eitaa logo
مشاعره
441 دنبال‌کننده
298 عکس
2 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هرکجا نام تو بود آنجابهشتم بود و هست من بهشتت را دو‌عالم آرزوکردم حسین
در حیرتم که عشق از آثارِ دیدن است ما کورها، ندیده چرا عاشقت شدیم؟!
تمام آفرینش بی‌ تو باشد جسم بی‌جانی بیا با یک نظر بر خلق، اعجاز مسیحا کن
هرکسی ماند به خورشید سلامم ببرد ما که مردیم و ندیدیم به خود گرما را
تمام عمر تو ما را نظاره کردی و ما ندیده‌ایم هنوز آن جمال زیبا را
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم یا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
غم ویرانی خود را به چه تشبیه کنم؟ فرض کن کوه شنی طعنه‌ی طوفان خورده!
آمدم جان را به قربانت کنم دیدم عزیز قبل من صد ها نفر در نوبت جان دادنند
ز اعماق قرون از بین جمعیت ترا دیدیم تو هم ای ناز مطلق از همان بالا ببین ما را
چون سایه در سفرها پابند دیگرانیم هرکس به راه افتاد،با خویش برد ما را
چنان روی از تو گردانم ، که بند آید نفسهایت ولی با چشمهای خود،به پایم سجده خواهی کرد!
از خویش هر چه بود شکستیم و ریختیم غیر از دلِ شکسته که نتوان شکست و ریخت
بعد تو با درودیوار وغم و خاطره ها بی تو با پنجره ی روبه خیابان چه کنم‌؟
وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان‌ها گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل با یاد تو افتادم از یاد برفت آن‌ها ای مهر تو در دل‌ها وی مهر تو بر لب‌ها وی شور تو در سرها وی سر تو در جان‌ها تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان‌ها تا خار غم عشقت آویخته در دامن کوته نظری باشد رفتن به گلستان‌ها آن را که چنین دردی از پای دراندازد باید که فروشوید دست از همه درمان‌ها گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید چون عشق حرم باشد سهل است بیابان‌ها هر تیر که در کیش است گر بر دل ریش آید ما نیز یکی باشیم از جمله قربان‌ها هر کاو نظری دارد با یار کمان ابرو باید که سپر باشد پیش همه پیکان‌ها گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش می‌گویم و بعد از من گویند به دوران‌ها
کوه و دریا و درختان همه در تسبیح‌اند نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل و‌ گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
با چون خودی درافکن اگر پنجه می‌کنی ما خود شکسته‌ایم چه باشد شکست ما
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم
از ورق‌ گردانی وضع جهان غافل مباش صبح و شام این‌ گلستان انقلاب رنگ‌هاست
باکی از باختنم نیست که در بازی عشق من به شش آمدن تاس تو می‌اندیشم !
سرم به کار خودم بود و شعر...خیر سرت به روی شیشه ی احساس من تو ها کردی
خنده ات تلخ شد و روی لبت میدیدم عشق شیرینی چای است ولی گاهی تلخ
ست کرده با گل های قوری باغ دامن را آورد چایی برد آن لحظہ دل من را
وقتی که دلتنگی، دلم را با خودش برد فنجانی از شعـر و غزل را سر کشیدم