eitaa logo
علی‌ اصغر‌ مرتضایی‌راد
1.3هزار دنبال‌کننده
294 عکس
70 ویدیو
9 فایل
صفحه رسمی علی اصغر مرتضایی‌راد ارتباط با ادمین؛ @h_honar_yazd
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از یزد قهرمان
تو خیمه مقاومت بودم. با صدای عمو! عمو! به خودم اومدم. سرم را بالا آوردم. یه نوجوان ۱۳ یا ۱۴ ساله بود. سلام کرد. جواب گرمی بهش دادم. گفت: عمو این برای شیعیان لبنان. پرسیدم: این رو کی داده؟! با سر خانمی که عقب تر ایستاده بود رو نشون داد و گفت مامانم. ازش خواستم مامانش را صدا کنه. به طرف مامانش رفت و با هم به سمت خیمه اومدند. ازش پرسیدم: خانم شما می خواید این انگشتر را هدیه کنید؟! جواب داد: بله. من افغانستانی هستم. ولی تو ایران بدنیا اومدم. مادرم همیشه از خاطرات جنگ افغانستان می گفت، از آوارگی، از سختی ها، از نداری ها. هر وقت یاد اون دوران می افتاد اشک تو چشماش حلقه می زد. این انگشتر هم یادگار مادرم بود. خیلی برام عزیزه. ولی خواستم اون را هدیه کنم به شیعیان ستمدیده و غمدیده لبنان تا اونا مثل مادر من رنج نکشن... هنوز داشت صحبت می کرد و من کلمات در ذهنم نظام می گرفتند: «مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد» "روایت‌های مردمی شهرستان " نویسنده: خانم مهدوی نژاد✍️ @yazde_ghahraman
هدایت شده از یزد قهرمان
🔻رسید قبلا دریافت شده! طلا را روی پیشخوان موکب گذاشت. (یه گردنبند بسیار زیبا و چشم نواز!) دفترچه را باز کردم تا اسمش را یادداشت کنم. گفت: بنویسید حاجی عبدالحسین.... پرسیدم: اسم همسرتونه؟ گفت: نه. اسم بابامه که به رحمت خدا رفته. این را قبل از عروسی بهم هدیه داده بود. گفتم: یه شماره تماس بدید که رسید طلا را براتون ارسال کنم. گفت: رسید قبلا دریافت شده. تعجب من رو که دید، گفت: دیشب که نیت کرده بودم طلام را هدیه کنم، بابام را تو خواب دیدم. خیلی خوشحال بود. تازه لباس رزمنده های حزب الله به تنش بود. "روایت‌های مردمی شهرستان " بازنویسی: خانم مهدوی نژاد✍️ @yazde_ghahraman