شما دعوتید به گفتگوهای ناب با اهل بیت، علما و شهدا
👇👇👇👇
جملات ناب از اهلبیت؛ علما و شهدا
مدیریت:حجت الاسلام جعفری هرستانی
✅ ادرس کانال در پیام رسان ایتا:
https://eitaa.com/joinchat/1263730719C39f99eca58
✅ آدرس کانال در پیام رسان سروش:
https://splus.ir/joinchannel/9KaZt6BzXSHsLG5xbg2nVfeD
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅💠 عمر ماه صفر رو به آخر است
گردون، سیاه، فضا پر ز دود و آه .....
🔹 تدوینگر: فاطمه زمانی
#کلیپ
#محرم_1400
#آثار_نمونه
@taaghcheh
#خراسانی_های_خروش
آب و جارو می کنم با چشمم این درگاه را
ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را
چشم هایی را که حیرانند پشت "لااله"
درخراسان تو می بینند "اِلّاالله را"
این تجلی گاه سلطان ازل ، این کوه نور
برده است از یادها الماس نادرشاه را
بازبان بی زبانی بشنو از نقّاره ها
"وال من والاه " را و "عاد من عاداه را"
ای خراسانی ترین خورشید روشن کن مرا
ما که می دانی نمی دانیم راه و چاه را
من زیارت نامه خواندم ، شعرهایم مانده است
وقت داری تا بخوانم چند دفتر آه را؟
بیت هایم خانه بردوشند مانند خودم
راستش دعبل شدن سخت است این درگاه را
راز پهلوی توماندن را نمی دانم ولی
آخرش می پرسم از شیخ بهایی راه را
می کِشی از هرطرف هر بی پناهی را به توس
بچه آهو کرده ای انگار خلق الله را
شعر من با دوستت دارم به پایان می رسد
کاش می دادی جواب این جمله ی کوتاه را
✍ سراینده: شاعر اصفهان، استادعباس شاهزیدی
#شعر
@taaghcheh
✅💠 پیامبر اعظم از دیدگاه رهبری
🔹 خالق اثر : ساجده اکبری
#اینفوگرافی
#گروه_تبلیغی_شمیم_بهشت
#محرم_1400
#آثار_نمونه
@taaghcheh
✅💠 "دلتنگی"
از روزمرگیها که خستهمیشد، هوسِ کنج ايوانِ مقصورهی مسجد گوهر شاد میکرد.
راهی مشهد شد، اذن دخول را از تابلوی ورودی بابالجواد خواند، رفت صحن گوهرشاد و به منبر بلند بالای امام زمان چشم دوخت، سرش را بر گرداند تا گنبد طلائی، دستهایش را نیز بالا آورد و ظهور مولا را طلبکرد. با دیدن کبوترهای روی گنبد دلش پرکشید سمت جادهی نجف تا کربلا، به یکباره چشمهایش به عشق مولا نمناک شد. کبوتر دلش مابین نجف تا کربلا نشست بر بام موکب علیبنموسیالرضا، دلش سرگردان بین ایران و عراق بود، صدای مؤذن کبوتر دلش را به ايوان گوهرشاد برگرداند.
وقتی مؤذن به شهادتین رسید کبوتر سرگردان دلش رفت مدینه بین روضهی نبوی، سلامی بر پیامبر داد و پرکشید سمت گلستان بقیع تا کنج آن مأوا بگیرد آنگاه بیاختیار چشمهایش بدون اینکه روضهخوانی روضه بخواند گریست.
✍به قلم: مرضیه رمضانقاسم
#داستانک
#محرم_1400
#آثار_نمونه
@taaghcheh
8.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅💠 ولکم فی رسول الله اسوه حسنه
🔹 تولید و تدوین: محمود باغی
#موشن_گرافی
#گروه_تبلیغی_فصوص
#محرم_1400
#آثار_نمونه
@taaghcheh
✅💠 این درو اون در
بدلم برات شده همین روزا مهمونتم
مهمون بی سرو پای عاشق و حیرونتم
تارای وجود من، داد میزنن، رضا رضا
یه صدای مهربون تُو گوش من ، میگه بیا
مدتی شد که دیگه زائرتو راه ندادی
آسمون تاریکِ شبزده شو ، ماه ندادی
آقا جون، یه عمریه این درُ اون در میزنم
هرچی زائر می بینم به عشق تو سرمیزنم
کفتر دلم میگه: میخوام برم برج رضا
دلِ طوفانیِ من، سوار شه بر موج رضا
دلِ بیمارو میارم تا شفاش بدی آقا
زبونِ توبه میارم تا تو راش بدی آقا
✍ به قلم: محمد رحیمی
#شعر
#محرم_1400
#آثار_نمونه
@taaghcheh
چرا چرا چرا.mp3
14.68M
✅💠 داستان چرا چرا چرا؟!
🏴 سری داستانهایی در مورد امام حسين عليه السلام
🔹تولید و تدوین: معصومه بلکامه
#پادکست
#شب_قصه
#گروه_تبلیغی_یاردبستانی
#محرم_1400
#آثار_نمونه
@taaghcheh
✅💠 امام رئوف!
سر روی شیشه ی اتوبوس گذاشت. تک درخت وسط بیابان را که دید اشک از گوشه ی چشمانش سرازیر شد. مرد، دست لرزانش را روی دستش گذاشت و فشار داد:«نگران نباش خانوم. مگه نگفتی بریم پابوس آقا، آقا رئوفه، دست خالی ردمون نمی کنه؟!»
سر از روی شیشه برداشت. دست مرد را گرفت و به موهای سفیدش خیره شد:«آره؛ ولی آخه ... اگه حکم تخلیه ی خونه تایید بشه؟ دلم خوش بود چند روز یه بار نوه هام میان خونه ام... دورم می چرخند، می خندند، بازی می کنند.»
از پشت شیشه ی خیس عینک به زور چشمان خسته ی مردش را دیدزد:«حاجی ...سر بار نشیم؟! »
مرد دستش را آرام رها کرد. تلفن را از توی جیبش بیرون کشید. چند ثانیه صفحه ی تلفن را با نگاه بالا و پایین کرد:« رضا است!»
گوشی را آرام کنار گوشش گذاشت:«سلام بابا... الحمدلله... چی بابا؟... جدی می گی؟»
-:«چی می گه حاجی؟»
-:«خدا دلتو شاد کنه پسرم... بذار خبر رو به مادرت بدم ... فعلاً خداحافظ.»
-:«چه خبری حاجی؟ مربوط به خونه است؟»
مرد سر تکان داد. چشمانش تَر شد:«رضا می گه...»
-:«چی حاجی؟»
-:«می گه هیئت داوری حکم تخلیه ی خونه رو باطل کردند.»
-:«یعنی خونمون بر می گرده ؟»
-:«آره. امام رضا جوابمون رو داد. »
زن گوشه ی روسری را زیر شیشه ی عینک برد.لرزان اشک هایش را پاک کرد:«یا امام رضا آقاجون قربونت برم حق به حق دار رسوندی .»
#داستانک
#گروه_تبلیغی_مسطور
#محرم_1400
#آثار_نمونه
@taaghcheh
20.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅💠 فیلم مثبت هفت
🔹 تهیه کننده و کارگردان : محمدرضا شیخ بهایی
#فیلم_کوتاه
#گروه_تبلیغی_بسمه
#محرم_1400
#آثار_نمونه
@taaghcheh
✅💠 پیامبر اسلام و خلق و خوی نیک
🔹 خالق اثر : ساجده اکبری
#عکس_نوشت
#گروه_تبلیغی_شمیم_بهشت
#محرم_1400
#آثار_نمونه
@taaghcheh
✅💠 «کبوتر»
آرام بر زمین نشست. یکی از بالهایش به شدت درد می کرد.
روی زخم پرش، خون لخته شده بود.
بال دیگرش را باز کرد و با نوکش شروع به کندن بال های تازه ای که در زیر بالش روییده بود کرد و سپس دانه دانه پرها را بر بالای سنگ و در میان شیارها گذاشت.
سوسک سیاهی که آن حوالی نشسته بود و داشت خاک های چسبیده شده به پاهایش را با دستش تمیز می کرد با تعجب به او گفت: چه می کنی؟ این چه کاریه؟
کبوتر در حالی که اشک می ریخت گفت: به قصد زیارتِ آقا از مشهد به اینجا اومدم. فک میکردم اینجام صحنی مثل صحن امام رضا داشته باشه. با یه عالمه کبوتر و گنبدی خیلی بزرگتر از گنبد آقا.
ولی با تعجب دیدم نه زائری داره و نه گنبدی.
سوسک سیاه با بی تفاوتی گفت: خب، الان چیکار کنیم؟ کاری از دست ما که بر نمیاد.
کبوتر گفت :چرا بر نمیاد؟ هر چند امکان آوردن سنگ، خاک و چوب برام نیست. ولی به قدر پرهام که میتونم برای مزارش سایه بسازم.
فردا ۲۸ صفره، این حداقل کاریه که میتونم براش بکنم.
نسیم که صدای گفتگوی کبوتر و سوسک را می شنید، آرام از پشت سنگ عبور کرد تا مبادا با وزیدنش چیزی از پرهای کبوتر را با خود ببرد. چون این هم تنها کاری بود که نسیم می توانست بکند.
✍ به قلم : آمنه خلیلی
#داستانک
#محرم_1400
#آثار_نمونه
@taaghcheh