eitaa logo
مرکز مشاوره اسلامی سماح-البرز
557 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
225 ویدیو
5 فایل
☘️مهربانِ گرامی سلام. خوش آمدید . 🔸اسلامی و تخصصی بودن آموزه های روانشناختی و مشاوره ای در عرصه: خانواده ، ازدواج ، نوجوان ،کودک و ...،رویکرد اصلی ما در گزینش مطالب این کانال است. 🙏 امیدواریم شایستگی اعتماد شما را داشته باشیم . ارتباط با ادمین: baqa
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 🔴 💠 گاهی در زندگیِ زن و شوهری حال نداریم. و انگیزه‌ای برای تحرّک و تلاش وجود ندارد. 💠 یکی‌از مهارتهایی که می‌تواند فضای بی‌روح خانه را دهد شنیدن یا دیدن چیزی است که نقش آن ایجاد و زدن است. 💠 لذا گاهی در فضای خانه، پخش صدای زیبا و ملایم ، مناجات، روضه‌ای یا کلیپی زیبا از و یا سخنان کوتاه ، جرّقه‌ای می‌شود تا فضای سرد خانه را گرم و با انگیزه کند. 💠 اتصال همسران به عامل ازدیاد و گرمابخش زندگی خواهد شد. 🌹@moshavereh_alborz 🔴 💠 وقتی پشت هستید به همسرتان بزنید و سر به سرش بگذارید البته به دور از و تمسخر!😊 💠 بگویید خدا چراغ قرمزها رو سر راه من گذاشته تا فرصتی بشه حال عزیزمو بپرسم.😜 💠 اینگونه ابتکارات برای خانمتان بسیار و به یادماندنی است. و با تصور آنها مدتهای طولانی به می‌رسد! 💠 پشت قرمزهای زندگی، با چراغ محبت و عشق، لحظات خود و همسرتان را شیرین کنید. 🌹@moshavereh_alborz 🔴 💠 هر شب از صدای خروپف پیرمرد شکایت داشت، پیرمرد هرگز نمی‌پذیرفت. شبی پیر زن صدای خروپف او را کرد تا صبح حرفش را ثابت کند. اما صبح پیرمرد هرگز از بیدار نشد و آن صدای ضبط شده، هر شب پیر زن شد. 💠 گاهی تصوّرِ اینکه، روزی من یا همسرم از دنیا می‌رویم و با همه‌ی خوبی و بدی‌هایش تمام می‌شود عاملی برای ندیدن بسیاری از و نقصهای همسر می‌شود. 💠 قدر لحظات هر چند در کنار هم بودن را بدانیم. @moshavereh_alborz
❤️ معنای واقعی : 💜وقتی به می‌آمد، من دیگر حق نداشتم کار کنم! بچه را عوض می‌کرد، شیر برایش درست می‌کرد، سفره را می‌انداخت و جمع می‌کرد، پا به پای من می‌نشست لباس‌ها را می‌شست، پهن می‌کرد، خشک می‌کرد و جمع می‌کرد! 💚آن قدر به پای زندگی می‌ریخت که همیشه به او می‌گفتم: درسته که کم می‌آیی خانه، ولی من تا محبت‌های تو را جمع کنم، برای یک ماه دیگر وقت دارم! 💝نگاهم می‌کرد و می‌گفت: تو بیش‌تر از این‌ها به گردن من ! 📚 راوی: همسر شهید حاج ابراهیم همت. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌐 (مرکز مشاوره اسلامی حوزه علمیه) @moshavereh_alborz
💠💠💠 🌺یک روز که مهدی از مدرسه به خانه آمد، از شدت سرما تمام گونه ها و دست هایش سرخ شده بود. پدرش همان شب تصمیم گرفت برای او پالتویی تهیه کند. دو روز بعد، با پالتوی نو و زیبایش به مدرسه می رفت؛ اما غروب همان روز که از مدرسه بر می گشت با ناراحتی پالتویش را به گوشه اتاق انداخت. همه با تعجب به او نگاه کردند. او در حالی که اشک در چشمش نشسته بود گفت: چه طور راضی شوم که پالتو بپوشم، وقتی که دوست بغل دستی ام از سرما به خود می لرزد؟   📖خاطره ای از زمان کودکی شهید مهدی باکری   ________________ 🌐 (مرکز مشاوره اسلامی حوزه علمیه) @moshavereh_alborz
🌺 و 🏝️🏝️🌼🌼🌺🌺🌷🌷🌴🌴 یاد و خاطره همه و و عزیز ایران اسلامی را در این ساعات معنوی گرامی می داریم. @hamsardarl