eitaa logo
مرسلات مدیا
1.2هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
987 ویدیو
359 فایل
﷽ 📎 #موشن_گرافیک 📎 #کلیپ 📎 #عکس_نوشت 📎 #متن 💠 کانالی پر از آموزش‌های جذاب و ساده✅ 🇮🇷 اداره فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان eitaa.com/morsalatmedia 🌍 ارتباط با مدیر، نظرات و تبادل: https://eitaa.com/resaneh_tablighateslami
مشاهده در ایتا
دانلود
✅💠 نقش رسانه در الگوسازی افراد جامعه رسانه‌ها و محصولات رسانه‌ای، در خلقِ سبک‌های نوین زندگی تاثیر‌گذارند، رسانه‌ها خواسته یا ناخواسته در الگوسازی برای همه‌ی افراد جامعه نقش بسزایی دارند. 🔹 سلاله اخلاقی، عضو گروه تبلیغی صریر https://rasanews.ir/002to0 @taaghcheh
✅💠 "اسارت" مریم خانم چشمهایش را به گوشی دوخته بود تا با آمدن پیامکی از محمد پسرش از زمان رفتن به بیمارستان مطلع شود. از وقتی مادرش در بیمارستان بستری بود از خیلی دلخوشی‌هایش از جمله پیاده‌روی اربعین چشم‌پوشی کرده بود. دیگر خواب به چشمهایش نمی‌آمد، مدام تصویر نیمه‌جان مادرش که با چندین دستگاه جورواجور به سختی نفس می‌کشید از مقابل چشمهایش محو نمی‌شد. بالاخره پیامک محمد را دریافت کرد که تا یکربع دیگر می‌رسد. به آشپزخانه رفت تا لیوان، چای و کمی میوه همراه خود ببرد، چادرش را که بر سر انداخت صدای بوقِ ماشین محمد هم بلند شد، از خانه زد بیرون با محمد سلام و احوالپرسی کرد و داخل ماشین نشست‌، حتی حال و حوصله‌ی شنیدن صحبت‌های محمد را نداشت مدام تصویر مادر مقابل چشمهایش مجسم می‌شد، و اشک در چشمهایش حلقه می‌بست، نگاهش را از محمد می‌دزدید و هرازگاه بدون توجه به صحبت‌های او الکی سرش را تکان می‌داد. بالاخره به بیمارستان رسیدند اما خیابان اصلی آنقدر شلوغ بود که حتی محمد نتوانست توقف کوتاه هم داشته باشد، وارد کوچه‌ی فرعیِ مشرف به بیمارستان شدند. مریم خانم از محمد تشکر کرد و پیاده شد محمد خداحافظی کرد و پا را روی گاز گذاشت و رفت اما گوشه‌ی چادر مریم خانم لای در ماشین گیر کرده بود و او را دنبال ماشین می‌دواند، چاره‌ای نداشت باید چادر را رها می‌کرد، چادر را رها کرد و نقش بر زمین شد ولی با وجود بدن کوفته شده و زانوهای زخمی خدا را شکر می‌کرد که پوشش مناسبی زیر چادر دارد، موتور سواری که شاهد ماجرا بود خود را به محمد رساند محمد سراسیمه خود را به مادر رساند، مریم خانم فقط می‌گفت چادرم، چادرم، محمد درِ ماشین را باز کرد و چادر را به مادر داد، مریم خانم چادر پاره و خاکی را محکم چسبیده بود و اشک می‌ریخت، یک مرتبه یادش آمد این روزها ایام اسارت خاندان اباعبدالله‌الحسین است. دردهای خود را از یاد برد و زیر لب زمزمه کرد "امان از دل زینب" ✍ به قلم: مرضیه‌ رمضان‌قاسم @taaghcheh
✅💠 "جهادگر" روزی که با مجموعه‌ی دختران آفتاب به بیمارستان رفتیم، فکر می‌کردم این اولین باری است که او را می‌بینم. خیلی خوب توانسته بود فضای دلگیر و خفقان بیمارستان را پر از شور و نشاط کند، با همه از غریبه گرفته تا آشنا با لهجه‌ی شیرین ترکی شوخی می‌کرد، می‌خندید و می‌‌خنداند، پر انرژی و با روحیه بود، هرازگاهی شوخی‌های طلبه‌گی را چاشنی شوخی‌هایش می‌کرد و همین کار علاوه بر اینکه او را بانمک‌تر می‌کرد داد می‌زد طلبه است. در حین اجرای تواشیح اربعینی‌ دختران آفتاب، جهادگران از فراق کربلا، اشک از چشمهایشان جاری شد اما خانم تقوی جهادگر خندان بیمارستان از همه بیشتر اشک می‌ریخت، گوئی سدِّ چشمهایش شکسته شده بود و در حالی که سیلاب از چشمهایش جاری شده بود یکدفعه از هوش رفت، باورم نمی‌شد خانم خندان بیمارستان اینطور گریه کند. با تعجب از دوستم پرسیدم داستان چیه؟ گفت: مگه نمی‌دونی؟ همسرش که از جهادگران بود ماهِ قبل در همین بیمارستان از دنیا رفت. دختر کوچکش هم کرونا گرفته و تشنج کرده و الان در بخش مراقبت‌های ویژه است. خشکم زد مگر می‌شود کسی اینقدر غم داشته باشد و با چنین روحیه‌‌ای در کنار کادر بیمارستان و بیماران مشغول به کار جهادی باشد‌. پرستاران برای به هوش آوردنش اقدام کردند و چادر و مقنعه را از سرش برداشتند حالا شناختمش او همان کسی بود که دو سال قبل در مسیر اربعین تی به دست خندان در حال نظافت سرویس بهداشتی‌ها بود وقتی متوجه شد چادرِ مرا اشتباهی برده‌اند و من مستاصل هاج و واج شده بودم، تی را بر زمین گذاشت و چادر نماز گلدار زیبایش را به من هدیه کرد. ✍ به قلم: مرضیه‌ رمضان‌قاسم @taaghcheh
✅💠 الدخیل 🔹 خالق اثر : سید امین علمداری @taaghcheh
✅💠 یا حسن بن علی 🔹 خالق اثر : سید امین علمداری @taaghcheh
✅💠 چرا ایستادی؟ کیف را روی شانه انداخت. چادر پوشید. علی ساک را برداشت و از اتاق بیرون رفت: «زود باش مهسا! به پرواز نمیرسی! » مهسا نگاهی به مادرشوهرش که بی حرکت روی تخت افتاده بود انداخت: «لحظه ی آخری چرا باید زنگ بزنه بگه نمی تونم بیام ‌؟» دلش برای زیارت بال بال می زد. کفش ها را پوشید. در را باز کرد. -:«علی حالا که پرستار گفت نمی یاد چکار می کنی؟» علی در چهارچوب در ایستاد. مهربانی را در نگاهش ریخت:«تو برو یه کارش می کنم. همین که این چند ماه از مادرم پرستاری کردی ممنونم.» برگشت و ساک را داخل ماشین گذاشت:«چرا ایستادی ؟بیا دیگه!» -:«یعنی آقا امام رضا(ع) راضیه من این مریض رو تنها بذارم، علی که نمی تونه مرخصی بگیره.» اشک روی گونه اش را با گوشه ی چادر پاک کرد. -:«چی شد پس؟ بیا دیگه!» -:«نه علی، فرقی با مادرم نداره. فرصت برای زیارت هست. » ✍ به قلم : مریم حقیری @taaghcheh
✅💠 محمد رسول اللّه 🔹 خالق اثر : سید امین علمداری @taaghcheh
ای کاش.mp3
5.6M
✅💠 ای کاش تولید و تدوین: گروه تبلیغی یار دبستانی @taaghcheh
✅💠 تاوان با خودش گفت :«من که عمدی نکردم ، فقط پشت دادم از کجا می دونستم پشقاب عتیقه خانم میفته می شکنه» سرش را توی دو دست گرفت.«آخه پولشو از کجا بیارم تاوانش بدم » ندایی در درونش گفت:،« ولش کن کسی نفهمید تو بودی» نشست آب دهانش را قورت داد : «اصلا خوب شد شکست چقدر با این آشغالا دل این اون بشکنه » دستش را دراز کرد مجله روی میز را برداشت ورق زد. «پیامبر اکرم (ص)سه روز پیش از وفات خود، به مسجد آمد و شروع به سخن کرد و در آخرفرمود: “هر کسى حقى بر گردن من دارد برخیزد و اظهار کند، زیرا قصاص در این جهان آسان‌‌تر از قصاص در روز رستاخیز است.” در این موقع، سواده بن قیس برخاست و گفت: “موقع بازگشت از نبرد  طائف در حالى که بر شترى سوار بودید، تازیانه خود را بلند کردید که بر مرکب خود بزنید، اتفاقا تازیانه بر شکم من اصابت کرد. من اکنون آماده گرفتن قصاصم.” پیامبر دستور داد، همان تازیانه را بیاورند سپس پیراهن خود را بالا زد تا سواده قصاص کند. سواده بى‌‌اختیار سینه پیامبر را بوسید.پیامبر او را دعا کرد .» لحظه ای گذشت گوشی را برداشت شماره خواهر شوهرش را گرفت . ✍ به قلم: مریم حقیری @taaghcheh
✅💠 تنهاترین سردار 🔹 خالق اثر : سید امین علمداری @taaghcheh
نذری نی نی مورچه.mp3
7.31M
✅💠 نذری نی نی مورچه 🔹تولید و تدوین: گروه یاردبستانی @taaghcheh
✅💠 عالم عزا گرفته و صاحب عزا خداست 🔹 خالق اثر : سیده فاطمه قربانی @taaghcheh
✅💠 باید بروم من مانده ام هاج و واج، پشت میله های نامردی. پشت میله های غربت و تنهایی. انگار کسی در گذر زمان،از پس سال ها دارد سوگنامه جگر گوشه رسول خدا را می نالد. اینجا تا مسلخ خیانت و جنایت، فاصله ای نیست. جعده تاریکی و ظلمت، جاده صاف کن معاویه پلیددنیا پرست شده است.اینجا دراین خانه مقدس، کفتارهای نابکار، خدا را جگرخون کرده اند. این نازدانه فاطمه است که از سوز لخته های جگر پاشیده بر تشت ،مظلوم و بی سپاه، به خود می پیچد. باید برم. السلام علی حسن ابن علی ع ✍ به قلم : محمد رحیمی @taaghcheh
✅💠 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میفرمایند: دختران باقیات الصالحات به شمار می آیند... 🔹 خالق اثر : سیده فاطمه قربانی @taaghcheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅💠 داستانهای پیامبر برای کودکان 🔹تدوینگر:فاطمه ستوده مقدم @taaghcheh
✅💠"مهمان اطواری" موقع اذان بود به موکب عراقی‌ها رسیدند و نماز اول وقت را بجا آوردند، بعد از نماز پسربچه‌ی عراقی با ذوق فراوان کباب لقمه‌ای‌ها را داخل سینی گذاشته بود و تعارف می‌کرد. همه برداشتند اما مرجان به آن پسر‌بچه گفت برو خودت برو اِمشی اِمشی. از موکب که بیرون آمدند آقا رضا گفت: حالا بعد از این کباب‌ها یه چای عراقی می‌چسبه. مرجان چشم‌هایش گرد شد و پرسید: مگه تو اون کباب‌ها رو خوردی؟ آقا رضا گفت: بله که خوردم، خیلی هم خوشمزه بود. مرجان کوله‌اش را پرت کرد تو بغل آقا رضا و گفت بازم چشم منو دور دیدی هر آشغالی رو ریختی تو اون معده‌ی ببچاره، اگه مریض بشی بدبختید مال منه. آقا رضا رفت تا چای عراقی بخورد، صف چای شلوغ بود، مرجان منتظر گوشه‌‌ای ایستاد اما یک‌دفعه دید آقا رضا تند و تند بدون توجه به مرجان به راهش ادامه داد، مرجان نیز پشت سر او راه افتاد و هر چه تند می‌رفت آقا رضا قدم‌هایش را بلندتر بر‌می‌داشت. مرجان تو دلش گفت: انگار دنبالش کردند شکم سیر از گرسنه خبر نداره. بالاخره هر جور بود به آقا رضا رسید و گفت:رضا رضا وایسا، که یکدفعه دید آقا رضا کجا بود یه مرد با قد و قامت آقا رضا حتی با دوتا کوله و لباس سفید و شلوار سرمه‌ای اما آقا رضا نبود. خجالت زده شد. مرجان همین‌جور سراسیمه دنبال آقا رضا می‌گشت اما دیگر نه اثری از آثار آقا رضا بود و نه از شام، تایم شام تمام شده بود خسته و گرسنه روی نیمکتی نشست بیاد پسرکی افتاد که کباب‌ لقمه‌ای را تعارفش کرده بود و او قبول نکرده بود. از رفتار زشتش خجالت‌زده شد با حالت مضطر رو به انتهای جاده کرد و گفت آقا مرا ببخش. در این افکار بود که همکارش خانم رئوفی مقابلش سبز شد، بغض‌ مرجان ترکید و جریان گم‌شدنش را برای او تعریف کرد. خانم رئوفی گفت: حالا پاشو تا با هم بریم، بلکی شوهرت را پیدا کردیم. مرجان گفت: گرسنه‌ام نای راه رفتن ندارم. خانم رئوفی از کیفش کباب لقمه‌ای را بیرون آورد و تعارف مرجان کرد. ✍ به قلم : مرضیه‌ رمضان‌قاسم @taaghcheh
✅💠 چنان با مردم مصاحبت کن که خود دوست داری... 🔹 خالق اثر : سیده فاطمه قربانی @taaghcheh
✅💠 خوشا راهی که پایانش تو باشی 🔹 خالق اثر : سمیرا حاج محمدی @taaghcheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅💠 شرایط زمان امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام ◾پيامبر صلی الله عليه و آله : الحَسَنُ و الحُسَينُ إمامانِ قاما أو قَعَدا پيامبر صلي الله عليه و آله : حسن و حسين دو امامند ؛ چه قيام كنند، و چه قيام نكنند . 📚 مناقب آل أبى طالب ، ج ۲، ص ۱۳۸ 🔹 تدوینگر : فاطمه زمانی @taaghcheh
✅💠 هر خانه را به یاد غریبان حرم کنید 🔹 خالق اثر : علی نوربخش @taaghcheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅💠 نماهنگ رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله - گروه تواشیح تسنیم 🔹 تدوین: دانیال دفتری https://www.aparat.com/v/fm2Ne @taaghcheh
📸 شب شعرِ «آینه در آینه در آینه» 🌷 از سلسله برنامه‌های پنجمین جشنواره بین‌المللی شعر حوزه(اشراق)، شب شعرِ «آینه در آینه در آینه» با موضوعات رحلت نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، شهادت امام حسن مجتبی علیه‌السلام و امام رضا علیه‌السلام توسط اداره فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان برگزار شد. 🔹 عکس: خبرگزاری ابنا 🇮🇷 دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان 🌐 @Morsalat_ir
✅💠 ای اهل عالم ما گدای مجتباییم... 🔹 خالق اثر : سیده فاطمه قربانی @taaghcheh
AUD-20211003-WA0024.mp3
8.39M
✅💠 امان از فراموشی ⚫️تاریخ تکرار می شود 🔹تولید و تدوین : علی نوربخش @taaghcheh