eitaa logo
مسافرانِ عشق
3.5هزار دنبال‌کننده
177 عکس
2.4هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
4.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. بعدم رو به مامان گفت: خب حالا موقعیتش چیه ؟ _پسره کارش آزاده والا میگه هر شرایطی شما بذارید قبوله
. همه جمع بودن و هر کسی به نوبه خودش کاری میکرد، راستش حضورم رو اونجا اضافی میدیدم و حس خوبی نداشتم محمود بی توجه به کسی، دم در حیاط برای خوش آمد گویی نشسته بود، ما که رسیده بودیم خیلی عادی با همه سلام علیک کرده بود مراسم خاکسپاری عمو که انجام شد توی قبرستون به مامان گفتم‌: من میرم سر خاک حاج بابا سری تکون داد و من رفتم ،خیلی فاصله ای نبود جمعیت رو از دور میدیدم‌، سر خاک حاج بابا که نشستم اشکهام ریخت... فاتحه ای خوندم و خواستم بلند بشم که کسی از طرف مقابل سر قبر نشست سر بلند کردم و محمود رو دیدم خواستم بلند بشم که محمود گفت: می بینی حاج بابا، بابام هم اومد پیشت هیچکی دیگه دور و برم نیست !!! بلند شدم که برم میدونستم که محمود بی دلیل دنبالم نیومده قدمی برنداشته بودم که گفت : حتی لایق یه تسلیت هم نیستم نه ؟! _خودت اینجور خواستی در هر حال تسلیت میگم پسر عمو !!! _پسر عمو !!!جالبه _چی اونوقت ؟! _شنیدم خواستگار پروپا قرص داری !!! _الان وقت این حرفاس؟! تو آدمی محمود؟ بابات تازه به خاک رفته !!! _میدونم شاید دلیلش تنهاییه بابا هم رهام کرد و رفت _چرا تنها؟! ریحانه ... نگذاشت حرفم تموم بشه و از جا بلند شد با عصبانیت بهم نگاه کرد و گفت : دیکه بهت ربطی نداره که در موردش حرف بزنی ! _چیزی نگفتم که !!!خواستم یادآوری کنم دلیل تنهاییت رو !!! از دور مامان و بابا و صادق داشتن می اومدن طرف قبر حاج بابا، محمود اونها رو که دید راهش رو کج کرد و موقع رفتن گفت: فکر ازدواج با کسی رو از سرت بیرون کن!!! زندگیت رو جهنم میکنم و گذاشت و رفت... مامان اینها رسیدن و صادق گفت : محمود بود ؟! _آره _چی میگفت ؟! _هیچی فاتحه ای خوند و رفت مراسم شب هفت عمو که تموم شد ما قصد برگشتن به تهران رو داشتیم ولی سمیه نگذاشت و گفت : میدونید سالی یه بار میتونم بیام تهران شماها هم که دیگه شهرستان نمی‌آید لااقل حالا که اینجایید بمونید یه چند وقت صادق گفت : راست میگه بمونید شما کاری ندارید تهران که !!!
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
4.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. همه جمع بودن و هر کسی به نوبه خودش کاری میکرد، راستش حضورم رو اونجا اضافی میدیدم و حس خوبی نداشتم
. مامان اما دلش شور صاحبه رو میزد ولی وقتی فهمید مادرشوهرش قراره بره تهران خیالش کمی راحت شد و موندگار شدیم، ساکن خونه حاج بابا بودیم که در واقع مال من بود، بابا به مض ورود گفت : این خونه تعمیر میخواد کسی توش زندگی نمیکنه و اینجوری از بین میره مامان گفت : کی بکنه؟! نه تو توانش رو داری نه کسی وقتش رو!!! سیما هم که یه زنه لااقل اگه یه مرد بالا سرش بود شاید میتونست توی این کارها هم کمک کنه مامان کمر همت بسته بود من رو شوهر بده، فقط خوبی قضیه این بود که چون عمو عباس تازه فوت شده بود نمیتونست حرفی بزنه ...ما تا چهلم عمو موندیم‌، صاحبه زایمان کرده بود و سمیه رفته بود کمک حالش چون نزدیک چهلم عمو بود و ما نمیتونستیم بریم، توی اون مدت خاله شوهر سمیه که در واقع خواستگار به حساب می اومد روزی مبود که نیاد خونه ما و قربون صدقه من نره !!!هیج حس خوبی بهش نداشتم یه جوری پیدا بود اون محبت کردنش ظاهریه و از ته دل نیست، گاهی به مامان غر میزدم که: کاش پروین خانم نمی‌اومد مدام اینجا _وا دختر مگه میشه !قراره فامیل بشیم نمیتونم بگم نیا _از کجا معلوم که فامیل بشیم ؟ _تو باز بچه بازی در نیاری فامیل هم میشیم هر چی بود چهلم عمو هم گذشت ،توی مراسم چهلم محمود رو دیدم‌ فرقی نکرده بود، همونطور مغرورانه سر بالا میگرفت و با همه از بالا حرف میزد ،مراسم که تموم شد برای خدا حافظی کنار هم قرار گرفتیم و گفت : شنیدم درست تموم شده !!! _با اجازه اتون _کار چی پیدا کردی ؟ _نه هنوز _میخوای سفارشی کنم بیای شیراز ؟! _نه ممنون دلخوشی به شیراز ندارم _البته منم بودم‌ کار نمیکردم ،بالاخره آدم کار میکنه که پول داشته باشه تو بدون کار کردن پول داری !!! _آره خب میخوام یکی هم بگیرم بادم بزنه!!! _فکر خوبیه لعنتی نثارش کردن و از خونه عمو اومدیم بیرون اون مدت که شهرستان بودیم هر بار زن عمو رخصت رو دیده بودیم تیکه و طعنه زده بود که : عباس رو از بس یهش حرص و جوش دادن این بلا سرش اومد و قطعا منظورش هم این بود که من حرص و جوشش دادم زورش نمی‌رسید وگرنه میگفت : سیما کشته!!+
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
زمان: حجم: 2.6M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
4.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. مامان اما دلش شور صاحبه رو میزد ولی وقتی فهمید مادرشوهرش قراره بره تهران خیالش کمی راحت شد و موندگ
. ما برگشتیم تهران و چند روزی از برگشتمون نگذشته بود که تلفن خونه زنگ زد ،مامان جواب داد و گفت : سیما با تو کار دارن! _کیه ؟ _نشناختم گوشی رو گرفتم و بعد از سلام علیک گفتم: بله بفرمایید ؟ _خانم ...شما درخواست کار توی مرکز بهداشت رو داده بودید درسته ؟! _بله _الان هر کاری باشه انجام میدید ؟ _هرکاری که... اره منتها منطقه جنگی نباشه خانواده بهم اجازه رفتن نمیدن _بله درسته!!! نه منطقه جنگی نیست البته بی ارتباط با جنگ نیست ولی خب توی همین تهرانه _کارش چیه ؟! _یه مرکز برای نگهداری از بچه های جنگ زده دایر کردیم در واقع بچه های شیرخواره تا ۶ سال ،مناطق جنگی که خانواده هاشون شهید شدن و کسی نبوده ازشون نگهداری کنه اینجا میاریم، نیاز به کمک داریم نیروی کمکی هستن ولی کم داریم،اگه مایلید آدرس بدم برای توضیحات بیشتر !!! _بله بله حتما میام خدمتتون اوایل مرداد ۶۳ بود و من یه دختر ۲۴ ساله، با مامان و بابا صحبت کردم و بابا گفت : اگه همین تهران باشه برو ولی نری بعد هی بخوان اینور و اونور بفرستن تو رو ! _صحبت میکنم بابا، شرایط رو میگن دیگه رصایت بابا رو که گرفتم یه روز صبح راهی مرکزی که آدرسش رو داده بودن شدم، در بسته بود در زدم و در رو پیرمردی باز کرد و گفت : بفرما !!! _سلام برای کار اومدم _علیک سلام بفرما وارد شدم حیاط کوچیکی بود پیدا بود ،ساختمون قبلا خونه بوده یعنی یه مرکز اختصاصی نبود ...وارد خونه شدم چند تا بچه در حال بدو بدو بودن و از گوشه و کنار هم صدای گریه نوزاد می اومد... سراغ خانم کارگر رو گرفتم و توی یه اتاق پیداش کردم خودم رو معرفی کردم جلو اومد و گفت : خوش اومدید منتظرتون بودم ! نشستم و گفتم‌ : خب شرایط کاری چیه؟!
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
زمان: حجم: 2.6M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا