🌿🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻
#داستان_های_تربیتی
چند ساعتی بود که مشغول مرتبکردن منزل برای مهمانی آخر هفته بودم. حواسم به امیرعلی نبود و او را فراموش کرده بودم. نگران شدم، می دانستم هر موقع که ساکت شود، حتما سرگرم خرابکاری شده است. بهسرعت از پلهها بالا رفتم تا ببینم چکار میکند. بالای پلهها که رسیدم صحنه وحشتناکی را دیدم. تمام دیوارها خطخطی شده بود. انگار آب جوش روی سرم ریخته بودند، بهشدت عصبانی شده بودم. خواستم داد بزنم که چرا این کار را کرده، اما به یاد حدیثی افتادم که میفرمود: فرشتگان از خانهای که داد و فریاد در آن باشد، بیرون میروند.
خودم را کنترل کردم و همین سؤال را از خودم پرسیدم، چرا امیرعلی دوست داشته روی دیوار نقاشی بکشد؟ شاید آنقدر سوژه ذهنی او بزرگ بوده که دفتر نقاشی برای او کافی نبوده است.
در همین فکر بودم که موج دیگری از سؤالات به ذهنم هجوم آوردند.
پدر و مادرها از نظر تربیتی در این مواقع چهکاری باید انجام بدهند؟
به یاد مطالبی افتادم که قبلا مطالعه کرده بودم، بازی و آزادی یکی از مهمترین نیازهای بچههاست، باید شرایط و محیط را فراهم کرد تا بچهها بتوانند آزادانه بازی کنند.
کنارش نشستم و باهم کمی در مورد نقاشیهایش حرف زدیم، او گفت:مامان خیلی دوست دارم دیوارهای اتاقم رو نقاشی کنم و بشم آقای نقاش!
چی دوست داری بکشی عزیزم؟
گل و درخت، مثلا اتاقم بشه یه باغ، مثه حیاط خونه آقاجون!
قرارشد باهم قسمتی از دیوارهای اتاق را کاغذ بزنیم و امیرعلی با جعبه مدادشمعی جدیدش همه را نقاشی کند، کاغذ ها که آماده شد چند روزی مشغول نقاشی و بازی بود و گاهی باهم نقاشی میکشیدیم.
🌿🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻
✍#طیبه_جهانتاب
⏬
https://eitaa.com/moshaveronlin