eitaa logo
مرسلات مدیا
1.2هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
990 ویدیو
409 فایل
﷽ 📎 #موشن_گرافیک 📎 #کلیپ 📎 #عکس_نوشت 📎 #متن 💠 کانالی پر از آموزش‌های جذاب و ساده✅ 🇮🇷 اداره فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان eitaa.com/morsalatmedia 🌍 ارتباط با مدیر، نظرات و تبادل: https://eitaa.com/resaneh_tablighateslami
مشاهده در ایتا
دانلود
✅💠 کلام رهبر معظم انقلاب در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پیامبراکرم صلوات‌الله علیه همه‌ی تاریخ را مسخّرِ فکر خود کرد و روی آن اثر گذاشت. ۱۳۸۰/۰۲/۲۸ 🔹 خالق اثر : سمیرا حاج محمدی @taaghcheh
مقابلت زانو میزنم ، سلام میدهم و دلم گواه است که جواب سلامت را شنیدم . صدای عجیب میان حرم باز شروع میشود ، و من هر بار مطمئن ترم که این نوا از زمین نیست ، به گمانم باید صدای رفت و آمد ملائکه باشد در جوار تان یا شاید هم صدای روح هایی است که میان سرچشمه زلال وجودت دست از گناه شسته اند و حالا سبکبال ترقی می کنند و بالا می روند . اینجا زمین نیست ، قطعه ایست از بهشت برای آرامش زمینی ها ... هنوز محو نور سبز ضریحم ، میان تصورم بانویی بلند قامت از جنس حضرت مادر س نقش می‌بندد ، بانویی مهربان به زائر هایش خوش آمد می گوید ، گوش فرا می دهد به سخن های شان و هیچ کس از در خانه اش دست خالی باز نمی گردد و... صدای بلند صلوات جمعیت روحم را برمیگرداند میان خانه . نزدیک در نشسته‌ام و به پرچم ها خیره شده ام ، باز هم مهمان ، به رسم شما بلند می‌شوم و خوشامد می‌گویم ، باز دلم گواهی می‌دهد که پیش از من شما دعوتشان کرده‌اید و خوشامدگویشان بوده اید . آری ! عطر عجیب میان خانه جز از وجودتان خبر دیگری ندارد ، امشب شما میزبان این محفل کوچک میان خانه‌ام هستید . شاید اینجا هم به نگاهتان شعبه‌ای باشد از حرم ... امشب حرم چقدر شلوغ است...! ✍ به قلم : علی نوربخش @taaghcheh
✅💠 « مگه» بسیار کوچک و ریز میزه بود، در جمع کسی بهش توجه نمی کرد. گوشه ای نشست و آرام آرام شروع به اشک ریختن کرد و به خدا گفت: منو از مامانم جدا کردی، یادته؟ گفتی حواست بهم هس، اینم یادته؟ اصلا مگه قرارمون نبود من به کوچکیم و تو به بزرگیت نگاه نکنی، و با هم مثل دو تا دوست باشیم؟ چهره اش به خاطر حرفی که با خدا زده بود، قرمز شد. خجالت کشید صدایش را آرام کرد و ادامه داد: آخه قرار بود به اندازه کوچولویی من ازم کار بخوای «لا یکلف الله نفسا» ولی الان من اینجا خیلیم تلاش کردم و سختی کشیدم تا با این همه افراد قوی هیکل و زیبا اینجا باشم،. ولی کسی اینجا نگامم نمیکنه ... اشک از چشمانش سرازیر شد، آینه کاریها شروع به آراستن خودشان در آینه ی قطرات اشک کردند . در همین حال بود که ناگهان بنّا صدا زد: آجر!!! مرد دستش را دراز کرد و یک آجر بزرگ برداشت و به طرف بالا پرتاب کرد. بنّا گفت: این بزرگه، به درد اینجا نمیخوره و بعد هم آجر را از دستانش رها کرد و دوباره فریاد زد: آجر کوچیک می خوام. آجر کوچک اشک‌هایش را پاک کرد، لباسش را تکانی داد و بلند شد، با چشم های خیس به دستان مرد زل زد. با خودش گفت: آجر کوچیکه دیگه ای که اینجا نیس. فقط منم مرد به اطراف نگاه کرد، آجر کوچک قلبش مانند گنجشک می تپید. دستهای مرد نزدیک شد و آجر کوچک را در میان خودش گرفت. آجر ریزه، میزه داشت از خوشحالی غش می کرد. آنقدر که وقتی با قدرت دستان مرد به سمت بالا پرت می شد با ذوق فریاد می کشید : ممنونم خدا، ممنونم، هیچ وقت ازت ناامید نشدم،چقدر حواست بهم بود. وای خدا جون، منه ریزه، میزه، آخرین تکه ای هستم که باهاش گنبد امام حسین علیه السلام تکمیل میشه. 🌹 ✍ به قلم : آمنه خلیلی @taaghcheh
✅💠 حسین‌بن‌علی 🔹 خوشنویسی : حمیدرضا توکلی @taaghcheh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅💠 مستند الرحیل... تولید و تدوین : حمیدرضا شمسایی @taaghcheh
نذری پرپرک.mp3
14.7M
✅💠 نذری پرپرک 🔹 تولید و تدوین : گروه یاردبستانی @taaghcheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅💠 فیلم کوتاه صندلی جلو 🔹 تهیه کننده و کارگردان:محمدرضا شیخ بهایی @taaghcheh
✅💠 غیرت! -:«پیامبر به مرد گفت، جبرئیل برام خبر آورد که تو پنج خصلت داری که خدا و من اونا رو دوست داریم.» -:«چه خصلتی داشت مگه بابا؟» -:«یکیش غیرت داشتن روی زن و بچه هاش بود.» -:« توی شعرای کتاب فارسی امسالم هست. غیرت چی هست اصلاً؟» -:«غیرت...» موها را از روی پیشانی اش کنار زدم. برای سفید شدن موهای کنار شقیقه اش زود بود. -:«حق الزحمه ی وکالتتون رو هم بفرمایید!» پرونده اش را توی کشو گذاشتم:«هفته ی پیش برادرِ خانومت حساب کرد.» -:«هِه...برادر!» سر تکان دادم. -:« مثلاً دوستم بود. همون که نشست زیر پاشو حالا من اینجام.» انگشت به دهان نشست روی صندلی. از پشت میز بلند شدم و روبرویش نشستم. -:«دوست؟» -:«آره! دوست دوران دانشجویی. میومد خونمون. رفت و آمد داشتیم.» حلقه را با شصت توی انگشت چرخاند: «می گفت من که برادر ندارم، اینم مثل برادرمه.» -:«بچه داری؟» -:«دوتا!» -:«خانومت از بچه چیزی نگفت!» -:«براش مهم نیست. می خواد هر طور شده...هِه... به عشقش برسه.» رگ متورم شده، خط انداخت روی گردنش. دستم را گرفت:« جواب ندادی بابا! چرا یهو رفتی تو فکر؟» ✍ به قلم : عصمت مصطفوی @taaghcheh
27.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅💠 فیلم کوتاه صندوق 🔹 تهیه کننده و کارگردان:محمدرضا شیخ بهایی @taaghcheh
✅💠 صل علی محمد و آل محمد... 🔹 خالق اثر : سید امین علمداری @taaghcheh
شما دعوتید به گفتگوهای ناب با اهل بیت، علما و شهدا 👇👇👇👇 جملات ناب از اهلبیت؛ علما و شهدا مدیریت:حجت الاسلام جعفری هرستانی ✅ ادرس کانال در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/joinchat/1263730719C39f99eca58 ✅ آدرس کانال در پیام رسان سروش: https://splus.ir/joinchannel/9KaZt6BzXSHsLG5xbg2nVfeD
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅💠 عمر ماه صفر رو به آخر است گردون، سیاه، فضا پر ز دود و آه ..... 🔹 تدوینگر: فاطمه زمانی @taaghcheh
آب و جارو می کنم با چشمم این درگاه را ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را چشم هایی را که حیرانند پشت "لااله" درخراسان تو می بینند "اِلّاالله را" این تجلی گاه سلطان ازل ، این کوه نور برده است از یادها الماس نادرشاه را بازبان بی زبانی بشنو از نقّاره ها "وال من والاه " را و "عاد من عاداه را" ای خراسانی ترین خورشید روشن کن مرا ما که می دانی نمی دانیم راه و چاه را من زیارت نامه خواندم ، شعرهایم مانده است وقت داری تا بخوانم چند دفتر آه را؟ بیت هایم خانه بردوشند مانند خودم راستش دعبل شدن سخت است این درگاه را راز پهلوی توماندن را نمی دانم ولی آخرش می پرسم از شیخ بهایی راه را می کِشی از هرطرف هر بی پناهی را به توس بچه آهو کرده ای انگار خلق الله را شعر من با دوستت دارم به پایان می رسد کاش می دادی جواب این جمله ی کوتاه را ✍ سراینده: شاعر اصفهان، استادعباس شاهزیدی @taaghcheh
✅💠 پیامبر اعظم از دیدگاه رهبری 🔹 خالق اثر : ساجده اکبری @taaghcheh
✅💠 "دلتنگی" از روزمرگی‌ها که خسته‌می‌شد، هوسِ کنج ايوانِ مقصوره‌ی مسجد گوهر شاد می‌کرد. راهی مشهد شد، اذن دخول را از تابلوی ورودی باب‌الجواد خواند، رفت صحن گوهرشاد و به منبر بلند بالای امام زمان چشم دوخت، سرش را بر گرداند تا گنبد طلائی، دست‌هایش را نیز بالا آورد و ظهور مولا را طلب‌کرد. با دیدن کبوترهای روی گنبد دلش پرکشید سمت جاده‌ی نجف تا کربلا، به یکباره چشمهایش به عشق مولا نمناک شد. کبوتر دلش مابین نجف تا کربلا نشست بر بام موکب علی‌بن‌موسی‌الرضا، دلش سرگردان بین ایران و عراق بود، صدای مؤذن کبوتر دلش را به ايوان گوهرشاد برگرداند. وقتی مؤذن به شهادتین رسید کبوتر سرگردان دلش رفت مدینه بین روضه‌ی نبوی، سلامی بر پیامبر داد و پرکشید سمت گلستان بقیع تا کنج آن مأوا بگیرد آنگاه بی‌اختیار چشمهایش بدون اینکه روضه‌خوانی روضه بخواند گریست. ✍به قلم: مرضیه‌ رمضان‌قاسم @taaghcheh
✅💠 این درو اون در بدلم برات شده همین روزا مهمونتم مهمون بی سرو پای عاشق و حیرونتم تارای وجود من، داد میزنن، رضا رضا یه صدای مهربون تُو گوش من ، میگه بیا مدتی شد که دیگه زائرتو راه ندادی آسمون تاریکِ شبزده شو ، ماه ندادی آقا جون، یه عمریه این درُ اون در میزنم هرچی زائر می بینم به عشق تو سرمیزنم کفتر دلم میگه: میخوام برم برج رضا دلِ طوفانیِ من، سوار شه بر موج رضا دلِ بیمارو میارم تا شفاش بدی آقا زبونِ توبه میارم تا تو راش بدی آقا ✍ به قلم: محمد رحیمی @taaghcheh
چرا چرا چرا.mp3
14.68M
✅💠 داستان چرا چرا چرا؟! 🏴 سری داستانهایی در مورد امام حسين عليه السلام 🔹تولید و تدوین: معصومه بلکامه @taaghcheh
✅💠 امام رئوف! سر روی شیشه ی اتوبوس گذاشت. تک درخت وسط بیابان را که دید اشک از گوشه ی چشمانش سرازیر شد. مرد، دست لرزانش را روی دستش گذاشت و فشار داد:«نگران نباش خانوم. مگه نگفتی بریم پابوس آقا، آقا رئوفه، دست خالی ردمون نمی کنه؟!» سر از روی شیشه برداشت. دست مرد را گرفت و به موهای سفیدش خیره شد:«آره؛ ولی آخه ... اگه حکم تخلیه ی خونه تایید بشه؟ دلم خوش بود چند روز یه بار نوه هام میان خونه ام... دورم می چرخند، می خندند، بازی می کنند.» از پشت شیشه ی خیس عینک به زور چشمان خسته ی مردش را دیدزد:«حاجی ...سر بار نشیم؟! » مرد دستش را آرام رها کرد. تلفن را از توی جیبش بیرون کشید. چند ثانیه صفحه ی تلفن را با نگاه بالا و پایین کرد:« رضا است!» گوشی را آرام کنار گوشش گذاشت:«سلام بابا... الحمدلله... چی بابا؟... جدی می گی؟» -:«چی می گه حاجی؟» -:«خدا دلتو شاد کنه پسرم... بذار خبر رو به مادرت بدم ... فعلاً خداحافظ.» -:«چه خبری حاجی؟ مربوط به خونه است؟» مرد سر تکان داد. چشمانش تَر شد:«رضا می گه...» -:«چی حاجی؟» -:«می گه هیئت داوری حکم تخلیه ی خونه رو باطل کردند.» -:«یعنی خونمون بر می گرده ؟» -:«آره. امام رضا جوابمون رو داد. » زن گوشه ی روسری را زیر شیشه ی عینک برد.لرزان اشک هایش را پاک کرد:«یا امام رضا آقاجون قربونت برم حق به حق دار رسوندی .» @taaghcheh
✅💠 پیامبر اسلام و خلق و خوی نیک 🔹 خالق اثر : ساجده اکبری @taaghcheh
✅💠 «کبوتر» آرام بر زمین نشست. یکی از بالهایش به شدت درد می کرد. روی زخم پرش، خون لخته شده بود. بال دیگرش را باز کرد و با نوکش شروع به کندن بال های تازه ای که در زیر بالش روییده بود کرد و سپس دانه دانه پرها را بر بالای سنگ و در میان شیارها گذاشت. سوسک سیاهی که آن حوالی نشسته بود و داشت خاک های چسبیده شده به پاهایش را با دستش تمیز می کرد با تعجب به او گفت: چه می کنی؟ این چه کاریه؟ کبوتر در حالی که اشک می ریخت گفت: به قصد زیارتِ آقا از مشهد به اینجا اومدم. فک میکردم اینجام صحنی مثل صحن امام رضا داشته باشه. با یه عالمه کبوتر و گنبدی خیلی بزرگتر از گنبد آقا. ولی با تعجب دیدم نه زائری داره و نه گنبدی. سوسک سیاه با بی تفاوتی گفت: خب، الان چیکار کنیم؟ کاری از دست ما که بر نمیاد. کبوتر گفت :چرا بر نمیاد؟ هر چند امکان آوردن سنگ، خاک و چوب برام نیست. ولی به قدر پرهام که میتونم برای مزارش سایه بسازم. فردا ۲۸ صفره، این حداقل کاریه که میتونم براش بکنم. نسیم که صدای گفتگوی کبوتر و سوسک را می شنید، آرام از پشت سنگ عبور کرد تا مبادا با وزیدنش چیزی از پرهای کبوتر را با خود ببرد. چون این هم تنها کاری بود که نسیم می توانست بکند. ✍ به قلم : آمنه خلیلی @taaghcheh
✅💠 استقامت پیامبر صلی الله علیه و آله 🔹 خالق اثر : ساجده اکبری @taaghcheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅💠 اسراف امام رضا علیه السلام می فرمایند: «چرا اسراف می‌کنید؟ مگر نمی‌دانید که خداوند اسراف‌کنندگان را دوست ندارد؟» بچه های نازنین کلیپ بالارو👆 ببینید تا با این حدیث بیشتر آشنا بشید👌 🔹 گوینده وتدوین:نفیسه شامحمدی @taaghcheh