eitaa logo
مرسا 🇵🇸 منتظر روز سبز آمدنت🇵🇸
172 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
17 فایل
💡ایده های جالب برای دوستی بچه ها با امام زمانمون داریم 🎉 کنار هم جشن میگیریم و مسابقه داریم 😍 محصولات مهدوی هم تولید می کنیم 🤩👇🏻 🛒 فروشگاه : @morsa_bazar 🔰 زیرمجموعه کانون شادی های مذهبی ادمین پاسخ گوی سوالات شما @F_vaezzade
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙🌙🌙🌙🌙 1⃣2⃣دعای روز بیست ویکم ماه مبارک رمضان
🌸نذر سفره روز بیست و یکم به نیت حضرت قاسم بن الحسن(علیه السلام)🌸
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 راهکارهای زندگی موفق در جزء بیست و یکم قرآن کریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
إنّا لله وإنّا إليهِ رَاجعُون مـرغ از قـفـس پـریـد و نـِدا داد جـبـرئیــل ایـنـک شـمـا و وحـشـت دنـیـای بـی عـلـی بِـعَلـی‌عّجـل‌لِـولیِـک‌الفّـرج
7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻این شب ۲۳ ماه رمضان که از قضا شب جمعه هست شاید همون شب جمعه ای است که صیحه آسمانی ظهور زده میشه به شرطی که.... به‌سادگی از کنار این کلیپ عبور نکنیم و با فرستادن این ویدیو برای دیگران قدم کوچکی برای ظهور امام زمان‌مون برداریم❗️ استاد پناهیان
🍸مشروب خورده بود و مست کرده بود و داد و فریاد می کشید، رسید به تابلو هیئت ما، شب اول قدر بود، با همون شیشه که دستش بود محکم زد و تابلو هیئت مارو شکست... 😔و شروع کرد به فحش دادن و هی می گفت جمع کنین این بساطتون روووو ❌❌ (این داستان واقعی...)❌❌ به بچه ها گفتم کاریش نداشته باشین بذارین بره... مست متوجه نیست... بعضیا با صدای آروم بهش فحش میدادن!!!😐 نمیدونم چرا ولی یاد سفارش امام صادق افتادم که برای گناهکار دعا کنین هدایت شه (با خودم گفتم چقدر سخته بخدااا آدم اذیت بشه ازشون فحش بخوره و بعدش هم دعا کنه؟!!!) با این حال که سخت بود به بچه ها گفتم امشب براش دعا کنیم؟؟ 🤔 مسخره ام کردن که این مگه آدم میشه؟؟؟ گفتم : بیاییم توکل کنیم دعا کنیم ما وظیفه مون رو انجام بدیم دیگه، هااا؟ گفتن: بااااااااش😒 خیلی عجیب بود! یک روز نشد دوباره پیداش شد و منو پیدا کرد، بغض کرده بود و خیلی شرمنده😞 .... گفت من .... اضافی خوردم غلط کردم ، گفتم عزیزم به من ربطی نداره مجلس مال اهل بیت بوده ،،، زد زیر گریه گفت چطور جبران کنم؟؟؟ گفتم می تونی تابلو رو درست کنی؟! گفت آره که درست می کنم ، اصن یک شب شام هم می خوام بدم همرو قبوله؟ یه شب شام هیئت امام علی با من؟😢 گفتم چه عااالی شغلت چیه؟ گفت: برق ساختمون گفتم میای به جلسه ما؟؟؟ گفت نه تو نمیام جای من نیست... گفتم : هست پاشو بیا گفت : نه من یه گناهایی کردم که روم نمیشه... گفتم : اگر نیای تو جلسه شب قدر شامتم قبول نمی کنم🤨 گفت: باشه پس میام ولی زشت نیست من دست و صورتم خالکوبیه😰 گفتم : تو بیا میزبان من و رفیقام نیستیم که !!! خداست ... اومد ... خیلی عجیب شد اون شب ! صدای گریه این دوستمون از هممون بیشتر بود به پهنای صورت گریه میکرد 😭 بلند بلند فریاد میکشید خدایا غلط کردم، از صدای گریه اون بچه ها گریه می کردن😭😭 اون شب قدر گذشت.... بعد از دو سال اتفاقی دیدمش پشت فرمون پژو پارس، خیلی شاد و سرحال بود و بلند سلام کرد و گفت: حاجیییییی مشروب رو خیلی وقته گذاشتم کناااار نمازامو می خونم و عجیب برکتی افتاد تو کارم😎 مادرم همش داره برام دعا می کنه، الان می فهمم اون زندگی قبل شب قدر چقدر بازی کثیفی بود الان دو ساله زنده شدم .... ✅ این داستان واقعی بود و دوست داشتم باهات به اشتراک بذارم... آره رفیق هدایت دست خداست ولی یه جاهایی منو شما رو آزمایش می کنه با رفتارهای بقیه، فحش بدیم یا دعا کنیم براشون😊
التماس دعای فرج در شب جمعه ۲۳رمضان وای اگر منادی ندا ندهد.....
🔴 متروی 🔴 چادر و شب قدر روز نوزدهم ماه مبارک سوار مترو شدم. ۴، ۵ دختر مدرسه‌ای حدود ۱۲، ۱۳ ساله کلاه به سر در مترو بودن. ناخواسته قسمت‌هایی از مکالمات‌شان را شنیدم. بخشی از آنچه دیدم و شنیدم این‌ها بود: یکی‌شون گفت دیشب می‌خواستم برم احیاء اما مامانم چادرم رو گم کرده بود. یک چادر گل‌گلی آورد که بیا با این بریم، منم گفتم روم نمیشه و نرفتم. یکی دیگه گفت منم اتفاقا چادر مشکی نداشتم، مامانم گفت با این وضعت نمی‌برمت و خودش رفت مراسم و من موندم خونه و ... همین‌طور بحث چادر مشکی داشتن و نداشتن گرم بود که یک خانم ۵۰، ۶۰ ساله چادری گفت من براتون چادر می‌فرستم، هر چند تا که خواستین. شماره‌مو بنویسید، زنگ بزنید سایز بدین براتون می‌فرستم. دخترها خیلی خوشحال شدن و مشغول به صحبت و تلفن دادن و گرفتن. بعد اون خانم گفت همه‌تون دخترای من، من یک دختر دارم نوه‌م هم پسره، دختر خیلی خوبه. دخترها شروع کردن به خوشحالی و پرسیدند: + خونتون هم بیایم؟ - آره. + حیاط دارین؟ - آره. + آخ جون بریم حیاط حاج خانم و دور هم، چقدر کیف میده. یکی‌شون گفت من از مامان بزرگم بدم میاد، نوه‌های پسری رو فقط دوست داره، همه دخترها دوستش ندارن! بعد گفتند: + حاج خانم چکاره هستین؟ - دبیر و معاون مدرسه بودم. + ایول ما معاون اینقدر باحالِ چادری نديده بودیم! الآن ما سه نفر رو از مدرسه قبل عید مدیرمون اخراج کرده! - ئه! چرا؟! چه بد! فامیل مدیرتون چیه؟ ببینم کسی آشنا در میاد باهاش که شما رو دوباره مدرسه قبول کنه ... اون خانم سه ایستگاه جلوتر پیاده شد و بچه‌ها خوشحال گفتند که زنگ بزنیم چادر سفارش بدیم و فردا شب بریم احیاء حرم و ... تمام همین قدر ساده همین قدر تلخ همین قدر شیرین 👈 راستی خانواده کجای این ماجراست؟! اصلاً نقشی داره؟!
🌙🌙🌙🌙🌙 2⃣2⃣دعای روز بیست و دوم ماه مبارک رمضان
🌸نذر سفره روز بیست و دوم به نیت حضرت سکینه(سلام الله علیها)🌸