eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
محکم گونه ام رو بوسید. دستم رو گرفت تو دستش. شیدا- بانداژشو عوض نکردی؟ - چرا تازه عوض کردم ... شیدا- کی بازش می کنی؟ - فردا پس فردا ... شیدا- بسم الله الرحمن الرحیم ... اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ... فوت کرد بهم. خندیدم. - دیوونه شدی؟ شیدا- دارم دعا می خونم خدا دو سه ساعت رگ دیوونگی تو رو بخوابونه ... مثل بز آروم و سربزیر و حرف گوش کن بشی ... - دستت درد نکنه ... بزمونم کردی گذاشتی کنار ... منو کشید تو خونه. کفشامو کندم و وارد شدیم. - حالا چیکارم داشتین؟ سرم رو گرفتم بالا. نفسم برید. محمد و علی؟ اینجا؟ روبروم سرپا ایستاده بودن. محمد بود؟ آره ... خود خود محمدم بود ... زندگیم روبروم ایستاده بود ... نگاهشو ازم گرفت و سرشو زیر انداخت. خشکم زده بود. شیدا و شیده و علی نگاهشون دائما بین من و محمد در نوسان بود. احتمالا الان انتظار داشتن عین وحشیا داد و بیداد کنم. یا با دیدن محمد بذارم برم. ولی واسه چی باید می رفتم؟ بعد اینهمه دلتنگی که روز و شب آزارم می داد حالا شوهرم روبروم ایستاده بود ... کجا می رفتم؟ دوباره سرشو آورد بالا و نگاهم کرد. هنوزم نگاهش مثل روزای اول آتیشم میزد. دلم می رفت واسش. دیگه فکر غرور و اینا نبودم. فقط فکر این دل بی صاحابم بودم که داشت خفه می شد از زور دلتنگی واسه محمد. اومد جلو. خیره بود تو چشمام. آروم دستم رو گرفت تو دستش. به باند دستم یه نگاهی کرد. چشماشو رو هم فشار داد. دلم تیکه تیکه شد. دلم نمیخواست شرمندگیش رو ببینم. تنها همدمم تو این مدت همین دست زخمیم بود. عاشق زخماش بودم چون شیشه ای دستم رو زخمی کرده بود که تو دست محمد بود. دست سالمم رو گرفت راه افتاد سمت در. دنبالش کشیده شدم. نه با اکراه ... با همه وجودم ... کفشامو پام کردم. هیچ کاری نمی کردم. دعای شیدا چه زود گرفت ... دقیقا عین یه بز. بی اراده لبخند اومد رو لبهام. جلو پام زانو زد و بند کفشامو بست. قلبم ریخت. دوباره بلند شد. دستم رو گرفت و راه افتاد. هیچکسم نمی گفت دخترمونو کجا می بری پسر؟ یا ابالفضل علی هم موند خونه شیده اینا سوار ماشین علی شدیم و راه افتاد. کمی بعد جلوی یه هتل ایستاد. پیاده شدیم. بازم دستم رو گرفت. انگار می ترسید فرار کنم. شناسنامه هامونو نشون داد و کلید رو گرفت. رفتیم داخل آسانسور. خیره بود بهم. سرمو انداختم پایین. دستم رو تو دستش فشار داد. آسانسور متوقف شد. محمد رفت بیرون. در یه اتاق رو باز کرد و رفت تو. منم دنبالش. در رو بست. یه اتاق دوتخته بود. من رو نشوند لبه یکی از تختها. جلوی پام نشست روی زمین. پایین تخت. دو تا دستام رو تو دستاش گرفت و خیره شد تو چشمام. چشاش پر شد. ولی من مقاومت می کردم. بالاخره به حرف اومد. محمد- بیست و شش سال زندگیمو خلاصه میگم ... حوصلتو سر نمی برم ... هیجده سالم بود که کنکور دادمو دانشگاه تهران قبول شدم ... از اصفهان اومدم تهران ... هیچی نداشتم ... هیچی ... نمیخواستم از بابام پول بگیرم ... بهش می گفتم هم دارم کار می کنم هم درس می خونم و به پول احتیاجی ندارم ... در حالیکه حتی پول خوابگاه هم نداشتم ... میخواستم رو پای خودم بایستم ... اون موقع وضع بابام زیاد خوب نبود ... غرورم اجازه نمی داد ازش بکنم ... همه سعی و تلاششو واسم کرده بود و منو فرستاده بود کلاسای موسیقی ... رفتم سر کار ... هر جا که بگی من کار کردم ... کار میکردم تا خرجمو دربیارم ... خورد و خوراک هر روزه واسم ممکن نبود پس بیشتر روزا رو روزه می گرفتم ... اونجاهایی که کار می کردم سن کمم رو که می دیدن ... و بی سر پناهیم رو ... تو مغازه اشون جای خواب بهم می دادن ... بعضیاشون حتی از حقوقم واسه جای خواب کم می کردن ... ولی واسم مهم نبود ... مهم سقف بود که بالای سرم باشه هم کار می کردم و هم درس می خوندم و هم به شدت روی موسیقی کار می کردم ... اونقدر شعر و ملودی ساختم و واسه صدا و سیما فرستادم ... که بالاخره با کمک و لطف خدا چند نفر دستمو گرفتن ... همه سعیمو کردم و خودمو کشیدم بالا ... علاوه بر صدا و سیما که پول خوبی در مقابل کارهام بهم میداد تو جاهای دیگه هم کار می کردم ... درس هم می خوندم ... خدا من رو به عزت رسوند ... پولام رو جمع کردم و بعد سال ها بی پناهی و روزها آواره خیابونا بودن یه خونه خریدم ... همون خونه ای که وجب به وجبش پر از خاطرات توئه ... قبل اون یا جام روی نیمکت های پارکها بود یا توی کتابخونه های عمومی ... تا شب بشه و برم تو مغازه ... خیلی سخت گذشت اون پنج سال ... ولی گذشت ... بیست و سه سالم بود که پای یه دختر تو زندگیم باز شد ... برای اولین بار ... ازم خوشش می اومد ... کم کم با رفتاراش جذبم کرد ... بهش علاقه مند شدم ... باز ناهید ... باز ناهید ... دستام به وضوح داشت می لرزید ... نمی خواستم از زبون خودش بشنوم علاقه اش به ناهیدو ... حس آدمی رو داشتم که داره جون می