eitaa logo
مروارید های خاکی
522 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
3 فایل
امت حزب الله پیرو ولایت فقیه باشید، تا برای همیشه فاتح و رستگار شوید. ولایت فقیه هست که راه کمال را به ما نشان می‌دهد. 🥀 #شهید_اسکندر_بهزادی ارتباط با ما ← کانال دوم با موضوعی بسیار متفاوت ← @Safir_Roshangari @ye_loghmeh
مشاهده در ایتا
دانلود
چه قشنگ گفت: 🦋 دیروز دنبالِ بودیم، و امروز مواظبیم ناممان گم نشود..! جبهه بویِ می‌داد و اینجا ایمانمان بو میدهد✋ 🥀 @morvaridkhaky
✳ شیطان تا انسان را بی‌آبرو نکند رهایش نمی‌کند 🔻 نصیحت علیه السلام در نامه ۵۶ خطاب به فرمانده لشکر علوی این است که ما یک داریم که با آب و خاک و جسم ما کار دارد و یک که از ما آب و خاک و خون نمی‌خواهد، بلکه از ما و یمان را می‌خواهد، مراقب باشید تا دشمن درونی این دو سرمایه را از شما نگیرد. ‼ این‌گونه نیست که وقتی ایمان انسان را گرفت او را رها کند، بلکه تا انسان را نکند او را رها نمی‌کند. 👤 📝 ۹۵/۱۲/۰۵ 🥀 @morvaridkhaky
✳ هرچه ایمان به خدا بیشتر، آمریکا کوچک‌تر! 🔻 شما اگر سوار هواپیما و هلی‌کوپتر بشوید و بالا بروید، یک زمین یک هکتاری که ده هزار متر است، می‌شود هزار متر، هرچه بروید بالا آن زمین کوچک‌تر می‌شود، بالاتر که بروید، یک هکتار می‌شود اندازه‌ی یک جعبه‌ی پرتقال، بالاتر بروید می‌شود اندازه‌ی یک صابون، بالاتر بروید می‌شود اندازه‌ی یک کبریت، بالاتر بروید می‌شود اندازه‌ی یک آدامس، بالاتر بروید می‌شود اندازه‌ی یک نخود، اندازه‌ی یک لپه، یعنی هرچه بالاتر بروید این یک هکتار کوچک‌تر می‌شود. 🔸 هرچقدر شما به بیشتر شود، هم برای شما کوچک‌تر می‌شود. که می‌گفت آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند، این به‌خاطر است. چون شما می‌گویی الله اکبر! خدایا تو بزرگی! خب اگر خدا بزرگ است، آمریکا کوچک است. 👤 📝 🥀 @morvaridkhaky
✳ اگه بنا بود آمریکا رو سجده کنیم، انقلاب نمی‌کردیم 🔻 گفت: «اهل سخنرانی و این جور چیزا نیستم.» اصرار می‌کردند: «یه چیزی بگو.» گفت: «اگه بنا بود رو سجده کنیم، نمی‌کردیم. ما بنده‌ی خدا هستیم و فقط به اون سجده می‌کنیم. سر حرفمون هم ایستاده‌ایم. اگه همه‌ی دنیا ما رو محاصره‌ی نظامی و تسلیحاتی کنند، باکی نیست. سلاح ما ماست. ایمان بچه‌هاست که توی خلیج فارس با ناوهای غول‌پیکر می‌جنگن. حاضریم تموم سختیا رو قبول کنیم که فقط یه لحظه قلب عزیزمون شاد بشه. همین.» 📚 برگرفته از کتاب | روایت حماسه‌ی نابغه‌ی اطلاعات عملیات سردار 📖 ص۱۸۰ 👤 🥀 @morvaridkhaky
✳️ سه آفت دین 🔻 امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «آفَةُ الدّينِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْبُ وَ الْفَخْر»؛ آفت دين، و و است. عنايت بفرمایيد که روايات را از چه زاويه‌ای نگاه می‌کنيم، موضوع بر سر بد بودن حسد و عجب نيست، موضوع بر سر تأثير آن‌ها نسبت به دين است، که با بودن اين صفات، دين ما دين زنده‌ای نيست و در راستای آفت دين بودن اين رذائل، بايد آن‌ها را از خود دفع کرد و تکليفمان را با آن‌ها روشن کنيم. 🔸 معلوم است که حسد و عجب و فخر بد است، ولی چقدر بد است؟ می‌فرمايد در حدّی بد است که دين تو را نشانه می‌رود. وقتی متوجه چنين جايگاهی برای اين‌گونه رذائل شديم ديگر نمی‌آييم بپرسيم چرا نداريم، می‌رويم سراغ رذيله‌هايی که دين ما را آفت‌زده کرده است و معلوم است تا آن‌ها را از بين نبريم، نور در ما ظاهر نمی‌شود و نفسِ بيکرانه‌ی ما نمی‌تواند با انوار حقيقت مرتبط شود زيرا هر سه صفتی که در آن روايت مطرح است، صفاتی است که روح انسان را در موضوعاتی محدود گرفتار می‌کند و از گستردگی او می‌کاهد. 👤 📚 برگرفته از کتاب «چگونگی فعلیت‌یافتن باورهای دینی» 🥀 @morvaridkhaky
❣﷽❣ 📚 💥 8⃣ 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» 💢تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! 💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. 💢 اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ 💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» 💢عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» 💠 چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» 💢 گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» 💠 روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. 💢 خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. 💠 عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. 💢 دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. 💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» 💢رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. 💠 نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! 💢 اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... ✍️نویسنده: 🥀 @morvaridkhaky
✳ کابین کِشتی جهتِ آن را تعیین می‌کند! 🔻ما دلخوشیم به این‌که یک رکعت نمازمان ترک نمی‌شود اما از طریق واقع می‌گردد، نه از راه . «اللهُ وَلیُّ الّذینَ آمَنوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الی النُّور». این، اخراج الهی است. وقتی انسان از ظلمت تهی شد، سراسر نور می‌شود. 🔸 توجه کنیم که کابین کشتی، جهتِ آن را تعیین می‌کند، نه بقیه کشتی. مسافران در حرکت آن، دخیل نیستند. و مسافتی که انسان طی می‌کند، همچنان در کشتی است؛ چه ولایت ، یا ولایت . در واقع دو کشتی است: طاغوتی‌ها نخست مردم را در کشتی خود می‌نشانند، سپس از نور به سمت ظلمت می‌برند. «وَالَّذينَ كَفَروا أَولِياؤُهُمُ الطّاغوتُ يُخرِجونَهُم مِنَ النّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» انبیا نیز مردم را می‌نشانند و بعد، از ظلمت به نور می‌برند. 🔺 اگر جهتِ حرکت کسی رو به باشد، است. ، به و نیست؛ «لاتنظروا الی طول رکوع الرَّجُل و سجوده، و لکن انظروا الی حُسن ولایته و صدق حدیثه». که برای حرکت از ظلمت به نور لازم است و با تفاوت دارد، با ولایت تحقق می‌یابد. 👤 📝 🥀 @morvaridkhaky