4_5947532426438771721.mp3
13.21M
آهنگ بسیار زیبای نماز
با صدای استاد
#عمران_حيدرپور
شاعر:
#مهدي_مرتضوي_درازکلا
◍⃟🌹◍⃟🌹🌎 @dehesstanderazkolaaa
دهستان درازکلا
عذاب وجدان من !!
ای کاش نخستین عصر شعر دراز کلا به نام (گلی یاره = زمزمه های گلو) در سال
۱۳۸۰ در دا خل بهداری امروز برگزارنمی شد!!!
چرا؟! برای چه ؟! مگر چه اتفاقی افتاد؟!!
وقتی اتوبوس های شهرداری بابل شاعران
و علاقه مندان را از بابل به درازکلا رساندند
مجری برنامه با معنی کردن گلی یاره
رسماً عصر شعر را بعد از تلاوت قرآن مجید شروع کرد.
ابتدا از جناب داوود لطیفی رئیس اداره فرهنگ و ارشاداسلامی بابل دعوت شد تا
برای خوشامدگویی در پشت تریبون قرار
بگیرند بعداز ایشان شعرخوانی توسط شاعران شروع شد. تا رسید به اجرای
موسیقی توسط برادران اسماعیلی که زدندو نواختند و فضای درازکلا را عوض کردند! در این میان پدر خلدآشیان استاد
عمران حیدرپور بار ها پیشم آمد و درخواست کرد تا پسرش چند دقیقه ای
بخواند. ولی من قبول نکردم گفتم عمران
خواننده نیست من هنوز خوانش اورا در
جایی ندیدم! اصرار مرحوم محمدعلی
خوشخوان مرا مجبور کرد تا با رئیس
اداره ی فرهنگ و ارشاداسلامی بابل صحبتی را در این ارتباط داشته باشم!
که به علت کمبود وقت ایشان هم قبول
نکردندپدر استاد عمران آه سردی کشیدو
و گفت :
ولی عمران خیلی قشنگ می خواند!
عمران پسری لاغراندام و سربه زیر که
چون دماوند در درونش آتشفشان خاموش داشت!!!
راستی چه کسی حدس می زد یک روز
قله ی رفیع صداو سیمارا فتح کند و روزی در فلکه کشوری بابل در ردیف مطب های پزشکان آموزشگاهی راه اندازی کند
که فن بیان و در همه ی رشته های موسیقی داخلی و خارجی آموزش دهد
و استعداد های بابل و مازندران را تحت
پوشش قراردهد و برای هر ترم افتتاحیه
و اختتامیه ای برای خود داشته باشد!!
گر مقدّربشود سلک سلاطین پوید
سالک بی خبرخُفته به راهی گاهی!!!!
اللهُ اکبَر امروز استاد عمران حیدرپور
راه دراز صعبی را پیمود که خیلی ها
با همت خویش نتوانستند مقدار کمی از
این راه را بپیمایند!!
در جشن خرمن گلی یاره که من به عنوان
مسئول انجمن شعروادب بابل به هر علتی
نتوانستم از وجود استاد عمران استفاده
کنم و روی مرحوم پدرش را زمین زدم،
اما من در سال بعد ( ۱۳۸۱ ) جشن نشا
را در بهار در سالن مدرسه ی امام موسی
صدر درازکلا برگزار کردم که جناب استاد داوودلطیفی رئیس اداره فرهنگ و ارشاد
اسلامی بابل و مسئولین بابل و منطقه
حضورداشتند و درمیان برنامه استاد
عمران حیدر پور با گروهش وارد معرکه ی
موزیک و صداشدند و در این هنگام هنگامه ای را خلق کردند که مپرس!!
در این فیلم به جای مانده در اداره ی
ارشاد اسلامی بابل مرحوم پدر استاد
عمران حیدر پور نیز حضور پرشور دارند
و وقتی دید که پسرش عمران گروه
موسیقی تشکیل داد مرتب دست افشانی
می کند!!
استاد عمران حیدر پور هنرهای فراوان
دارد اما اعتماد به نفس ایشان حتی با دست خالی تحسین برانگیزاست!! او به
آرزوهای خودرسیده است و جای پیشرفت زیادی دارد.
از نخستین عصرشعر درازکلا چند دهه گذشته است اما هنوز مرحوم پدر عمران
را در برابر خود می بینم که عذاب وجدان
آن غروب شانه ام را می لرزاند همان طوری که شعرنخواندن مرحوم محمود جوادی امیری متخلص به (سرخه چنک)
به علت کمبود وقت در اولین عصرشعر
جشن خرمن گلی یاره ی دراز کلا قامت
و شاخه هایم را مثل بید می لرزاند
اگرچه روح این دو مرحوم بزرگتر از این
است که من می پندارم و ...
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
پنج شنبه یازدهم بهمن ۱۴۰۳ ش
@mortazavipem
دهه ی فجر مبارک !
انفجار نور!
گفت پیرم کز تبار نور بود
" انقلابم انفجار نور بود" !!
روی او از شرق سر زد شب شکن
مثل خورشید از دیار نور بود!
پیر من در روز های ابر و باد
با دو دست آیینه دار نور بود!
بر جبینش چشمه های صبح داشت!
دست هایش افتخار نور بود!
کوله بار هور را بر دوش داشت
بر زبانش هم شعار نور بود !
پنجره در پنجره گل می شکفت
این بهار از ابتکار نور بود!
سوز سرمای زمستان رخت بست
وقت میلاد بهار نور بود !!
پرچم شیطان پس از شب های سرد---
زیر گام بی شمار نور بود !!
...........🇮🇷🌸🇮🇷
شاعر فرهنگی
مهدی مرتضوی دراز کلا
جمعه دوازدهم بهمن ۱۳۹۷
................🌸
🔶️ روابط عمومی آموزش و پرورش بابل
🔷️http://babol-mazand.medu.ir
🆔️ @APBABOL
دهه ی فجر مبارک !
انفجار نور!
گفت پیرم کز تبار نور بود
" انقلابم انفجار نور بود" !!
روی او از شرق سر زد شب شکن
مثل خورشید از دیار نور بود!
پیر من در روز های ابر و باد
با دو دست آیینه دار نور بود!
بر جبینش چشمه های صبح داشت!
دست هایش افتخار نور بود!
کوله بار هور را بر دوش داشت
بر زبانش هم شعار نور بود !
پنجره در پنجره گل می شکفت
این بهار از ابتکار نور بود!
سوز سرمای زمستان رخت بست
وقت میلاد بهار نور بود !!
پرچم شیطان پس از شب های سرد---
زیر گام بی شمار نور بود !!
...........🇮🇷🌸🇮🇷
شاعر فرهنگی
مهدی مرتضوی دراز کلا
جمعه دوازدهم بهمن ۱۳۹۷
................🌸
🔶️ روابط عمومی آموزش و پرورش بابل
🔷️http://babol-mazand.medu.ir
🆔️ @APBABOL
نقش نام و نام خانوادگی
در سرنوشت انسان به خصوص دختروپسر!!
نام مثل هرواژه ای دیگر تولد ومرگ را
به همراه دارد از این منظر نام به کلاسیک و مدرن قابل تقسیم است!
همانطور که کیوی" یک نام تازه برای
مردم ماست و در صد سال پیش ما از
این اسم آگاهی نداشتیم حوّا یک نام
کلاسیک و قدیمی است که کمتر پدر و مادری حاضرند نام فرزند دخترشان را
حوا بنهند !! چرا ؟!!
چون این واژه برای جامعه ی ما مرده است و نام نهادن این بر کودک نوعی
نبش قبر کردن وبیرون آوردن این واژه
است ! نه تنها نام و اسم ، در شعرو مقاله
نیز همین وضع را لمس می کنیم!!
متاسفانه در علم حقوق در ایران ما با
یک مشت واژه ها و ترکیب هایی مواجه
هستیم که باعث خنده و تمسخر می شود
مثل:
اجرتُ المثل !! که حق زن است در خانه ی شوهر یا برای دیه حکم صادر می شود
چهارصد شتر و قِس علی هذا!!!!
که امروزه متخصصین ادبیات معاصر باید
واژه ی جدید و مدرن را جایگزین کلمات
و ترکیبات و حدود عرصه ی علوم قضایی
قدیم و کلاسیک بکنند!
اما بحث من در باره ی واژه ها و نام های کلاسیک و قدیمی روی سرنوشت دخترو پسر در امر مهم ازدواج است!
حتی بعضی از این آینده سازان ممکن
است پُست حساس و مهم کشوری را
احراز کنند که خیلی مضحکه می شوند!!
مثال : تخت روانچی !!! این شخصت
پست مهمی را در سازمان ملل داشت و اکنون نمی دانم!! این جور افراد لازم است
که به ثبت احوال مراجعه کنند برای تغییر
نام خانوادگی!!!!
ده سال پیش من در روزنامه ی اطلاعات
خواندم یک زن مجرد چهل ساله ی کردو کارشناس ارشد فیزیک بدون این که هیچ
عیب و نقصی داشته باشد از ازدواج
محروم ماند میدانید چرا؟!
چون نامش خوشه بود و نام خانوادگی او مُرده شور بود!!!!! یعنی:
خوشه مرده شور
قبل از انقلاب مخصوصاً برای تمسخر
روستاییان نامهای عجیب و غریبی برای
کودکان می گذاشتند:
نمک پاش قندیه عراقچی!!!
سگوند خدابس! نخودکی نخودی و ....
البته پسوند منظورم نیست بلکه نام و
نام خانوادگی است چون پسوند ها به
جغرافیای طبیعی زادگاه بستگی دارد.
پایان
مهدی مرتضوی درازکَلا بابل
آبان ۱۴۰۳ ش سه شنبه
@mortazavipoem
فجر شکوفا!
فجراکنون شدشکوفا دربهشتی بس فراخ
پرده درشد گوش دشمن رازمظلومان و واخ...
عطرقرآن پرکشیده ازهمه سو تا مشام
وای! اما درتظاهر مویه می ریزد زکاخ!
این طرف باداست وحشی لاله پرپرمی کند
آن طرف سازندگی بینی میان سنگلاخ!
این جهادی ها که در کارند ها! بی چشمداشت
خائنان شهوت گزیده ازجهانی بس فراخ
فجرآمدکرد روی ظالمان را تابلو
نورقرآنی شکسته ازسر اشباح شاخ!!
شاعر: مهدی مرتضوی درازکلا بابل
دوشنبه سیزدهم بهمن ۱۳۹۹
@mortazavipoem
توبه (به استاد داوود لطیفی )
بس که من توبه شکستم جای تعمیری نماند
کرده ای دیوانه پاها را که زنجیری نماند
هرطرف رفتم همه آن راه را هم رفته اند
عاشقانت بیش و حیران هیچ تدبیری نماند!
با مُعبّر هی نشستم خواب را معناکند
باتاسّف گفت دیگر راهِ تعبیری نماند!
گفته ام شایددعاگردددلم را چاره ساز
پیر گفته عاشقان را سِحرِ تاثیری نماند!
شاعران روی ترا تشبیه کرده برهمه ....
جزخدای ما که بی رنگ است، تصویری نماند!!
آمدم خوددربرابر تیربارانم کنی
در کمانِ ابرُوان تو ولی تیری نماند!!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
دوشنبه پانزدهم بهمن ۱۴۰۳ ش
دهه ی مبارک فجر
@mortazavipoem
4_5821351733300827408.mp3
11.15M
شعروآهنگ: مهدی مرتضوی درازکلا
خواننده: فتح الله رونقی
محصول فرهنگی - هنری صدا و سیما
شعر تَبِری
بوردِه اون روزا کِه مِن بیمِه کِچیک
بابِلِ اوبِن کِه زومِه بِنقِلیک
بَلّه بَلّه دا تِلاجی اویِ سَر
چِنگِکِ تِک اِشتِمِه اتّا اَجیک
اَندِه چوپَنبِه رِه چِش چِش که اِشا
خَسِّه بیِّه دَسّ و لینگ و مِه مِجیک
کِرچِه ما بَیبو مه دَس بیِّه کَهو
کِردِمِه اون سَنگِ سَر آغوز تِریک
یا کِه شیمِه کَندِلِ سَر، دارِ کَش
کِردِمِه ریزیمِ جا اِشکار کریک!!
تا زِِمِسّون بیِّه سَرگَرمی اِمو
لاک تَلِه گیتِه مِوِسِّه چاقِ زیک
مِن تَلِه مارِجا تیکا خواسِّمِه
هَی سَروشت کِردِه تَلِه رِه پِسبِلیک
وَرف تا ساق رِه کِه گیتِه گِل بِه گِل
گوش رِه پِر کِردِه هَر وَر میک میک
شوکِه سو شیمِه نَوینِم جِندُنی
کِردِمِه مِن مِهر و شَندِیمِه فِلیک!
مِن کِه تیکا خواسِّمِه مِه وَر نِمو
مِه رَفِق بَتِّه کِه زیک راغونِ خیک!!
یا که چیمِه دارِ سَر تِر شهِ کِنِس
یا که اِشکِندیمِه چِلِّه پِر وَلیک
بابِلِ وَر شیمِه ریزیم گِردِنی
گِردِه سَنگ بیّو نِشونی اوچِلیک!
جانِ مارِ دور بَگِردِم ، وَرفِ روز
کار کِردِه وِنِه دوش دَیِّه چِلیک
جانِه مارِ لاقِلی مَشتِه کُماج
چِلّهِ شو دَیّهِ اَغوزو بِشتِزیک...
میچکارِه مِن دَچیمِه تابِه کَف
چِش اِشاعِه تا نَعووِن جِزِّریک
هَم رَفِق بیمی دِعی جا هم کِه قِر
سِک اِمو کِردِه مِه یاررِه آنتِریک!!!
برگردان یا ترجمه :
آن روزهایی رفت که من کوچک بودم و من در تابستان زیر آب بابلرود شرجه می زدم.
روی آب ماهی کوچک برق می زدند ومن برنوک قلاب کرم خاکی می گذاشتم.
ازبس که دو چشم من چوب پنبه را نگاه می کرد دست و پاو مژه خسته می شد.
آخرای تابستان که می شد دست من کبود می گردید روی آن سنگ من گردو را پوست می کندم.
یا می رفتم سر کندوی عسل، پرنده ی سبز قبا ی زنبور خوار را با سنگ انداز پلاستیکی شکار می کردم..
تا زمستان می شد سرگرمی برای بچه ها می آمد تله ی لاکی برایم سینه سرخ چاق می گرفت.
من از چوب نازک تله پرنده ی توکا می خواستم اما پرنده ی بی خاصیت "پسبلیک" تله را آزاد می کرد .
گهگاهی که برف تا زانو ،بالا می آمد ، صدای میک میک پرندگان گوش را پر می کرد!!
وقتی که شبانه شکار می رفتم برای این که جن نبینم ، بسم الله می گفتم و به طرف جن آب دهن پرت می کردم!
من که پرنده ی توکا می خواستم قسمتم نمی شد چون رفیقم می گفت:
سینه سرخ به اندازه ی یک پوست روغن ییلاغی ارزش دارد و مرا فریب می داد...
یا بالای درخت ازگل جنگلی ترش می رفتم و می کندم یا شاخه درخت ولیک را می شکستم که پراز میوه ی ریز بود.
درحالی که تیرکمان پلاستیکی از گردن آویزان بود ، سنگ گرد را آماده کرده بودم که هدفم شکار مرغ ماهی خوار بودکه در بابُلرود بودند.
فدای مادرم بشوم که در روز برفی کار می کرددر حالی که روی دوشش بچه بود.
شب چله در ماهی تابه ی مادرم پراز نان محلی بود و گردو و بشتیزیک و شبچره و غیره بود.
من گنجشک ها را در داخل ماهی تابه چیدم برای سرخ کردن چشم به آن دقیق بود تا نسوزندو زغال نشوند...
ما بچه ها هم باهم رفیق بودیم وگاهی با دعوا برای هم بیگانه بودیم یک بچه شیطان دوستم را علیه من تحریک می کردو....
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
بهمن ۱۴۰۱ درازکلا بابلکنار
@mortazavipoem
هدایت شده از کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)
شعر تَبِری
بوردِه اون روزا کِه مِن بیمِه کِچیک
بابِلِ اوبِن کِه زومِه بِنقِلیک
بَلّه بَلّه دا تِلاجی اویِ سَر
چِنگِکِ تِک اِشتِمِه اتّا اَجیک
اَندِه چوپَنبِه رِه چِش چِش که اِشا
خَسِّه بیِّه دَسّ و لینگ و مِه مِجیک
کِرچِه ما بَیبو مه دَس بیِّه کَهو
کِردِمِه اون سَنگِ سَر آغوز تِریک
یا کِه شیمِه کَندِلِ سَر، دارِ کَش
کِردِمِه ریزیمِ جا اِشکار کریک!!
تا زِِمِسّون بیِّه سَرگَرمی اِمو
لاک تَلِه گیتِه مِوِسِّه چاقِ زیک
مِن تَلِه مارِجا تیکا خواسِّمِه
هَی سَروشت کِردِه تَلِه رِه پِسبِلیک
وَرف تا ساق رِه کِه گیتِه گِل بِه گِل
گوش رِه پِر کِردِه هَر وَر میک میک
شوکِه سو شیمِه نَوینِم جِندُنی
کِردِمِه مِن مِهر و شَندِیمِه فِلیک!
مِن کِه تیکا خواسِّمِه مِه وَر نِمو
مِه رَفِق بَتِّه کِه زیک راغونِ خیک!!
یا که چیمِه دارِ سَر تِر شهِ کِنِس
یا که اِشکِندیمِه چِلِّه پِر وَلیک
بابِلِ وَر شیمِه ریزیم گِردِنی
گِردِه سَنگ بیّو نِشونی اوچِلیک!
جانِ مارِ دور بَگِردِم ، وَرفِ روز
کار کِردِه وِنِه دوش دَیِّه چِلیک
جانِه مارِ لاقِلی مَشتِه کُماج
چِلّهِ شو دَیّهِ اَغوزو بِشتِزیک...
میچکارِه مِن دَچیمِه تابِه کَف
چِش اِشاعِه تا نَعووِن جِزِّریک
هَم رَفِق بیمی دِعی جا هم کِه قِر
سِک اِمو کِردِه مِه یاررِه آنتِریک!!!
برگردان یا ترجمه :
آن روزهایی رفت که من کوچک بودم و من در تابستان زیر آب بابلرود شرجه می زدم.
روی آب ماهی کوچک برق می زدند ومن برنوک قلاب کرم خاکی می گذاشتم.
ازبس که دو چشم من چوب پنبه را نگاه می کرد دست و پاو مژه خسته می شد.
آخرای تابستان که می شد دست من کبود می گردید روی آن سنگ من گردو را پوست می کندم.
یا می رفتم سر کندوی عسل، پرنده ی سبز قبا ی زنبور خوار را با سنگ انداز پلاستیکی شکار می کردم..
تا زمستان می شد سرگرمی برای بچه ها می آمد تله ی لاکی برایم سینه سرخ چاق می گرفت.
من از چوب نازک تله پرنده ی توکا می خواستم اما پرنده ی بی خاصیت "پسبلیک" تله را آزاد می کرد .
گهگاهی که برف تا زانو ،بالا می آمد ، صدای میک میک پرندگان گوش را پر می کرد!!
وقتی که شبانه شکار می رفتم برای این که جن نبینم ، بسم الله می گفتم و به طرف جن آب دهن پرت می کردم!
من که پرنده ی توکا می خواستم قسمتم نمی شد چون رفیقم می گفت:
سینه سرخ به اندازه ی یک پوست روغن ییلاغی ارزش دارد و مرا فریب می داد...
یا بالای درخت ازگل جنگلی ترش می رفتم و می کندم یا شاخه درخت ولیک را می شکستم که پراز میوه ی ریز بود.
درحالی که تیرکمان پلاستیکی از گردن آویزان بود ، سنگ گرد را آماده کرده بودم که هدفم شکار مرغ ماهی خوار بودکه در بابُلرود بودند.
فدای مادرم بشوم که در روز برفی کار می کرددر حالی که روی دوشش بچه بود.
شب چله در ماهی تابه ی مادرم پراز نان محلی بود و گردو و بشتیزیک و شبچره و غیره بود.
من گنجشک ها را در داخل ماهی تابه چیدم برای سرخ کردن چشم به آن دقیق بود تا نسوزندو زغال نشوند...
ما بچه ها هم باهم رفیق بودیم وگاهی با دعوا برای هم بیگانه بودیم یک بچه شیطان دوستم را علیه من تحریک می کردو....
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
بهمن ۱۴۰۱ درازکلا بابلکنار
@mortazavipoem
زبان!
چرا به گورنهان شدعروس ما انصاف
فشارخواب چرامی کشد به زیرلحاف!!
به هوش باش عزیزم حواس توپرت است
خیالبافیِ بد ساخت ازتوچون حرّاف!!
بیا به دقّتِ کامل سخن بگو ازدل!
وگرنه بین تو و کشورت بسی است شکاف
مده تونسبت بدهرجهادی خود را!
تومدّعی سخنی گوی مُتقَن و شَفّاف!
بگوبه مسجدی ماخداقبول کُناد
عمل به دیده ی بخشش نماز بادل صاف!
برو توسکّه ی خودرا به هرکه شدبفروش!
اگرچه ارزش آن کم به پیش یک صرَاف!!
زبان! مراقب خودباش هم بدی هم خوب!
اگردروغ بگویی نمی خرندکه لاف!!
مهدی مرتضوی درازکلا بابلکنار
یک شنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۳ش
@mortazavipoem
هستی و بودی سگ ولگرد هار!!
کرد ثابت گردش لیل و نهار
هی شِکِل گردد ترا بُمب ای ترامپ !
یا شود موشک سرِ غزّه دلار !
کودتا در کودتا هم مذهبت
مرگ بر هار است مردم را شعار
می نهی تحریم ها را روی میز
حدّ اکثر می دهی خود را فشار!
بیست و یک را مگر بردی زیاد؟!
یا سیاست پیشه شو یا در قمار...!
راستی! پاسور در یادت هنوز؟!
بُر بزن ای بور ! مثل آبشار!!
این همه سرمایه داری نیست بس؟!
برسرت آوارگردد نابکار!!
با هواپیمای خود از آسمان
غزّه ی مخروبه را بین و هوار!
تولّه ات را گوی لبنان را مزن!
کشته روی کشتگان شد بی شمار
آن سرت آخر که طبل خالی است
می رود یک روز در غزّه به دار!!
مهدی مرتضوی درازکلا
بابلکنار- چهارشنبه
بیست و چهارم بهمن ۱۴۰۳
@mortazavipoem