نقش نام و نام خانوادگی
در سرنوشت انسان به خصوص دختروپسر!!
نام مثل هرواژه ای دیگر تولد ومرگ را
به همراه دارد از این منظر نام به کلاسیک و مدرن قابل تقسیم است!
همانطور که کیوی" یک نام تازه برای
مردم ماست و در صد سال پیش ما از
این اسم آگاهی نداشتیم حوّا یک نام
کلاسیک و قدیمی است که کمتر پدر و مادری حاضرند نام فرزند دخترشان را
حوا بنهند !! چرا ؟!!
چون این واژه برای جامعه ی ما مرده است و نام نهادن این بر کودک نوعی
نبش قبر کردن وبیرون آوردن این واژه
است ! نه تنها نام و اسم ، در شعرو مقاله
نیز همین وضع را لمس می کنیم!!
متاسفانه در علم حقوق در ایران ما با
یک مشت واژه ها و ترکیب هایی مواجه
هستیم که باعث خنده و تمسخر می شود
مثل:
اجرتُ المثل !! که حق زن است در خانه ی شوهر یا برای دیه حکم صادر می شود
چهارصد شتر و قِس علی هذا!!!!
که امروزه متخصصین ادبیات معاصر باید
واژه ی جدید و مدرن را جایگزین کلمات
و ترکیبات و حدود عرصه ی علوم قضایی
قدیم و کلاسیک بکنند!
اما بحث من در باره ی واژه ها و نام های کلاسیک و قدیمی روی سرنوشت دخترو پسر در امر مهم ازدواج است!
حتی بعضی از این آینده سازان ممکن
است پُست حساس و مهم کشوری را
احراز کنند که خیلی مضحکه می شوند!!
مثال : تخت روانچی !!! این شخصت
پست مهمی را در سازمان ملل داشت و اکنون نمی دانم!! این جور افراد لازم است
که به ثبت احوال مراجعه کنند برای تغییر
نام خانوادگی!!!!
ده سال پیش من در روزنامه ی اطلاعات
خواندم یک زن مجرد چهل ساله ی کردو کارشناس ارشد فیزیک بدون این که هیچ
عیب و نقصی داشته باشد از ازدواج
محروم ماند میدانید چرا؟!
چون نامش خوشه بود و نام خانوادگی او مُرده شور بود!!!!! یعنی:
خوشه مرده شور
قبل از انقلاب مخصوصاً برای تمسخر
روستاییان نامهای عجیب و غریبی برای
کودکان می گذاشتند:
نمک پاش قندیه عراقچی!!!
سگوند خدابس! نخودکی نخودی و ....
البته پسوند منظورم نیست بلکه نام و
نام خانوادگی است چون پسوند ها به
جغرافیای طبیعی زادگاه بستگی دارد.
پایان
مهدی مرتضوی درازکَلا بابل
آبان ۱۴۰۳ ش سه شنبه
@mortazavipoem
فجر شکوفا!
فجراکنون شدشکوفا دربهشتی بس فراخ
پرده درشد گوش دشمن رازمظلومان و واخ...
عطرقرآن پرکشیده ازهمه سو تا مشام
وای! اما درتظاهر مویه می ریزد زکاخ!
این طرف باداست وحشی لاله پرپرمی کند
آن طرف سازندگی بینی میان سنگلاخ!
این جهادی ها که در کارند ها! بی چشمداشت
خائنان شهوت گزیده ازجهانی بس فراخ
فجرآمدکرد روی ظالمان را تابلو
نورقرآنی شکسته ازسر اشباح شاخ!!
شاعر: مهدی مرتضوی درازکلا بابل
دوشنبه سیزدهم بهمن ۱۳۹۹
@mortazavipoem
توبه (به استاد داوود لطیفی )
بس که من توبه شکستم جای تعمیری نماند
کرده ای دیوانه پاها را که زنجیری نماند
هرطرف رفتم همه آن راه را هم رفته اند
عاشقانت بیش و حیران هیچ تدبیری نماند!
با مُعبّر هی نشستم خواب را معناکند
باتاسّف گفت دیگر راهِ تعبیری نماند!
گفته ام شایددعاگردددلم را چاره ساز
پیر گفته عاشقان را سِحرِ تاثیری نماند!
شاعران روی ترا تشبیه کرده برهمه ....
جزخدای ما که بی رنگ است، تصویری نماند!!
آمدم خوددربرابر تیربارانم کنی
در کمانِ ابرُوان تو ولی تیری نماند!!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
دوشنبه پانزدهم بهمن ۱۴۰۳ ش
دهه ی مبارک فجر
@mortazavipoem
4_5821351733300827408.mp3
11.15M
شعروآهنگ: مهدی مرتضوی درازکلا
خواننده: فتح الله رونقی
محصول فرهنگی - هنری صدا و سیما
شعر تَبِری
بوردِه اون روزا کِه مِن بیمِه کِچیک
بابِلِ اوبِن کِه زومِه بِنقِلیک
بَلّه بَلّه دا تِلاجی اویِ سَر
چِنگِکِ تِک اِشتِمِه اتّا اَجیک
اَندِه چوپَنبِه رِه چِش چِش که اِشا
خَسِّه بیِّه دَسّ و لینگ و مِه مِجیک
کِرچِه ما بَیبو مه دَس بیِّه کَهو
کِردِمِه اون سَنگِ سَر آغوز تِریک
یا کِه شیمِه کَندِلِ سَر، دارِ کَش
کِردِمِه ریزیمِ جا اِشکار کریک!!
تا زِِمِسّون بیِّه سَرگَرمی اِمو
لاک تَلِه گیتِه مِوِسِّه چاقِ زیک
مِن تَلِه مارِجا تیکا خواسِّمِه
هَی سَروشت کِردِه تَلِه رِه پِسبِلیک
وَرف تا ساق رِه کِه گیتِه گِل بِه گِل
گوش رِه پِر کِردِه هَر وَر میک میک
شوکِه سو شیمِه نَوینِم جِندُنی
کِردِمِه مِن مِهر و شَندِیمِه فِلیک!
مِن کِه تیکا خواسِّمِه مِه وَر نِمو
مِه رَفِق بَتِّه کِه زیک راغونِ خیک!!
یا که چیمِه دارِ سَر تِر شهِ کِنِس
یا که اِشکِندیمِه چِلِّه پِر وَلیک
بابِلِ وَر شیمِه ریزیم گِردِنی
گِردِه سَنگ بیّو نِشونی اوچِلیک!
جانِ مارِ دور بَگِردِم ، وَرفِ روز
کار کِردِه وِنِه دوش دَیِّه چِلیک
جانِه مارِ لاقِلی مَشتِه کُماج
چِلّهِ شو دَیّهِ اَغوزو بِشتِزیک...
میچکارِه مِن دَچیمِه تابِه کَف
چِش اِشاعِه تا نَعووِن جِزِّریک
هَم رَفِق بیمی دِعی جا هم کِه قِر
سِک اِمو کِردِه مِه یاررِه آنتِریک!!!
برگردان یا ترجمه :
آن روزهایی رفت که من کوچک بودم و من در تابستان زیر آب بابلرود شرجه می زدم.
روی آب ماهی کوچک برق می زدند ومن برنوک قلاب کرم خاکی می گذاشتم.
ازبس که دو چشم من چوب پنبه را نگاه می کرد دست و پاو مژه خسته می شد.
آخرای تابستان که می شد دست من کبود می گردید روی آن سنگ من گردو را پوست می کندم.
یا می رفتم سر کندوی عسل، پرنده ی سبز قبا ی زنبور خوار را با سنگ انداز پلاستیکی شکار می کردم..
تا زمستان می شد سرگرمی برای بچه ها می آمد تله ی لاکی برایم سینه سرخ چاق می گرفت.
من از چوب نازک تله پرنده ی توکا می خواستم اما پرنده ی بی خاصیت "پسبلیک" تله را آزاد می کرد .
گهگاهی که برف تا زانو ،بالا می آمد ، صدای میک میک پرندگان گوش را پر می کرد!!
وقتی که شبانه شکار می رفتم برای این که جن نبینم ، بسم الله می گفتم و به طرف جن آب دهن پرت می کردم!
من که پرنده ی توکا می خواستم قسمتم نمی شد چون رفیقم می گفت:
سینه سرخ به اندازه ی یک پوست روغن ییلاغی ارزش دارد و مرا فریب می داد...
یا بالای درخت ازگل جنگلی ترش می رفتم و می کندم یا شاخه درخت ولیک را می شکستم که پراز میوه ی ریز بود.
درحالی که تیرکمان پلاستیکی از گردن آویزان بود ، سنگ گرد را آماده کرده بودم که هدفم شکار مرغ ماهی خوار بودکه در بابُلرود بودند.
فدای مادرم بشوم که در روز برفی کار می کرددر حالی که روی دوشش بچه بود.
شب چله در ماهی تابه ی مادرم پراز نان محلی بود و گردو و بشتیزیک و شبچره و غیره بود.
من گنجشک ها را در داخل ماهی تابه چیدم برای سرخ کردن چشم به آن دقیق بود تا نسوزندو زغال نشوند...
ما بچه ها هم باهم رفیق بودیم وگاهی با دعوا برای هم بیگانه بودیم یک بچه شیطان دوستم را علیه من تحریک می کردو....
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
بهمن ۱۴۰۱ درازکلا بابلکنار
@mortazavipoem
هدایت شده از کانال شعر مهدی مرتضوی درازکلا (بابلکناری)
شعر تَبِری
بوردِه اون روزا کِه مِن بیمِه کِچیک
بابِلِ اوبِن کِه زومِه بِنقِلیک
بَلّه بَلّه دا تِلاجی اویِ سَر
چِنگِکِ تِک اِشتِمِه اتّا اَجیک
اَندِه چوپَنبِه رِه چِش چِش که اِشا
خَسِّه بیِّه دَسّ و لینگ و مِه مِجیک
کِرچِه ما بَیبو مه دَس بیِّه کَهو
کِردِمِه اون سَنگِ سَر آغوز تِریک
یا کِه شیمِه کَندِلِ سَر، دارِ کَش
کِردِمِه ریزیمِ جا اِشکار کریک!!
تا زِِمِسّون بیِّه سَرگَرمی اِمو
لاک تَلِه گیتِه مِوِسِّه چاقِ زیک
مِن تَلِه مارِجا تیکا خواسِّمِه
هَی سَروشت کِردِه تَلِه رِه پِسبِلیک
وَرف تا ساق رِه کِه گیتِه گِل بِه گِل
گوش رِه پِر کِردِه هَر وَر میک میک
شوکِه سو شیمِه نَوینِم جِندُنی
کِردِمِه مِن مِهر و شَندِیمِه فِلیک!
مِن کِه تیکا خواسِّمِه مِه وَر نِمو
مِه رَفِق بَتِّه کِه زیک راغونِ خیک!!
یا که چیمِه دارِ سَر تِر شهِ کِنِس
یا که اِشکِندیمِه چِلِّه پِر وَلیک
بابِلِ وَر شیمِه ریزیم گِردِنی
گِردِه سَنگ بیّو نِشونی اوچِلیک!
جانِ مارِ دور بَگِردِم ، وَرفِ روز
کار کِردِه وِنِه دوش دَیِّه چِلیک
جانِه مارِ لاقِلی مَشتِه کُماج
چِلّهِ شو دَیّهِ اَغوزو بِشتِزیک...
میچکارِه مِن دَچیمِه تابِه کَف
چِش اِشاعِه تا نَعووِن جِزِّریک
هَم رَفِق بیمی دِعی جا هم کِه قِر
سِک اِمو کِردِه مِه یاررِه آنتِریک!!!
برگردان یا ترجمه :
آن روزهایی رفت که من کوچک بودم و من در تابستان زیر آب بابلرود شرجه می زدم.
روی آب ماهی کوچک برق می زدند ومن برنوک قلاب کرم خاکی می گذاشتم.
ازبس که دو چشم من چوب پنبه را نگاه می کرد دست و پاو مژه خسته می شد.
آخرای تابستان که می شد دست من کبود می گردید روی آن سنگ من گردو را پوست می کندم.
یا می رفتم سر کندوی عسل، پرنده ی سبز قبا ی زنبور خوار را با سنگ انداز پلاستیکی شکار می کردم..
تا زمستان می شد سرگرمی برای بچه ها می آمد تله ی لاکی برایم سینه سرخ چاق می گرفت.
من از چوب نازک تله پرنده ی توکا می خواستم اما پرنده ی بی خاصیت "پسبلیک" تله را آزاد می کرد .
گهگاهی که برف تا زانو ،بالا می آمد ، صدای میک میک پرندگان گوش را پر می کرد!!
وقتی که شبانه شکار می رفتم برای این که جن نبینم ، بسم الله می گفتم و به طرف جن آب دهن پرت می کردم!
من که پرنده ی توکا می خواستم قسمتم نمی شد چون رفیقم می گفت:
سینه سرخ به اندازه ی یک پوست روغن ییلاغی ارزش دارد و مرا فریب می داد...
یا بالای درخت ازگل جنگلی ترش می رفتم و می کندم یا شاخه درخت ولیک را می شکستم که پراز میوه ی ریز بود.
درحالی که تیرکمان پلاستیکی از گردن آویزان بود ، سنگ گرد را آماده کرده بودم که هدفم شکار مرغ ماهی خوار بودکه در بابُلرود بودند.
فدای مادرم بشوم که در روز برفی کار می کرددر حالی که روی دوشش بچه بود.
شب چله در ماهی تابه ی مادرم پراز نان محلی بود و گردو و بشتیزیک و شبچره و غیره بود.
من گنجشک ها را در داخل ماهی تابه چیدم برای سرخ کردن چشم به آن دقیق بود تا نسوزندو زغال نشوند...
ما بچه ها هم باهم رفیق بودیم وگاهی با دعوا برای هم بیگانه بودیم یک بچه شیطان دوستم را علیه من تحریک می کردو....
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
بهمن ۱۴۰۱ درازکلا بابلکنار
@mortazavipoem
زبان!
چرا به گورنهان شدعروس ما انصاف
فشارخواب چرامی کشد به زیرلحاف!!
به هوش باش عزیزم حواس توپرت است
خیالبافیِ بد ساخت ازتوچون حرّاف!!
بیا به دقّتِ کامل سخن بگو ازدل!
وگرنه بین تو و کشورت بسی است شکاف
مده تونسبت بدهرجهادی خود را!
تومدّعی سخنی گوی مُتقَن و شَفّاف!
بگوبه مسجدی ماخداقبول کُناد
عمل به دیده ی بخشش نماز بادل صاف!
برو توسکّه ی خودرا به هرکه شدبفروش!
اگرچه ارزش آن کم به پیش یک صرَاف!!
زبان! مراقب خودباش هم بدی هم خوب!
اگردروغ بگویی نمی خرندکه لاف!!
مهدی مرتضوی درازکلا بابلکنار
یک شنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۳ش
@mortazavipoem
هستی و بودی سگ ولگرد هار!!
کرد ثابت گردش لیل و نهار
هی شِکِل گردد ترا بُمب ای ترامپ !
یا شود موشک سرِ غزّه دلار !
کودتا در کودتا هم مذهبت
مرگ بر هار است مردم را شعار
می نهی تحریم ها را روی میز
حدّ اکثر می دهی خود را فشار!
بیست و یک را مگر بردی زیاد؟!
یا سیاست پیشه شو یا در قمار...!
راستی! پاسور در یادت هنوز؟!
بُر بزن ای بور ! مثل آبشار!!
این همه سرمایه داری نیست بس؟!
برسرت آوارگردد نابکار!!
با هواپیمای خود از آسمان
غزّه ی مخروبه را بین و هوار!
تولّه ات را گوی لبنان را مزن!
کشته روی کشتگان شد بی شمار
آن سرت آخر که طبل خالی است
می رود یک روز در غزّه به دار!!
مهدی مرتضوی درازکلا
بابلکنار- چهارشنبه
بیست و چهارم بهمن ۱۴۰۳
@mortazavipoem
جدید ترین رباعی من!
رنگ رخ من شکسته شدگلشنِ من
قابیل شده برادرم دشمنِ من
گفتی تو چرا زرد و به هم ریخته ای؟!!
از آدم دور چون فتو شد تنِ من !!
مهدی مرتضوی درازکلا بابل
سه شنبه سی ام بهمن ۱۴۰۳
@mortazavipoem