فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. حقم داشت این اولین باری بود که میدید ما همدیگه رو بغل کردیم نمی خوام یه طرفه به قاضی برم ولی منک
.
دستم و گذاشتم روی کمرم و گفتم چطور مگه؟نکنه میخوای وظایف مادر زائو رو تو گردن بگیری اینقدر پیگیری!؟!
همه زنا دورمون جمع شده بودن تا ببینن آخر معرکه چی میشه
نگاهی گذرا به صورت همه شون انداختم و گفتم امروز عروس ما پا به ماهه فردا دختر شما،امروز عروس ما قضاوت بشه فردا دختر شما،اصلا خود شما؟!؟چند نفر از شماها فقط دختر زاییده و پسر تو سرنوشتش نبوده؟مگه بخاطر دختر بودن بچه هاتون از مهر مادری شما کم شده؟چقدر بخاطر پسر نیاوردن قضاوت شدین و حرف شنیدین؟؟؟
حرفام تاثیر زیادی روشون گذاشته بود و با دقت داشتن گوش میدادن
ادامه دادم : تا وقتیکه شماها خودتون به خودتون رحم نمیکنید چه توقعی از مردا دارین؟چرا یه زن پا به ماه بجای اینکه تو شوق و ذوق بغل کردن بچه اش باشه باید ترس دختر بودن و تو قلبش یدک بکشه؟!؟
به قول آقاجونم دختر نعمته،غمخوار و همدم پدر و مادر ولی هر کسی لیاقت داشتن دختر و نداره
سومین بچه عروس ما چه پسر باشه چه دختر، مثل دوتای اول چشم و چراغ این عمارته و کسی حق نداره از گل کمتر بهشون بگه،نه به خودشون نه به مادرشون
خیره شدم تو چشمای زنی که معرکه رو شروع کرده بود و بود و گفتم حالا اگه جوابتو گرفتی برو بشین سرجات چایی تو بخور بزار بقیه از جشن لذت ببرن
خشم همه وجودشو گرفته بود،با عصبانیت برگشت نشست سرجاش
نگاهی به تنبک زنا انداختم و گفتم منتظر چی هستین؟شروع کنید
تو عرض چند دقیقه دوباره جشن برگشت به روال سابق و انگار نه انگار تا چند لحظه پیش اوضاع مختل شده بود
هوای شاه نشین داشت خفه ام میکرد،از طرفی نگران مژگان بودم،از مه لقا خواستم براش شیرینی و میوه ببره تا از حالش مطمئن بشم،می ترسیدم بعد از اومدن من دوباره بزنه به سرش و بلایی سر خودش و بچه اش بیاره
ولی خداروشکر انگار از خر شیطون پیاده شده بود و به گفته مه لقا داشت با دختراش بازی میکرد
آخر شب که شد جشن تموم شد و اهالی عزم رفتن کردن
وقتی رفتم حیاط تا کنار پدرم بایستم و مهمونا رو بدرقه کنیم،سوز شب لرزه ای به جونم انداخت ولی مثل همیشه مه لقای مهربونم حواسش به من بود و با آوردن کت بافتم به دادم رسید
رحیم سمت راست پدرم ایستاده بود و منم سمت چپ
خانواده ها یکی یکی میومدن جلو تا خداحافظی کنن
تا اینکه نوبت به خانواده زنی رسید که تو شاه نشین معرکه گرفته بود
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. دستم و گذاشتم روی کمرم و گفتم چطور مگه؟نکنه میخوای وظایف مادر زائو رو تو گردن بگیری اینقدر پیگیر
.
از قیافه اش معلوم بود خیالاتی تو سرشه
خطاب به پدرم گفت خان سلامت باد سایه تون بالای سرمون مستدام
نگاهی تاسف بار بهم انداخت و گفت کاش این دخترم یکم از مرام و معرفت شما به ارث می برد
پدرم دستش و گذاشت روی شونه ام و گفت مرام و معرفت همدم خیلی بیشتر اونیکه از من به ارث برده
بعد نگاه خشم آلودی به زن انداخت و گفت ولی معرفتِ آدمی خرج کسایی میشه که بویی از معرفت برده باشن
از جواب پدرم قند تو دلم آب شد
زن که حسابی کفری شده بود گفت وقتی اینجوری ازش طرفداری کنید معلومه خیره سر میشه و احترام بزرگتر و فراموش میکنه
پدرم گفت احترام به بزرگتری نیست به شعور و معرفت آدماست،همدمِ من احترام سرش میشه،لابد تو کاری کردی که بهش ثابت کردی لایق احترامش نیستی
زن اونقدر کفری شد که رنگش سرخ شد و غر غر زنان ازمون دور شد
وقتی به حد کافی ازمون فاصله گرفت شوهرش گفت تو رو خدا ببخشید خان مگه شما از پس نیش مار این زن بربیاین،بخدا اگه بچه نداشتیم طلاقش و میدادم و جونم و راحت میکردم
پدرم گفت اشکالی نداره حساب تو از زنت جداست
بقیه زنا که شاهد ماجرا بودن اومدن جلو و گفتن تقصیر همدم جان نیست اون زن با قصد و غرض معرکه گرفت،همدم جان هم خیلی خوب جوابشو داد
پدرم گفت من دخترمو خوب میشناسم،میدونم هر کاریم بکنه از ادب و احترام کناره نمیگیره
همه که رفتن رحیمم داشت میرفت سمت عمارت
صداش کردم و گفتم صبر کن خان داداش باید باهاتون حرف بزنم
رحیم که انگار یهو ماجرای ایوان یادش افتاد سمتم اومد و گفت امشب تو ایوان چه خبر بود؟
گفتم راجع به همین میخوام حرف بزنم خیلی مهمه ولی مژگان نباید چیزی بفهمه
پدرم گفت پس بیاین بریم تو اتاق من حرف بزنیم
گفتم نه بابا بهتره بریم سالن مژگان نباید بویی از حرفامون ببره
هر دو با اینکه حسابی کنجکاو شده بودن تا وقتی به سالن برسیم سکوت کردن
مه لقا رو تو راهرو کشیک گذاشتم تا اگه احیانا کسی اومد جلوشو بگیره
من رفتم کنار پدرم نشستم ولی رحیم اون سر سالن درست رو به رومون نشست
رحیم با بی حوصلگی گفت خب زود باش بگو دیگه دو ساعته علافمون کردی
با جدیت گفتم خان داداش خواهش میکنم واسه یبارم که شده صبوری کن و اجازه بده با آرامش حرف بزنم،اگه الان اینجائیم فقط بخاطر زندگی توئه
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرارِ_عصرانهی_ما
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
و سلامی که به دیدار رسید....🍃
سردارِ دلم....
#حاج_قاسم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. از قیافه اش معلوم بود خیالاتی تو سرشه خطاب به پدرم گفت خان سلامت باد سایه تون بالای سرمون مستدام
.
رحیم میخواست جوابمو بده که پدرم جلوشو گرفت و گفت بس کن رحیم،بزار ببینیم خواهرت چی میخواد بگه
رحیم چشم غره ای به من رفت و گفت چشم من سرتا پا گوشم
پدرم گفت بگو دخترم
گفتم راستش امروز مژگان اصلا نیومد تو جشن شرکت کنه،برای همین بهونه افتاد دست زنا تا پشت سرش حرف در بیارن،واسه اینکه حرف و حدیثا رو تموم کنم رفتم پیش مژگان تا بگم لااقل چند دقیقه ای بیاد شاه نشین و دهن زنا بسته بشه،ولی وقتی رفتم دنبالش...
مکث من باعث شد رحیم دوباره کفری بشه،از کوره در رفت و گفت خب وقتی رفتی دنبالش چی شد؟؟؟
آب دهن مو قورت دادم و گفتم وقتی رفتم دنبالش پیداش نکردم،همه جا رو گشتم ولی نبود،تا اینکه...تا اینکه تو ایوان دیدمش
رحیم گفت خب که چی؟!؟
قیافه حق به جانبی به خودم گرفتم و گفتم خب که چی؟باریکا....یعنی تو حتی نمیدونی زنت از بلندی میترسه و تا حالا پاشو تو ایوان نذاشته؟!؟
رحیم گفت اگه می ترسه پس امشب تو ایوان چیکار میکرد؟؟؟
با عصبانیت گفتم رفته بود تا قبل از اینکه سرش هوو بیاری خودش و بچه ای که نمیخوایش و راحت کنه
برای چند دقیقه سکوت سنگینی بین مون حاکم شد
رحیم حسابی شوکه شده بود
پدرمم رفته بود تو فکر و زیر لب ذکر می گفت
بعد از چند دقیقه پدرم پرسید چیزیش که نشد؟حالش خوبه؟؟
گفتم بله آقاجون خوبه خیالتون راحت،درسته منصرف کردنش خیلی سخت بود ولی خداروشکر از پسش براومدم
پدرم دستاشو برد بالا و گفت خدایا شکرت،خودت حافظ خانواده ام باش
بعد هم رو کرد سمت رحیم و گفت اگه امشب بلایی سر این دختر و بچه تو شکمش میومد هیچوقت نمی بخشیدمت،اگه یبار دیگه ام این دختر و ناراحت ببینم از این عمارت پرتت میکنم بیرون،شبی که اومدی نشستی جلوم و گفتی خاطرشو میخوای بهت گفتم این دختر دست من امانته،بهت گفتم من قبل از اینکه پدر تو باشم پدر اونم،گفتم نباید آب تو دل این دختر تکون بخوره،گفتم یا نگفتم؟؟؟
رحیم سرش و انداخته بود پایین و هیچی نمیگفت
پدرم بلند شد و گفت برو دعا به جون خواهرت کن که امشب زندگی خودت و خانواده تو یجا نجات داد
پدرم داشت میرفت که گفتم فقط آقاجون من به مژگان قول دادم به هیچکس چیزی نگم،اگرم به شما گفتم به این خاطر بود که ترسیدم دوباره همچین خیالاتی به سرش بزنه، مبادا به روش بیارین!؟!
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh