مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_بیست_وهفتم: کجایی سعید؟ چهره اش هنوز گر
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_بیست_وهشتم:دربست، مردونه
تمام ذهنم درگیر بود، وسط کلاس درس، بین بچه ها، وسط فعالیت های فرهنگی
الهام، سعید، مادر و آینده زندگی ای که من، مردش شده بودم.
مامان دوباره رفته بود تهران، ما و خانواده خاله شام خونه دایی محسن دعوت بودیم. سعید پیش پسرهای خاله بود. از فرصت استفاده کردم و دایی رو کشیدم کنار، رفتیم تو اتاق …
ـ دایی شنیدم می خوای کامپیوترت رو بفروشی، چند؟
با حالت خاصی، یه نیم نگاهی بهم انداخت.
ـ چند یعنی چی؟ می خوای همین طوری برش دار
ـ قربانت دایی، اگه حساب می کنی برمی دارم، نمی کنی که هیچ
نگاهش جدی تر شد.
– خوب اگه می خوای لپ تاپ رو بردار. دو تاش رو می خواستم بفروشم یه مدل بالاتر واسه نقشه کشی بگیرم. ولی خوبیش اینه که جایی هم لازم داشته باشی می تونی با خودت ببری. پولش هم بی تعارف، مهم نیست.
– شخصی نمی خوام، کلا می خواستم یکی توی خونه داشته باشیم.
ایده لپ تاپ دایی خوب بود، اما نه از یه جهت سعید خیلی راحت می تونست برش داره و با دوست هاش برن بیرون. ولی کامپیوتر می تونست یه نقطه اتصال بین من و سعید و سعید و خونه بشه.
صداش کردم توی اتاق
– سعید می خوام کامپیوتر دایی رو ازش بخرم. یه نگاه بکن ببین چی داره؟ چی کم داره؟ میشه شبکه اش کنی یا نه؟ کلا می خوایش یا نه؟
گل از گلش شکفت?
ـ جدی؟
ـ چرا که نه، مخصوصا وقتی مامان نیست. رفیق هات رو بیار، خونه در بست مردونه
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
❣ #سلام_امام_زمانم❣
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔
چرا که بی تو👤 ندارم
#مجال گفت و شنید
بهای #وصل تو💞
گر #جان بود خریدارم
که جنس خوب
#مُبصّر به هر چه دید خرید✅
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🥀 @morvaridkhaky
چشم گنه کار لایق شهادت نیست
شهید هادی ذولفقاری
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_حساب
ما از آنچه در دست داریم استفاده نمیکنیم و به آن عمل نمیکنیم
آنقدر راه را گم کردهایم و آنقدر از قرآن و عترت کناره گرفته و دور افتاده و بیگانه شدهایم که نزدیک است به آمریکا و اروپا برویم و از آنها سؤال کنیم که «شما از قرآن و عترت چه فهمیدهاید؟»به ما یاد دهید! علت آن است که ما از آنچه در دست داریم استفاده نمیکنیم و به آن عمل نمیکنیم؛ لذا وقتی کفار که مزایای اسلام را میدانند، چیزی میگویند تصدیق میکنیم و سخنانشان باورمان میآید.
🔻 و دیگر اینکه ما عبید دنیا هستیم؛ لذا ما را با تطمیع از کتاب و عترت منحرف و منصرف کردهاند! میبینیم، ولی گویا نمیبینیم! جلوی ضریح امام رضا علیهالسلام در یک شب، پنج کرامت دیدم: شفای مریض و کرامتهای دیگر. وقتی این مطالب را برای ما نقل میکنند، گویا داستان رستم و افراسیاب میخوانند! ... قرآن و عترت دوای تمام دردهاست. اگر آنها را کنار بگذاریم، در دنیا از این هم ذلیلتر میشویم.
🔻 آیا ذلت از این بیشتر که مسلمانان با این همه قوّت و ثروت نوکر کفار هستند و آنها مالک امرشان هستند؟! یک روز به گرگ پناه میبریم و یک روز به روباه ! برای اینکه از قرآن و عترت به کلی کنار نرویم و آنها را از ما جدا نکنند، از الآن باید در فکر اصلاح باشیم؛ «علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد».
[در محضر بهجت(ره)، جلد2، ص167 و جلد3، ص240 ]
🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_بیست_وهشتم:دربست، مردونه تمام ذهنم درگی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_بیست_ونهم:به من بگو
نمی دونستم کاری که می کنم درسته یا نه، یا اگه درسته تا چه حد درسته، اما این #تنها فکری بود که به ذهنم می رسید.
سیستم رو خریدم و با سعید رفتیم دنبال ارتقای کارت گرافیک و … تقریبا کل پولی رو که از ۲ تا شاگرد اولم، موسسه پیش پیش بهم داده بود، رفت.
ولی ارزشش رو داشت، اصلا فکر نمی کردم اینقدر خوشحال بشه. حتی اگر هیچ فایده دیگه ای نداشت، این یه قدم بود و اهداف بزرگ، گاه با قدم های ساده و کوچک به نتیجه می رسه.
رفیق هاش رو می آورد، منم تا جایی که می شد چیزی می خریدم. غذا رو هم مهمون خودم یا از بیرون چیزی می گرفتم. یا یه چیز ساده دور همی درست می کردم.
سعی می کردم تا جایی که بشه، مال و پول اونها از گلوی سعید پایین نره. چیزی به روی خودم نمی آوردم، ولی از درون داغون بودم.
#نماز_مغرب تموم شده بود، که سعید با عجله اومد توی اتاق مامان
ـ مهران، کامران بدجور زرد کرده.
سرم رو آوردم بالا
ـ واسه چی؟
ـ هیچی، اون روز برگشت گفت: باغ، پارتی مختلط داشتن و بساطِ …
الان که دید داشتی وضو می گرفتی، بد رقم بریده.
دوباره سرم رو انداختم پایین، چشم روی تسبیح و مهرم و سعی می کردم آرامشم رو حفظ کنم.
ـ خیلی ها قپی خیلی چیزها رو میان. فکر می کنن خالی بندی ها به ژست و کلاس مردونه شون اضافه می کنه. ولی بیشترش الکیه. چون مد شده این چیزها باکلاس باشه میگن، ولی طبل تو خیالین. حتی ممکنه یه کاری رو خودشون نکنن، ولی بقیه رو تحریک کنن که انجام بدن. خیلی چیزها رو باید نشنیده گرفت.
سعید از در رفت بیرون، من با چشم های پر اشک، سجده…
نمی دونستم کاری که می کنم درسته یا نه توی دلم آتشی به پا بود که تمام وجودم رو آتش می زد.
– خدایا ! به دادم برس. احدی رو ندارم که دستم رو بگیره. کمکم کن، بهم بگو کارم درسته. بگو دارم جاده رو درست میرم.
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
بیا موعود هنگام قیام است
✨جهان مجروح یک جو التیام است
زمان لبریز شوقو#انتظار است
✨#زمین بر رجعتت امّیدوار است
بیا امروز روز عشق❤️است ما را
✨علمدار😍 تو در صدر است ما را
#السلام_علیڪ_یا_بقیة_الله❣️✨
🥀 @morvaridkhaky
🚨 امام حسین (ع) را شهید کردند تا "فهمیدیم" یزید، ظالم است !!
برجام امضا شد تا "فهمیدیم" آمریکا قابل اعتماد نیست !!
⭕️ #حاج_قاسم سلیمانی را ترور کردند تا "فهمیدیم" آمریکا باید از منطقه برود !!
...... یک تاریخ هزینه شده تا یک عدهٔ دیرفهم ، بفهمند !!
در حالیکه میشد فقط با گوش کردن به ولیخدا و اطاعت از او ، اینهمه هزینه و تاوان های سنگین نداد !!
امان از دست این ابوموسی اشعری های زمانه!
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 ویژه
📹 نماهنگ | بابای قهرمان من
👈 بخشهای جذاب و دیدنی دیدار فرزندان شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب
🔺 برگرفته از مستند لشکر زینبی
#امام_خامنه_ای
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_حساب
✳️ مثل اسیران کربلا
🔻 جلوی من حرکت میکرد که پام رو گذاشتم پشت پاشنهاش و ناخواسته کف کفشش جدا شد. اتفاق عجیبوغریبی بود؛ توی گشت پشت عراقیا و پونزده کیلومتر مسیر بازگشت تا مقر خودی! از سر شرم گفتم: «علی آقا، بیا کفش من رو بپوش.» با خوشرویی نپذیرفت.
🔸 راه به اتمام رسیده بود و اون مسیر پر از سنگلاخ و خاروخاشاک رو لنگلنگان اومده بود؛ بیهیچ اعتراضی. به مقر که رسیدیم، چشمام به تاولها و زخم پاش افتاد. زبونم از خجالت بند اومد. اون هم این حس رو در من فهمید و زبون به تشکر باز کرد. حالا هم شرمنده بودم و هم متعجب. پرسیدم: «چرا تشکر؟» گفت: «چه لذتی بالاتر از همدردی با #اسیران_کربلا!» و ادامه داد: «شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید. تمام این مسیر برای من روضه بود؛ روضهی یتیمان #اباعبدالله!» اشک چشمام رو پر کرد.
📚 برگرفته از کتاب #دلیل | روایت حماسهی نابغهی اطلاعات عملیات سردار #شهید_علی_چیتسازیان
📖 ص۷۴
👤 #حمید_حسام
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
🥀 @morvaridkhaky
#عاشقانه_های_شهدا 💞
بعد از خواستگاری، ازآنجاکه مقید به رعایت حریم و حفظ حرم و نامحرم بودیم شناخت من از پسرعمه ام بسیار کم بود و به کلیات زندگی او بسنده می شد ازاین رو به خواستگاری جواب منفی دادم اما حمید که بعدها برای من تعریف کرد که 8 سال عشق من را در دل داشت، کنار نکشید و بالاخره هم جواب بله را از من گرفت.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_بیست_ونهم:به من بگو نمی دونستم کاری که
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_سی_ام: سید
رفقاش که داشتن می رفتن، کامران با ترس اومد سمتم و در حالی که خنده های الکی می کرد و مثلا خیلی رو خودش مسلط بود، سر حرف رو باز کرد.
ـ راستی آقا مهران، حرف هایی که اون روز می زدم، همه اش چرت بود. همین جوری دور هم یه چیزی می گفتیم.
چند لحظه مکث کردم.
ـ شما هم عین داداش خودم، حرفت پیش ما امانته، چه چرت، چه راست.
یکم هاج و واج به من و سعید نگاه کرد. خداحافظی کرد و رفت.
سعید رفت تو، من چند دقیقه روی پله های سرد راه پله نشستم. شاید وجود آتش گرفته ام کمی آرام تر بشه.
تمام شب خوابم نبرد. از فشار افکار روز، به بی خوابی های مکرر شبانه هم گرفتار شده بودم. از این پهلو به اون پهلو … بیشترین زجر و دردی که اون ایام توی وجودم بود، فقط یه سوال بود. سوالی که به مرور، هر چه بیشتر تمام ذهنم رو خودش مشغول می کرد.
– خدایا ! دارم درست میرم یا غلط؟ من به رضای تو راضیم، تو هم از عمل من راضی هستی؟
بعد از نماز صبح، برگشتم توی رختخواب با یه دنیا شرمندگی از نمازی که با خستگی و خواب آلودگی خونده بودم. تا اینکه بالاخره خوابم برد.
سید عظیم الشأن و بزرگواری، مهمان منزل ما بودند. تکیه داده به پشتی، رو به روشون رحل قرآن. رفتم و با ادب، دو زانو روی زمین، مقابل ایشون نشستم.
قرآن رو باز کردند و استخاره با قرآن رو بهم یاد دادند.
سرم رو پایین انداختم.
ـ من علم قرآن ندارم و هیچی نمی دونم.
ـ علم و هدایت از جانب خداست.
جمله تمام نشده از خواب پریدم. همین طور نشسته، صحنه های خواب جلوی چشمم حرکت می کرد. دل توی دلم نبود.
دانشگاه، کلاس داشتم اما ذهن آشفته ام بهم اجازه رفتن نمی داد. رفتم حرم، مستقیم دفتر سوالات شرعی
ـ حاج آقا ! چطور با قرآن استخاره می کنن؟ می خواستم تمام آدابش رو بدونم.
باورم نمی شد، داشت کلمه به کلمه سخنان سید رو تکرار می کرد.
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
💚سلام امام زمانم💚
اِلهى عَظُمَ الْبَلاء ...
نبودنت ،
همان بلایِ عظیم است ؛
که زمین را تنگ کرده!
و اینک...
بـــــهار و...
یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَار...
با تحول قلبهایمان به أَحْسَنِ الْحَال ...🍃🌸
از میلههای غربت هزار ساله رهایت میکنیم!
و زمین را ؛
از بلایِ هزار لایه... 🥀
روزمان را با تو ؛ نو میکنیم ...❤️
🥀 @morvaridkhaky
🌹شهید علینازدهقانی
۱/۳/۱۳۴۲تولد
۵/۵/۱۳۶۲شهادت
🔸اهل شهرستان کازرون، روستای بورکی
🔹محل شهادت حاجی عمران
خدایا شهادت د راه خودت را نصیب من گردان ک شیربن ترین مرگ هاست
الان ک روانه جبهه هستم نه برای خودنشان دادن نه برای طمع از بهشت نه برای آتش جهنم فقط هدف الله باشد جها درراه خدا و نابودی دشمن، ای جوانان مبادا در رختخواب ذلت بمیرید مبادا در حال بی تفاوتی بمیرید که حضرت علی در محراب به شهادت رسیدند.🌹
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان دلنشین شهید سردار سلیمانی در مورد عوارض کسی که مغرور است و خصلت گذشت ندارد
🥀 @morvaridkhaky