4.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. همه جمع بودن و هر کسی به نوبه خودش کاری میکرد، راستش حضورم رو اونجا اضافی میدیدم و حس خوبی نداشتم
.
مامان اما دلش شور صاحبه رو میزد ولی وقتی فهمید مادرشوهرش قراره بره تهران خیالش کمی راحت شد و موندگار شدیم، ساکن خونه حاج بابا بودیم که در واقع مال من بود، بابا به مض ورود گفت :
این خونه تعمیر میخواد کسی توش زندگی نمیکنه و اینجوری از بین میره
مامان گفت :
کی بکنه؟! نه تو توانش رو داری نه کسی وقتش رو!!! سیما هم که یه زنه لااقل اگه یه مرد بالا سرش بود شاید میتونست توی این کارها هم کمک کنه
مامان کمر همت بسته بود من رو شوهر بده، فقط خوبی قضیه این بود که چون عمو عباس تازه فوت شده بود نمیتونست حرفی بزنه ...ما تا چهلم عمو موندیم، صاحبه زایمان کرده بود و سمیه رفته بود کمک حالش چون نزدیک چهلم عمو بود و ما نمیتونستیم بریم، توی اون مدت خاله شوهر سمیه که در واقع خواستگار به حساب می اومد روزی مبود که نیاد خونه ما و قربون صدقه من نره !!!هیج حس خوبی بهش نداشتم یه جوری پیدا بود اون محبت کردنش ظاهریه و از ته دل نیست، گاهی به مامان غر میزدم که:
کاش پروین خانم نمیاومد مدام اینجا
_وا دختر مگه میشه !قراره فامیل بشیم نمیتونم بگم نیا
_از کجا معلوم که فامیل بشیم ؟
_تو باز بچه بازی در نیاری فامیل هم میشیم
هر چی بود چهلم عمو هم گذشت ،توی مراسم چهلم محمود رو دیدم فرقی نکرده بود، همونطور مغرورانه سر بالا میگرفت و با همه از بالا حرف میزد ،مراسم که تموم شد برای خدا حافظی کنار هم قرار گرفتیم و گفت :
شنیدم درست تموم شده !!!
_با اجازه اتون
_کار چی پیدا کردی ؟
_نه هنوز
_میخوای سفارشی کنم بیای شیراز ؟!
_نه ممنون دلخوشی به شیراز ندارم
_البته منم بودم کار نمیکردم ،بالاخره آدم کار میکنه که پول داشته باشه تو بدون کار کردن پول داری !!!
_آره خب میخوام یکی هم بگیرم بادم بزنه!!!
_فکر خوبیه
لعنتی نثارش کردن و از خونه عمو اومدیم بیرون اون مدت که شهرستان بودیم هر بار زن عمو رخصت رو دیده بودیم تیکه و طعنه زده بود که :
عباس رو از بس یهش حرص و جوش دادن این بلا سرش اومد
و قطعا منظورش هم این بود که من حرص و جوشش دادم زورش نمیرسید وگرنه میگفت :
سیما کشته!!+
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
زمان:
حجم:
2.6M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
4.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. مامان اما دلش شور صاحبه رو میزد ولی وقتی فهمید مادرشوهرش قراره بره تهران خیالش کمی راحت شد و موندگ
.
ما برگشتیم تهران و چند روزی از برگشتمون نگذشته بود که تلفن خونه زنگ زد ،مامان جواب داد و گفت :
سیما با تو کار دارن!
_کیه ؟
_نشناختم
گوشی رو گرفتم و بعد از سلام علیک گفتم:
بله بفرمایید ؟
_خانم ...شما درخواست کار توی مرکز بهداشت رو داده بودید درسته ؟!
_بله
_الان هر کاری باشه انجام میدید ؟
_هرکاری که... اره منتها منطقه جنگی نباشه خانواده بهم اجازه رفتن نمیدن
_بله درسته!!! نه منطقه جنگی نیست البته بی ارتباط با جنگ نیست ولی خب توی همین تهرانه
_کارش چیه ؟!
_یه مرکز برای نگهداری از بچه های جنگ زده دایر کردیم در واقع بچه های شیرخواره تا ۶ سال ،مناطق جنگی که خانواده هاشون شهید شدن و کسی نبوده ازشون نگهداری کنه اینجا میاریم، نیاز به کمک داریم نیروی کمکی هستن ولی کم داریم،اگه مایلید آدرس بدم برای توضیحات بیشتر !!!
_بله بله حتما میام خدمتتون
اوایل مرداد ۶۳ بود و من یه دختر ۲۴ ساله، با مامان و بابا صحبت کردم و بابا گفت :
اگه همین تهران باشه برو ولی نری بعد هی بخوان اینور و اونور بفرستن تو رو !
_صحبت میکنم بابا، شرایط رو میگن دیگه
رصایت بابا رو که گرفتم یه روز صبح راهی مرکزی که آدرسش رو داده بودن شدم، در بسته بود در زدم و در رو پیرمردی باز کرد و گفت :
بفرما !!!
_سلام برای کار اومدم
_علیک سلام بفرما
وارد شدم حیاط کوچیکی بود پیدا بود ،ساختمون قبلا خونه بوده یعنی یه مرکز اختصاصی نبود ...وارد خونه شدم چند تا بچه در حال بدو بدو بودن و از گوشه و کنار هم صدای گریه نوزاد می اومد... سراغ خانم کارگر رو گرفتم و توی یه اتاق پیداش کردم خودم رو معرفی کردم جلو اومد و گفت :
خوش اومدید منتظرتون بودم !
نشستم و گفتم :
خب شرایط کاری چیه؟!
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
زمان:
حجم:
2.6M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
4.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. ما برگشتیم تهران و چند روزی از برگشتمون نگذشته بود که تلفن خونه زنگ زد ،مامان جواب داد و گفت : سیم
.
من و منی کرد و گفت :
_راستش ،سیما خانم بودید نه ؟!
_بله
_واقعیت امر این که ما اینجا نیرو کم داریم یکی هم میخوایم که از کار بهداشت و تزریقات و اینا سر در بیاره بالاخره یه عده بچه ان !!!
نگاهی به دور و برم کردم و گفتم :
اینجا مگه دولتی نیست ؟!
_نه جانم!!! دولتی کجا بود، دولت اینقدر درگیر جنگ هست که فرصت این کارها براش نمیمونه خودمون باید به داد همدیگه برسیم، این بچه ها هرکدوم توی مناطق جنگی یه گوشه و کنار می افته و کسی سراغشون نمیاد... نمیشه رهاشون کرد !!!اینجا رو یه شخص خیر باز کرده یعنی خونه اش رو در اختیارمون قرار داده و خرج خورد و خوراک هم از این ور و اونور جمع میشه ،باید این دوران رو باهم بگذرونیم، مگه نه؟!
_بله درسته از دست من چه کمکی برمیاد !
_شما رو توی لیست کاریابی ها پیدا کردم راستش دو تا خانم دیگه هم هستن کمک حال ولی فقط در حد اینکه بچه ها رو تر و تمیز نگه دارن، اگه بمونید شما هم در کنار هم این بچه ها رو سالم نگه داریم
_نیاز به رفتن به منطقه جنگی که نیست آخه من خانواده ام ...
_نه نه خیالت راحت همه ی کار همین تهرانه در واقع توی همین خونه اس
_خوبه پس قبوله
_فقط یه چیزی
_چی ؟
_شاید نتونیم یه مدت حقوقی پرداخت کنیم بالاخره میدونید که اوضاع خوب نیست ما هم از جایی تامین نمیشیم
_مهم نیست
_واقعا برام مهم نبود!!! وضعیت اون بچه ها برام دردآور بود ،به قول محمود من پول داشتم و کار کردن برام به خاطر پول نبود راستش دیدن خانم کارگر تو اون حال و اینکه با اون شرایط بد اقتصادی که خورش میگفت و کاری که داشت انجام میداد باعث میشد از خودم شرم کنم!!! نشسته بودم توی خونه گرم و نرم خودم تا کاری مناسب حال و روزم گیرم بیاد ،که مبادا یه کم احوالاتم زیر و رو نشه اونروز قول مساعد به خانم کارگر دادم و گفت :
پس از فردا منتظرت هستیم !
_باشه حتما
برگشتم خونه و به مامان و بابا توضیح دادم که چطور کاریه مامان گفت :
خب پول ندن که ...
_مامان جان!!! نگفت نمیدیم که !!!گفت شاید نتونیم چند ماه بدیم بعدم اگه اون بجه ها رو میدیدی، خانواده های اونها به خاطر ماها هم مردن