
🍂مرحله سوم: طوری عمل کند که گویی او #خدا را میبیند و توجهی به عملش ندارد.
🍂مرحله چهارم: مراقبه است. در آنجا نه خودش را میبیند و نه عملش را. هیچ چیز غیر از او سبحانه, را نمیبیند.
🌿کلمات شعر به انتها نرسیده بود که در زدند.
#سید معممی پشت در بود و گفت :به استاد بفرمایید #سید_روح_الله_مصطفوی تقاضای دیدار دارد.
استاد تا چشمش به او افتاد، برخاست و با احترام بسیار او را نزد خود نشاند.
🌿سپس به من گفت کتابی را از کتابخانه بیاورم. تا آن روز آن کتاب را آنجا ندیده بودم. بر خلاف کتابهای دیگر استاد، آن کتاب به زبان فارسی بود. استاد گفت باز کنید و هر جایش آمد، بخوانید.
ماجرای حاکم ظالمی بود که نصایح عالم بزرگ مملکتش را نشنید و عاقبت آن عالم در مقابل او قیام کرد و حاکمیت را تحت اختیار خویش درآورد.
🌿در همین حین استاد به #سید_روح_الله گفت:«آقا روح الله، باید در مقابل ظلم ایستاد و بساط ظالم را برچید. این وظیفه شرعی است.»
استاد #سید را بدرقه کرد و برگشت و رو به شاگردان گفت « ایشان از علمای برجسته #قم و انسان بسیار فوق العاده ای هستند که علیه ظلم #قیام خواهند کرد که احدی مثل او در غالب شدن علیه ظلم این توفیق را نیافته. سکه ها در #ایران به نام او خواهد خورد.»
و سال ۱۳۵۷ ما با چشمان خویش دیدیم که #سید_روح_الله قلب های ظالمان و چپاولگران را به لرزه انداخت.
🌿بعدها هر چه نگاه کردم آن کتاب را در قفسه ی کتابهای استاد ندیدم.
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃
💠بسم الله الرحمن الرحیم
💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی*
(قسمت ۷۰)
.....ادامه🦋
🌿پسرش #سیدمهدی در فضای علوم غریبه کار میکرد و عمرش را صرف تخصص در آن کرده بود و برای رسیدن به مقامات در این علوم، ازدواج نمیکرد. استاد با او سر این ماجرا اختلاف داشت. چنان در این امر قدرتمند بود که وقتی در یکی از منزل هایشان انگشتر طلایی گم شد و فضای خانه به هم ریخته بود، #سیدمهدی که علوم غریبه می دانست دست برادر کوچکش را میگیرد و او را در زیر زمین تاریک و خلوت میبرد و ظرف آبی در مقابلش می گذارد و در حالی که خود شروع به خواندن آیاتی از #قرآن_کریم می کند، به او می گوید در آب چه می بیند. ناگهان کودک در آب موجود تنومندی با چهره ای ترسناک می بیند.
🌿#سیدمهدی به او می گوید از او راجع به دزد انگشتر بپرسد. آن موجود هرگونه دزدی را تکذیب می کند و جای انگشتر را که زیر حصیر در گوشه ای از اتاق فوقانی بوده برملا میکند. به این ترتیب ماجرا تمام میشود. اما پسربچه پس از ناپدید شدن آن موجود دچار اختلال حواس می شود و شروع میکند به گریه و زاری. مادر بچه هم سر و صدایش بلند میشود که #سیدمهدی بچه ام را جن زده کرده. بروید بگویید پدرش بیاید و مشکل را حل کند. به محض اینکه پدر می آید غائله ختم میشود و کودک به حال عادی برمیگردد.
🌿 #پدر به فرزند کوچک می گوید:" به آن موجود غیر عادی بگو هرگز نه خودش و نه همنوعانش داخل خانه من نشوند؛ و گرنه با همین عصا خدمتشان خواهم رسید." سپس رو به پسر بزرگ تر کرد و گفت:" انگشتر همان جایی است که نشان دادند."
# سیدمهدی تعریف می کرد:" از شدت خجالت نزدیک بود آب شوم و او می گفت: #پدر که رفت، از برادر کوچکم پرسیدم آقا که آمد چه شد؟ برادرم در حالی که تازه از آن مشاهده مخوف نجات یافته بود ،
گفت: #پدر که آمد دیدم حمله کنان به سوی آن موجودات که مرا در تسخیر خود در آورده بودند رفت و آنها با دیدن پدر پا به فرار گذاشتند و من به حالت عادی برگشتم.
✍ادامه دارد....
🍃❤️🍃〰〰〰〰〰
@moridanoshohada
〰〰〰〰〰🍃❤️🍃