هر چه میخواهید از طاقچه بردارید 😉👇
🌙 در ماه مبارک رمضان امسال با ما همراه باشید:
#رمضان_1400
#کلیپ_تصویری
#فتوکلیپ
#پادکست
#یادداشت
#داستانک
#عکس_نوشت
#شعر
#احکام_روزه
#موشن_گرافی
#شگفتیهای_آفرینش
#کمیک_استریپ
#نمونه_های_برتر
@taaghcheh
📚 برخی از آثار مؤسسه بوستان کتاب درباره امام حسن مجتبی علیه السلام
🇮🇷 دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان
🌐 @Morsalat_ir
✅💠 یک لقمه نان
📂پرونده را از دست راستش به دست چپش داد. با مشت رویش کوبید. یک هفته به شهرداری میرفت و بر می گشت؛ اما نتوانسته بود مجوزهای لازم را برای کارش بگیرد. خیابان خلوت بود و صدای صحبت گنجشکها به گوش میرسید. حمید از میان تنههای 🌲خاکستری درختان و سبزی شمشادها به پیادهرو آنطرف خیابان نگاهی انداخت. نفس راحتی کشید.
👵خبری از پیرزن صد و چهل سانتیمتری نبود. هر روز صبح چادر سیاه با دانه های سفیدش را می پوشید، کنار جاده و پیاده رو میایستاد و ماشین ها یا رهگذرها را با تکان دادن دست متوقف میکرد. پیرزن تمام صورتش پر بود از خطوط سالها تجربه و عمر. حمید هیچوقت وارد خیابان یا پیادهرو آنطرف نمیشد تا پیرزن جلویش را نگیرد.
پروندهاش را باز کرد تا مطمئن شود همه مدارک را آورده است. ناخودآگاه از پیاده رو خارج شد. چند قدم جلو رفت که صدای لرزان پیرزن را شنید: « وایسا.»
حمید سرش را بالا نیاورد و قدمهایش را تند کرد. زمزمه کرد: « اَه اینقدر حواسم پرت بود که گیرش افتادم.» پیرزن گفت: 🥖« یِ نصفه نون نداری؟» حمید دو، سه قدم دیگر رفت. یکدفعه یادش آمد که یک لقمه نان و خرما برای خودش برداشته است. صدای قارو قور شکمش بلند شد، دستش را روی لقمه سفت کرد و قدم دیگری برداشت؛ ولی نتوانست ادامه بدهد: « هیچ وقت نشنیده بودی چی میخواد، حالا که میدونی، بهش بده.» راه رفته را برگشت، صورت پیرزن مثل اشکهای شمع آویزان بود. خیره به چشم های گرد و کم سویش لقمه را به سمتش گرفت، گفت:« همینو فقط دارم.» برگشت و به راهش ادامه داد.
روز بعد برای دیدن پیرزن به خیابان چشم انداخت؛ پیرزن گوژ پشت نبود. نان و حلوردهای را در دستش جابه جا کرد. یکی یکی در خانهها را نگاه کرد، نمی دانست به در کدام خانه برای پیدا کردن پیرزن برود. دیروز گره کور کارش شل شده بود بدون زبان ریختن یا چیز دیگری. از همان لحظه حس کرد که کمکش به پیرزن گره گشای کارش شده است. شب خواب به چشمانش نیامد، لحظه شماری می کرد تا دوباره پیرزن را ببیند و بدون اینکه او حرفی بزند، لقمه ای مهمانش کند.
خانهای با لنگ در باریک و زنگزده توجهش را جلب کرد. چند دقیقه ای ایستاد. منتظر بود هر لحظه پیرزن از آن خانه یا خانهای دیگر بیرون آید؛ اما پیرزن نیامد. سرش را پایین انداخت:« هر روز جلوی چشمت بود و ندیدی.» صدای قیل و قال گنجشک ها تنها 🛣صدایی بود که در خیابان خلوت محله شنیده می شد.
#داستانک
#رمضان_1400
#گروه_تبلیغی_مسطور / زهرا باغبانان
@taaghcheh
موش برفی.mp3
6.11M
✅💠 موش برفی
🔴داستان جذاب قرآنی بر اساس آیه 70 سوره احزاب
#پادکست
#رمضان_1400
#گروه_تبلیغی_یاردبستانی
@taaghcheh
11.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅💠 بازی جذاب ببین وببند
♦️قابل اجرا برای گروه سنی ۶تا ۱۲
برخی از اهداف این بازی عبارتند از👇👇
🌀مسئولیت پذیری
🌀توانایی درحل مساله
♦️آموزش غیر مستقیم مفاهیم ارزشی مانند 👇
افزایش هوش جنبشی حرکتی ، توانایی درکنترل اعصاب ،تقویت حافظه دیداری
نکته مهم :
معلم و والدین خلاّق😉 با استفاده از این بازی میتونند بسیاری از دروس کتب درسی را به راحتی به بچه ها آموزش بدن😍😍🦋🦋
#فتوکلیپ (۵)
#رمضان_1400
#معرفی_بازی
#گروه_تبلیغی_ب_مثل_بازی
@taaghcheh
✅💠 محمود پوروهاب: هدف پروژه شب قصه های قرآنی، علاقمند کردن کودکان به قرآن است.
🔸رئیس اداره نشریات کودک و نوجوان دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم گفت: در پروژه «شبقصههای قرآنی برای کودکان»، ۳۶۵ شبقصه با محوریت موضوعات و مفاهیم قرآنی تولید میشود و هدف، ایجاد فضایی برای علاقهمند کردن کودکان به قرآن است
https://b2n.ir/z96151
#خبر
#رمضان_1400
#خبرگزاری_ایکنا
@taaghcheh