eitaa logo
مریدان الشهدا دعای کمیل امامه تاسیس۱۳۷۵
129 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
803 ویدیو
5 فایل
جهت ارسال عکس،مطلب وهرگونه نظر وپیشنهاد با مادر ارتباط باشید مدیریت @Alamdar83_313 ⚘کپی مطالب باذکر "صلوات" بلامانع است⚘ تاسیس کانال ۳ مرداد ۱۳۹۸ شبهای جمعه فصل تابستان،مزار شهدای گرانقدر روستای امامه بالا،ساعت ۲۲
مشاهده در ایتا
دانلود
مریدان الشهدا دعای کمیل امامه تاسیس۱۳۷۵
💠بسم الله الرحمن الرحیم 💫 *#خلاصه_کتـاب کهکشان نیستی* (قسمت ۷۱) شیخ حسنعلی نجابت شیرازی🦋 🌿او
💠بسم الله الرحمن الرحیم 💫 * کهکشان نیستی* (قسمت ۷۲ ) ......ادامه🦋 🌿دستم را روی شانه گذاشتم و گفتم :«استاد همیشه میگفت دنیایتان را داشته باشید همسر وفرزندان، نعمات مادی و خدادادی را داشته باشید و در همین زندگی طبیعی و عادی سیر و حرکت به سمت و معنویت را هم در نظر بگیرید این طریقه که از علیهم السلام به ما رسیده نزدیک تر و جامع تر است و اساس زندگی دنیوی را مختل نمی‌کند و به طور کلی سالک برای سیر الی الله پیش از آنکه زهد ظاهری و خشک را دستمایه حرکت قرار دهد سلوک قلبی و مراقبه و در نظر گرفتن حق تعالی را مسلک خویش قرار می دهد از این رو است که می بینید ظاهر استاد همیشه بسیار مرتب و تمیز است، موها و دستهایش را حنا می زند و به تمیزی کفش و لباس بسیار اهمیت می دهد اگر دقت کنید بیشتر اوقات عطر و بوی خوش استعمال می کند و پیوسته می‌گوید این بدن آستر ماست و باید به آن رسیدگی کنیم. این نگرش انسان را موحد و در عین حال بدون انزوا و دوری از اجتماع بار می‌آورد، خودش برای شاداب بودن در هنگام می فرمود: «وقتی از خواب بیدار شدید مختصر چیزی مثل چای یا دوغ تناول کنید تا سر سجاده سرحال باشید، سیر الی الله مسیر طولانی و پر فراز و نشیبی است که در آن باید مرکب و بدن انسان به سلامت همراه سفر و حضر انسان باشد و این مواظبت و اعتدال می خواهد.» 🌿ناگهان صدای در حجره که با شدت کوفته می شدهر دوی ما را به خود آورد از جا برخاستم و به سمت در حرکت و آن را باز کردم، بود با صورتی عرق کرده و چهره‌ای مضطرب ،گفت : خانه آقا دیشب آتش گرفته! برق از سرم پرید گویا لحظاتی آن ققنوس را در برابر چشمانم می‌دیدم که شراره های خورشید او را در خود محو می کردند. در همین افکار پیچ و تاب می خوردم که با صدای بلند گفت: نگران نباش حال آقا به حمدالله .خوب است اما اگر صلاح می دانید سری به ایشان بزنید کمی ناخوش احوال بودند. به سرعت عبا را پوشیدم و عمامه به سر گذاشتم و از خداحافظی کردم و به سمت جُدیده به راه افتادم . پس از لحظاتی فرزند استاد, کنار در ؛آمد رخصت طلبیدم و وارد شدم مثل همیشه با محبت نشسته بود و در حالی که لبخند روی لبهایش کاشته شده بود انتظار مرا میکشید با احترام گفتم :«جناب استاد سلام علیکم » 🌿 به دوده های سیاه روی پیشانی اش نگاه کردم. _ سلام آقا ! از همیشه لاغرتر به نظر می رسید مرض استسقایی که به جانش افتاده بود رهایش نمی کرد تابستان و زمستان ظرف آب یخ در کنارش می گذاشته و یخ را می شکست و روی قلب می گذاشت یا آب خنک می نوشید ....دو زانو در مقابلش نشستم و منتظر شدم چیزی بگوید اما مثل همیشه کوهی بود از سکوت و عظمت و انگار نه انگار که وسط اتاقی نشسته که دیشب در آتش سوخته، غرق نگاه در چشمانی شدم که بیش از دوسال میهمان گرمای تابشش بر زمستان وجودم نبودم و احساس کردم ققنوسی در برابرم به خاکستر نشسته که در سوی ابدیت در حال شکفته شدن و متولد شدن است آری ، برق آن چشم‌ها و اسرار نهفته در محضر او ، سالیان بعد در منازل و شهود اسما و صفات حق تعالی برایم رمزگشایی شد. ✍ادامه دارد.... 🍃❤️🍃〰〰〰〰〰 @moridanoshohada 〰〰〰〰〰🍃❤️🍃