eitaa logo
مروارید های خاکی
533 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
3 فایل
امت حزب الله پیرو ولایت فقیه باشید، تا برای همیشه فاتح و رستگار شوید. ولایت فقیه هست که راه کمال را به ما نشان می‌دهد. 🥀 #شهید_اسکندر_بهزادی ارتباط با ما ← کانال دوم با موضوعی بسیار متفاوت ← @Safir_Roshangari @ye_loghmeh
مشاهده در ایتا
دانلود
✳ این شرمندگی را چه کنم؟ 🔻 در حالات بزرگان و هست که خدایا از آن جهت که عذابم می‌کنی حالت ترس و بیمی در من نیست؛ بلکه شرمنده‌ام و خجل از آن جهت که چرا خلاف فرمان تو را انجام داده‌ام. بحث نیست. بحث و است از این‌که چرا کرده‌ام. چرا در دستگاه تو، در نظام عالم، در محضر و پیشگاه تو کار خلاف انجام دادم؛ ولو این‌که مرا ببخشی؛ ولو این‌که عذابم نکنی؛ ولو این‌که از تقصیرم درگذری اما این را چه کنم؟ 👤 (ره) 📝 📚 🥀 @morvaridkhaky
🕊 ✨‌شهــید سيد مرتضي آوینی: آرمانخواهی انسان مستلزم صبر بر رنــج‌هاست. پس برادر خــوبم، برای جان‌بازی در راه آرمان‌ها ياد بگير كه در اين سيّــاره‌ی رنــج، صبـــورترين انســان‌ها باشــی.🌷 🥀 @morvaridkhaky
به وقت رمان🍃
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 ☕️ : دستخط تمام وجودم می لرزید ساکی که بیشتر از 20 سال درش بسته مونده بود. رفتم دوباره وضو گرفتم وسایل شهید بود ... دو دست پیراهن قدیمی که بوی خاک کهنه گرفته بود اما هنوز سالم مونده بود و روی اونها یه قرآن و مفاتیح جیبی با یه دفتر ... تا اون موقع دستخطی از پدربزرگم ندیده بودم ، بازش که کردم تازه فهمیدم چرا مادربزرگ گفت باید به یکی می دادم که قدرش رو بدونه. کل دفتر، برنامه عبادی و تهذیبی بود از ذکرهای ساده تا برنامه دعا، عبادت، نماز شب و نماز غفیله ریز ریز همه اش رو شرح داده بود حتی دعاهای مختلف. چشم هام برق می زد و محو دفتر بودم که بی بی صدام کرد - غیر از اون ساک اینم مال تو ... و دستش رو جلو آورد و تسبیحش رو گذاشت توی دستم. - این رو از حج برام آورده بود طواف داده و متبرکه، می گفت کربلا که آزاد بشه اونجا هم واست تبرکش می کنم. خم شدم و دست بی بی رو بوسیدم . دلم ریخت تازه به خودم اومدم و حواسم جمع شد داره وصیت می کنه گریه ام گرفته بود ... - بی بی جان این حرف ها چیه؟ دلت میاد حرف از جدایی میزنی؟ - مرگ حقه پسرم خدا رو شکر که بی خبر سراغم نیومد امان از روزی که مرگ بی خبر بیاد و فرصت توبه و جبران رو از آدم بگیره ... دیگه آب و غذا هم نمی تونست بخوره. سرم هم توی دستش نمی موند می نشستم بالای سرش و قطره قطره آب رو می ریختم توی دهنش لب هاش رو تر می کردم اما بازم دهانش خشک خشک بود ... ... 🥀 @morvaridkhaky
اَفَنَضرِبُ عَنكُمُ الذِّكرَ صَفحًا اَن كُنتُم قَومًا مُسرِفِينَ الزخرف/۵ چرا فکر می‌کنید به خاطر اینکه گناهکارید رهاتون می‌کنم؟! 🥀 @morvaridkhaky
❣ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ سَلامَ مُخْلِصٍ لَكَ فِى الْوَِلايَةِ... سلام بر تو ای مولایم، سلام بر تو از سوی قلبی، که جز تو در آن راهر ندارد! بپذیر سلام کسی را که قلبش، خانه محبت توست و چشمهایش مشتاق دیدار تو... 📚 صحیفه مهدیه اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج 🥀 @morvaridkhaky
هوایت ‌مےزند بر سر💠 دلم‌ دیوانہ‌ مےگردد!🕊 چہ‌ عطرۍ در💚🌸 هوایت‌ هست؟!🌹✨ نمےدانم... نمےدانم...🌷 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳ بزرگ‌ترین مصیبت 🔻 بزرگ‌ترین برای انسان این است که از با خدای خویش نبرد. حضرت موسی علیه السلام برای مناجات با خدا می‌رفت، یک بی‌ادبی به او گفت: از طرف من به خدا بگو: چقدر گناه کنم و تو کیفر نکنی؟! حضرت موسی علیه السلام رفت، مناجات کرد و قصد بازگشت داشت که از سوی خدای متعال خطاب آمد: چرا پیام بنده‌ام را نمی‌رسانی؟ گفت: خدایا تو می‌دانی او چه گفت. خداوند فرمود: به او بگو بالاترین را بر تو نازل کرده‌ام و تو نمی‌فهمی! بلا و کیفر تو این است که از مناجات با من لذت نمی‌بری و توجه به این مصیبت نداری. 👤 📚 از کتاب « ارتباط عاطفی با خداوند» 📖 ص ۷۲ 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سخنان سپهبد شهید درباره نقش مهم امام خمینی(ره) در پیروزی انقلاب به مناسبت آغاز ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅ 🥀 @morvaridkhaky
به وقت رمان🍃
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : ساعت به وقت کربلا بی حس و حال تر از همیشه روی تخت دراز کشیده بود. حس و رمق از چشم هاش رفته بود و تشنگی به شدت بهش فشار می آورد هر چی لب هاش رو تر می کردم، دیگه فایده نداشت، وجودش گر گرفته بود. گریه ام گرفت بی اختیار کنار تختش گریه می کردم حالش خیلی بد بود خیلی ... شروع کردم به روضه خوندن هر چی که شنیده بودم و خونده بودم از کربلا و عطش بچه ها اشک می ریختم و روضه میخوندم از علی اکبر امام حسین که لب هاش از عطش سوخته بود از گریه های علی اصغر و مشک پاره ابالفضل العباس معرکه ای شده بود ... ساکت که شدم دستش رو کشید روی سرم بی حس و جان، از خشکی لب و گلو صداش بریده بریده می اومد... - زیارت ... عاشورا ... بخون ... شروع کردم ، چشم هاش می رفت و می اومد ... - " اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِ اللهِ ... اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ ... اَلسََّلاٰمُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنین ... به سلام آخر زیارت رسیده بود ... - عَلَیْکَ مِنَّى سَلامُ الله اَبَداً ... چشم های بی رمق خیس از اشکش چرخید سمت در قدرت حرکت نداشت اما حس کردم با همه وجود می خواد بلند شه با دست بهم اشاره کرد بایست ایستادم... دیگه قدرت کنترل خودم رو نداشتم، من ضجه زنان گریه می کردم و بی بی ... دونه دونه با سر سلام می داد دیگه لب هاش تکان نمی خورد اما با همون سختی تکان شون می داد و چشمش توی اتاق می چرخید. دستم رو گرفتم توی صورت خیس از اشکم ... - اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ... وَعَلى عَلِىَِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ... وَعَلى اَوْالدِ الْحُسَیْنِ ... وَعَلى ... سلام به آخر نرسیده، به فاصله کوتاه یک سلام چشم های بی بی هم رفت ... دیگه پاهام حس نداشت خودم رو کشیدم کنار تخت و بلندش کردم از آداب میت فقط خوابوندن رو به قبله رو بلد بودم ... نفسم می رفت و می اومد و اشک امانم نمی داد ساعت 3 صبح بود ... ... 🥀 @morvaridkhaky
🌸 دیروز سَرِ هرچی ناراحت بودی مهم نیست، مهم اینه که الان امروزه و دیروز تموم شده! کی یادشه سه سال پیش روز یک شنبه این موقع سر چی ناراحت بوده؟! خوب و بدشو کار ندارم، فقط میخوام بگم ... 🥀 @morvaridkhaky
*❁ ﷽ ❁ ❣ سلام امام زمانم❣ 🌾 مهدی جان سلام به ٺـ✨ـو اےگل 🌼نرگـس! سلام به ٺــو ڪہ در سيم خاردار گناهانماݩ اسيرے. 🌾ما را ببخش! ڪہ حتي بہ اندازه‌ۍ نجاٺ دادڹ گلے 🌸از مياݩ سيـم خاردارها تلاش نکرده ايم.چہ برسـد بہ تلاش براےرهايۍ شما از زنداڹ غيبــت.😔💔 🌼🍃اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🍃 🥀 @morvaridkhaky
گفٺند شهید گمنامہ ، ‌ پلاڪ هم نداشٺ💔 اصلا هیچ نشونہ ايے نداشٺ ؛ ‌ امیدوار بودم روے زیر پیرهنیش اسمش رو نوشٺہ باشہ🖤 ‌ نوشٺہ بود: ‌ ‌ اگر براے خداسٺ،بگذار گمنام بمانم :)💔 🥀 @morvaridkhaky
🌼پس گردنی که شهیدحمدالله به حاج قاسم سلیمانی زد ✍« نهر بلامه مشغول تمرین آبی بودیم.حسینیه ای بود که بچه ها جهت نماز، ادعیه وعبادات آنجا حاضر می شدند. سعید(ازهمرزمان شهیدحمد الله شمس الدینی)همیشه، گوشه ای معین از نمازخانه مشغول قرائت قرآن ودعا می شد.آن روز قبل از اینکه در حسینیه حاضر شودحاج قاسم جای او نشسته بود و سرش روی کتاب دعا خم بود. حاجی چفیه ای به رنگ چفیه سعید روی سرش انداخته بود، شهیدحمد الله شمس الدینی که از بچه های شوخ طبع تخریب بودوقتی پس گردنی را به فرمانده لشکر زد تازه متوجه شد چکار کرده.حاج قاسم چون فهمید اشتباهی رخ داده حتی سرش رابلند نکرد تا زننده پس گردنی را ببیند. حمدالله تا چند روز از خجالت حاجی ، آفتابی نمی شد تا چه رسد به معذرت خواهی.» 📚راوی:سیف الله شمس الدینی مقدم 🥀 @morvaridkhaky
🌿🌿🌿🎋🎋🎋🌿🌿🌿 🎙🌸 استاد آیت الله ناصری (حافظه الله) ✍ موضوع "مذمت اسراف"  🤲 همه دعاها برای انسان مفید می‌باشند و هر کدام هم اثر خاص مربوط به خودش را دارد؛ مثل میوه‌ها و سبزیجات که هرکدام اثری برای انسان دارد. یکی از این دعاها که بسیار پر استفاده می‌باشد، دعای مکارم اخلاق می‌باشد؛ چون همه ابعاد سعادت و تکامل و قرب به حق را حضرت در این دعا کلمه به کلمه از خداوند درخواست کرده است. شما می‌خوانید و از خداوند می‌خواهید و خداوند به شما عنایت می‌کند.  🔵👈 یکی از فرمایشات امام سجاد (ع) در دعای مکارم اخلاق این است که "وَ امْنَعْنِی مِنَ السَّرَفِ" به این معنا که خداوند مرا از زیاده‌روی و ولخرجی محافظت بفرما. اسراف معانی متعدد دارد و از نظر لغوی یعنی تجاوز از حد. اسراف در ابعاد مختلف وجود دارد. روایتی داریم که کسی که اسراف می‌کند برادر شیطان است. 🥀 @morvaridkhaky
خرماگرفته بود دستش به تک تک بچه ها تعارف میڪرد. +گفتم:مرسی +گفت:چی گفتی؟ +گفتم:مرسی ایستاد و گفت: دیگه نگو مرسی؛ بگو خدا پدر مادرتو بیامرزه. 🥀 @morvaridkhaky
به وقت رمان🍃
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : محشری برای بی بی با همون حال، تلفن رو برداشتم نمی دونستم اول به کی و کجا خبر بدم اولین شماره ای که اومد توی ذهنم خاله معصومه بود آقا جلال با صدای خواب آلود، گوشی رو جواب داد اما من حتی در جواب سلامش نتونستم چیزی بگم چند دقیقه تلفن به دست فقط گریه می کردم از گلوم هیچ صدایی در نمی اومد ... آقا جلال به دایی محسن خبر داده بود ده دقیقه بعد از رسیدن خاله دایی و زن دایی هم رسیدن محشری به پا شده بود ... کمی آروم تر شده بودم تازه حواسم به ساعت جمع شد با اون صورت پف کرده و چشم های سرخ رفتم توی دستشویی و وضو گرفتم با الله اکبر نماز دوباره بی اختیار، اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد ... قدرت بلند کردن سرم رو از سجده نداشتم برای خدا و پیش خدا دلتنگی می کردم یا سر نماز هم مشغول عزاداری بودم ، حال و هوای نمازم حال و هوای نماز نبود... مادربزرگ رو بردن و من و آقا جلال، پارچه مشکلی سر در خونه زدیم با شنیدن صدای قرآن هم وجودم می سوخت و هم آرام تر می شد ... کم کم همسایه ها هم اومدن عرض تسلیت و دلداری و من مثل جنازه ای دم در ایستاده بودم هر کی به من می رسید با دیدن حال من، ملتهب می شد. تسبیح مادربزرگ رو دور مچم پیچیده بودم و اشک بی اختیار و بی وقفه از چشمم می اومد بیشتر از بقیه، به من تسلیت می گفتن ... با رسیدن مادرم بغضم دوباره ترکید، بابا با اولین پرواز مادرم رو فرستاده بود مشهد... ... 🥀 @morvaridkhaky
🌸 خدایا خودت برامون بخواه، تو بخوای قشنگ‌تره🌹🍃 🍃و اگر اراده خیری برای تو کند، هیچ کس مانع فضل او نخواهد شد. 🌼وَإِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلَا رَآدَّ لِفَضْلِهِ 📙سوره یونس، آیه 107 🥀 @morvaridkhaky