دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. بالاخره رسیدیم شیراز، سردار منو برد یه خیاط خونه، که فقط لباس عروس میدوختن، لباسا اینقدر قشنگ بود
.
بله عزیزان این بود سرگذشت واقعی زندگی من...باورم نمیشد، سردار یه مرد واقعی بود، مرد زندگی و رویاهای من و فرشته نجات زندگی خونوادم، همیشه و توی همه سختی و گرفتاریها کنارشون بود و کمکشون میکرد، برا برادرام خواستگاری رفت و بخاطر اعتبار اون بهترین دخترا رو براشون گرفت، خرج عروسی و ازدواجشونو داد، خواهرامو سر و سامون داد، افسون هم بعد از سالها بالاخره با عشق نوجوونیش ازدواج کرد و باهم به فرنگ رفتن...
در عوض این همه خوبیهای سردار منم سعی میکردم با مهربونی و گذشت دل خونوادشو به دست بیارم...
منو سردار صاحب چندین دختر و پسر با آبرو و برومند شدیم، پسرام و دخترام هرکدوم با تلاش خودشون صاحب بهترین جایگاه اجتماعی و مال و ثروت شدن، همیشه از زندگی من و پدرشون درس گرفتن و از عشق ما تو زندگی بهره بردن، تجربه زندگی من این بود آدما توی همین دنیا ثمره خوبیها و تاوان بدیهاشونو میبینن، پس خوب باشیم و به همدیگه مهربونی هدیه بدیم، با گذشت و فداکاری هیچ بندهای کوچک نشده که اگه اینگونه بود خداوند کوچکترین فرد روی زمین بود، با مهربونی و فروتنی سنگترین قلبها هم آب میشن و شما میتونید پادشاه قلبشون باشید...
دوست دار همه شما شهلا💐
آقا سردار الان بیش از چهار ساله که به رحمت خدا رفتن یه مرگ آروم و راحت، از فوت سردار واقعا شهلا جان اذیت شدن خیلی پیر و شکسته اما بازم تاب آوردن و کنار بچهها و نوهها زندگی خوبی دارن.
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
قسمت۱
آخرین روزای تابستون بود،پائیز زودتر از همیشه دست به کار شده بود
بی صبرانه منتظر بودم برداشت محصولات تموم بشه و دوباره رنگ جشن و شادی به عمارت برگرده
هوای شهریور همیشه برام خفه بود دلم میخواست زودتر بارو بندیلش و جمع کنه و راه و برای پائیز قشنگم باز کنه
با اینکه تو تابستون بدنیا اومده بودم ولی از تابستون بیزار بودم
دلم برای کارگرا خیلی میسوخت،محصول امسال خیلی خیلی زیاد بود،چندباری دور از چشم رحیم رفتم تا بهشون کمک کنم ولی نمیدونم کدوم از خدا بی خبری زود گذاشت کف دستش و رحیم اومد افتاد به جونم
همیشه وقتی آقام نبود شیر میشد و جرئت میکرد روم دست بلند کنه ولی همین که آقام میومد میشد مثل یه موش آب کشیده
از پنجره اتاقم چشم دوخته بودم به جعبه های سیبی که یکی یکی روی هم قد علم می کردند
با صدای ریزه سنگی که به شیشه خورد از جام پریدم
با دقت نگاهی به دوروبر انداختم تا ببینم کیه
زهرا که جسه کوچیک و ریزش و پشت درخت توت قایم کرده بود برام دست تکون داد
لبخندی نثارش کردم،با اشاره دستش ازم خواست برم پیشش
یبار دیگه با دقت نگاهی به حیاط انداختم
رحیم تو آلاچیق نشسته بود،وقتی مژگان قلیون به دست نشست کنارش مطمئن شدم همه حواسش میره سمت اون
با اینکه میدونستم اگه به گوشش برسه با دخترا رفتم سر چشمه یه کتک مفصل در انتظارمه ولی نمی تونستم پا رو شیطنت های بچگونه ام بزارم
چشمکی به زهرا زدم و از در پشتی رفتم بیرون
یواشکی دور از چشم رحیم و زنش از عمارت زدم بیرون
جز زهرا پنج تا از دخترای دیگه هم اومده بودن
دست تو دست هم با شعر و آواز خودمون و رسوندیم لب چشمه
دلم میخواست مثل همیشه پاهامو بندازم تو آب،نشستم کنار آب و دستم و بردم داخل آب
سرمای پائیز بیش از پیش آب چشمه رو سرد کرده بود،تا حدی که بیشتر از چند لحظه نتونستم دستم و داخل آب نگه دارم
دخترا مثل همیشه یه ریز حرف میزدن،از خواستگار زن مرده نرگس گرفته تا خاطرخواه زهرا
ولی من مثل همیشه ترجیح میدادم گوش کنم تا اینکه حرف بزنم
چشم دوخته بود به رقص قطرات آب که یهو سیب قرمزی جلوم سبز شد
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
قسمت۱ آخرین روزای تابستون بود،پائیز زودتر از همیشه دست به کار شده بود بی صبرانه منتظر بودم برداشت م
.
قسمت۲
سرم و بلند کردم و اطراف و با دقت برانداز کردم
تا اینکه چشمم افتاد به پسرک ژولیده ای که خودشو بالای درخت گردو قایم کرده بود
وقتی نگاه مون بهم گره خورد صورتش از ترس رنگ باخت و به قدری هول شد که از درخت افتاد پایین
با صدای افتادنش نگاه بقیه دخترا برگشت سمتش
نرگس که از همه بهش نزدیک تر بود با صدای بلندی گفت ایوای خاک تو سرم اینکه خاطرخواه توئه زهرا بمیرم برات عروس نشده بیوه شدی
همه مون جز زهرا زدیم زیر خنده
پسرک با دستپاچگی ازجاش بلند شد و زود خاک های لباسشو تکوند و هول هولکی سلامی داد و پا به فرار گذاشت
زهرا سری از روی تاسف تکون داد و گفت شانس منو ببین توروخدا آدم قهط بود این دیوونه خاطرخوام شده
دخترا یکم سربه سرش گذاشتن ولی من وقتی دیدم از حرفاشون داره دلخور میشه خواستم جوّ و عوض کنم بدون اینکه به عاقبتش فکر کنم گفتم تا باغ مش رجب مسابقه بدیم
فاطمه مثل همیشه زودتر از همه شروع کرد به دویدن
بقیه هم پشت سرش
چشمه این سر روستا بود و باغ مش رجب اون سر روستا،تا برسیم اونجا حسابی از نفس افتادیم
مثل همیشه فاطمه برنده شد و زودتر از همه رفت سمت خونشون که همون نزدیکیا بود
نفسی که تازه کردیم برگشتیم سمت چشمه
وقتی زینب و رقیه وسط راه ازمون جدا شدن تازه غرغرای نرگس شروع شد و گفت چرا بی هوا مسابقه گذاشتی؟ما که مثل تو از صبح لم ندادیم به پشتی،تا همین یه ساعت پیش داشتیم تو باغ کار میکردیم
با اخم گفتم فکر میکنی من خیلی دلم میخواد لم بدم به پشتی؟منم دلم میخواد بیام پیش شما و کار کنم
نرگس بازم با همون زبون تند و تیزش گفت خری دیگه،من اگه دختر خان بودم...وای حتی خیالشم قشنگه...کاش من بجای تو دختر خان بودم
میدونستم دلش از کجا پره برای همین بحث و ادامه ندادم
نصف راه و رفته بودیم و دیگه نایی برام نمونده بود
رسیدیم کنار جاده ابریشم،نه که واقعا جاده ابریشم باشه ها نه،من و دخترا اسمش و گذاشته بود جاده ابریشم
چون یه طرفش دشت لاله بود و یه طرفش مزرعه آفتاب گردون، بی شک اونجا قشنگ ترین جای روستا بود برای همین اسمشو گذاشته بودیم جاده ابریشم چون برامون خیلی باارزش و دوست داشتنی بود
همون جا وسط جاده نشستم تا نفسی تازه کنم
اسمش جاده بود وگرنه پرنده هم توش پر نمیزد چه برسه به اسب و قاطر
با خیال راحت نشسته بودم که یه سوار بهمون نزدیک شد،نیازی به دیدن چهره اش نبود از اسبش معلوم بود که غریبه است