#سلام_امام_زمانم 💚
دنیای ما دیگر
چیز با ارزشی ندارد
برای امید داشتن...
که صبح ها به امیدش برخیزی ...
من تنها
به امید سلام به شما
هر روز صبح
چشم باز می کنم....
🦋 صبحت بخیر آقا 🦋
🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸
🥀 @morvaridkhaky
🌷شهید هاشم علی احمدی
🍃تاریخ شهادت: رمضان ۱۳۶۶
❇️ فرازی از وصیت نامه شهید بزرگوار:
🔸 مرگ با عزت بهترین و ارزنده ترین راه است و زندگی با ذلت و خواری ننگ است در جامعه اسلامی .
مردانه مردن در راه خدا و یا در سنگر مردن بهترین راه است من از خداوند بهترین مردن را می خواهم در راه خدا و مردانه
🔹من از همه برادران و خواهران می خواهم دعا به جان امام را فراموش نکنند زیرا امام بودند ملت مظلوم و مسلمان دنیا را آبرو دادند و جنایتکاران را زیر پای مسلمانان نهادند
🔸 من از خداوند می خواهم تمام عمرم را بگیرد و لحظه ای به عمر امام بیافزاید.
🥀 @morvaridkhaky
13.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 کشف پیکر مطهر یک شهید در جزیره مجنون
🔹️گروههای تفحص شهدا موفق شدند در روز پنج شنبه مورخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ پیکر مطهر یک شهید دوران دفاع مقدس را در جزیره مجنون کشف نمایند.
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_حساب
✅حضرت آیت الله بهجت قدس سره:
🔴 آقای عزیز، ظلم نکن ... معصیت هم ظلم به نفس است،
🔹 معصیت مانند آن است که انسان لب چاه هزارمتری برود و بگوید: میتوانم خود را به داخل چاه بیندازم، و به نظرش معصیت کار آسانی است، ولی عاقبت و فرجام آن، چه؟
🔹 و چهبسا انسان را به اسفلسافلین و دَرَکات جهنم برساند.
📚 در محضر بهجت، ج١، ص١٩١
#درس_اخلاق
🍃🥀 @morvaridkhaky
9.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️چرا این انتخابات مهم است؟
⭕️مدیون خون شهدا هستیم....
👤 حاج حسین یکتا
♥️ کانال شیرین ترازعسل ذکرحسین ع
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_شصت_وهفتم: عطش همیشه تا ۱۰ روز بعد از ع
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_شصت_وهشتم: جاده کربلا
کابووس های من شروع شده بود. یکی دو ساعت بعد از اینکه خوابم می برد با وحشت از خواب می پریدم. پیشانی و سر و صورتم، خیس از عرق
بارها سعید با وحشت از خواب بیدارم کرد.
– مهران پاشو، چرا توی خواب، ناله می کنی؟
با چشم های خیسم، چند لحظه بهش نگاه می کردم.
– چیزی نیست داداش، شما بخواب.
و دوباره چشم هام رو می بستم.
اما این کابووس ها تمومی نداشت، شب دیگه و کابووس دیگه
و من، هر شب جا می موندم. هر بار که چشمم رو می بستم، هر دفعه، متفاوت از قبل
هر بار #خبر_ظهور می پیچید، #شهدا برمی گشتند، کاروان ها جمع می شدند، جوان ها از هم سبقت می گرفتند و من، هر بار جا می موندم. هر بار اتوبوس ها مقابل چشمان من حرکت می کردن و فریادهای من به گوش کسی نمی رسید، با تمام وجود فریاد می زدم.
دنبال اتوبوس ها می دویدم و بین راه گم می شدم.
من یک بار در بیداری جا مونده بودم، تقصیر خودم بود. اشتباه خودم بودم و حالا این خواب ها …
کابووس های من بود؟ یا زنگ خطر؟
هر چه بود، نرسیدن، تنها وحشت تمام زندگی من شد. وحشتی که با تمام سلول های وجودم گره خورد و هرگز رهام نکرد. حتی امروز … علی الخصوص اون روزها که اصلا حال و روز خوشی هم نداشتم.
مسجد، با بچه ها مشغول بودیم که گوشیم زنگ زد، ابالفضل بود.
ـ مهران می خوایم #اردوی_راهیان، کاروان ببریم غرب، پایه ای بیای؟
بعد از مدت ها، این بهترین پیشنهاد و اتفاق بود. منم از خدا خواسته:
– چرا که نه، با سر میام. هزینه اش چقدر میشه؟
– ای بابا، هزینه رو مهمون ما باش.
– جان ما اذیت نکن، من بار اولمه میرم غرب، بزار توی حال و هوای خودم باشم.
خندید?
– از خدات هم باشه اسمت رو واسه نوکری شهدا نوشتیم.
ناخودآگاه خندیدم، حرف حق، جواب نداشت. شدم مسئول فرهنگی و هماهنگی اتوبوس ها و چند روز بعد، کاروان حرکت کرد.
تمام راه مشغول و درگیر نهار، شام، هماهنگ رفتن اتوبوس ها، به موقع رسیدن به نقاط توقف و نماز، اتوبوس شماره فلان عقب افتاد، اینجا یه مورد پیش اومده، توی اتوبوس شماره ۲ حال یکی بهم خورده و …
مشهد تا ایلام، هیچی از مسیر نفهمیدم. بقیه پای صحبت راوی، توی حال خودشون یا … من تا فرصت استراحت پیدا می کردم یا گوشیم زنگ می زد یا یکی دیگه صدام می کرد. اونقدر که هر دفعه می خواستم بخوابم، علی خنده اش می گرفت:
ـ جون ما نخواب، الان دوباره یه اتفاقی می افته.
حرکت سمت #مهران بود و راوی مشغول صحبت و من بالاخره در آرامش، غرق خواب که اتوبوس ایستاد. کمی هشیار شدم، اما دلم نمی خواست چشمم رو باز کنم که یهو علی تکانم داد:
– مهران پاشو،#جاده_کربلاست .
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_شصت_وهشتم: جاده کربلا کابووس های من شرو
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚 #رمان
#نسل_سوخته 🔥
#قسمت_صدو_شصت_ونهم: تشنه لبیک
سریع، چشم های خمار خوابم رو باز کردم و نگاهم افتاد به خیابان مستقیمی که واردش شدیم. بغض راه نفسم رو بست?
خواب و وقایع آخرین عاشورا، درست از مقابل چشم هام عبور می کرد. جاده های منتهی به کربلا، من و کربلا، من و موندن پشت در خیمه و اون صدا … چفیه رو انداختم روی سرم و کشیدم توی صورتم، اشک امانم رو بریده بود. – آقا جون، این همه ساله می خوام بیام. حالا داری تشنه، من بی لیاقت رو از کنار جاده کربلا کجا می بری؟ هر کی تشنه یه چیزیه. شما #تشنه_لبیک بودی و من تشنه گفتنش..
وارد منطقه جنگی مهران شده بودیم، اما حال و هوای دل من، کربلا بود.
– این بار چقدر با خیمه تو فاصله دارم، پسر فاطمه؟
از جمع جدا شدم، چفیه توی صورت، کفشم رو در آوردم و خودم رو بین خاک ها گم کردم. ضجه می زدم و حرف میزدم. – خوش به حالتون، شما #مهر_سربازی_امام_زمان توی کارنامه تون خورده، من بدبخت چی؟ من چی که سهم من از دنیا فقط جا موندنه؟ لبیک شما رو مهدی فاطمه قبول کرد. یه کاری به حال دل من بی نوا بکنید. منی که چشم هام کوره، منی که تشنه لبیکم، منی که هر بار جا می مونم.
به حدی غرق شده بودم که گذر زمان رو اصلا نفهمیدم. توی حال خودم بودم، سر به سجده و غرق خاک، گریه می کردم که دست ابالفضل، از پشت اومد روی شونه ام.
ـ چی کار می کنی پسر؟ همه جا رو دنبالت گشتم.
دل کندن از خاک مهران، کار راحتی نبود. داشتم نزدیک ترین جا به کربلا، داغ دلم رو فریاد می زدم.
بلند شدم، در حالی که روحی در بدنم نبود. جان و قلبم توی مهران جا مونده بود.
چشم ابالفضل که بهم افتاد، بقیه حرفش رو خورد، دیگه هیچی نگفت. بقیه هم که به سمتم می اومدن، با دیدنم ساکت می شدن.
از پله ها اومدم بالا، سکوت فضا رو پر کرد. همهمه جای خودش رو به آرامش داد.
– علی داداش، پاشو برگشت رو من بشینم کنار پنجره.
دوباره چفیه رو کشیدم روی سرم و محو وجب به وجب خاک مهران شدم. حال، حال خودم نبود که علی زد روی شونه ام. صورت خیس از اشکم چرخید سمتش، یه لحظه کپ کرد.
– بچه ها، می خواستن یه چیزی بخونی اگه حالشو داری …
جملات بریده بریده علی تموم شد. چند ثانیه به صورتش نگاه کردم و میکروفون رو گرفتم. نگاهم دوباره چرخید سمت مهران – #بی_سر_و_سامان_توئم_یا_حسین
تشنه فرمان توئم یا حسین.
آخر از این حسرت تو جان دهم
کاش که بر دامن تو جان دهم
کی شود این عشق به سامان شود؟
لحظه لبیک من و ، جان شود
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🌾هر صبح که بلند می شوم .....
🌼آراسته روی قبله می ایستم و
🍁می گویم:
🌾"السلام علیک یا اباصالح المهدی"
🌼وقتی به این فکر میکنم که خدا
🍁جواب سلام را واجب کرده است،
🌾قلبم از ذوق اینکه شما به اندازه
🌼 یک جواب سلام به من نگاه می
🍁کنی از جا کنده می شود.
آقاجانم! دوستت دارم.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹تعجیل در فرج صلوات🌹
🥀 @morvaridkhaky
یکی از شهدای مدافع حرم بود ،،،
داعشی ها دورش کردن تا تیر داشت با تیر جنگید تیر تموم شد سنگ تموم شد، داعشی ها نیت کرده بودن زنده بگیرنش ...
همون موقع حاج قاسم هم توی منطقه بود ..
خلاصه اینقدری این بچه رو زدن تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد ولی یک لحظه سرشو از ترس پایین نیاورد....
تشنه بود آب جلوش می ریختن روزمین ....
فهمیدن حاج قاسم توی منطقس ...
برا این که روحیه حاج قاسم روخراب کنن بیسیم رضا اسماعیلی گرفتن جلو دهن رضا و چاقو گذاشتن زیر گردنش کم کم برا این که زجر کشش کنن آروم آروم شروع کردن به بریدن سرش و بهش می گفتن حضرت زینب فحش بده پشت بیسیم ... ببین اینقدر یواش یواش بریدن که ۴۵ دقیقه طول کشید ..
ولی از اولش تا لحظه ای که صدای خر خر گلو آمد این پسر فقط چندتا کلمه می گفت .. اصلا من آمدم جونم بدم اصلا من آمدم فدابشم برا حضرت زینب اصلا من آمدم سرم رو بدم یا علی یا مولا یا زهرا .....😭😭😭😭😭
میگن حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو گریه می کرد که پشت بیسیم گوش می داد ....
بعدم سر رضا رو گذاشتن جعبه و فرستادن برا حاج قاسم 😓😓
رای درست ما یعنی وفاداری به شهدا
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
چقدر این روزها احتیاج داریم
که او برگردد
و بیاید پشت میکروفن
با صلابت و یقینی از جنس آرامش بگوید:
"کمتر از سه ماه دیگر اعلام پایان #اسرائیل در این کرهی خاکی خواهد بود..."
#سرطان_اصلاحات_امریکایی
#انتخابات #القدس_اقرب
#سردار_دلها
#سحر_شهریاری
🥀 @morvaridkhaky