eitaa logo
مثله شدگان
39 دنبال‌کننده
972 عکس
47 ویدیو
0 فایل
رمان از زاده ذهن نویسنده هست ✍️ نویسنده و مدیر اصلی: @Shiva13824 ادمین کانالم: @God_my_love_11 📌✍️خوندن رمان بدون عضویت حرام 🥺 لطفاً 🙏 عضوشید لینک ناشناس رمان https://abzarek.ir/service-p/msg/1046682
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
.... خلاصه ای از رمان تکیه گاه ابدی✨ مهتا: دستم رو روی صورتم گذاشتم ... با طعم خونی که توی دهنم پیچید فهمیدم زخم لبم دوباره تازه شد ... بغضم رو قورت دادم و نگاهش کردم، اگه دوست نداشتم تا الان اینکارو کرده بودم ولی نرفتم چون ... چون دلم گیر بود ... من نمیخوام زندگیم از هم بپاشه _هه ، خوب لفظ قلم حرف میزنی نگاهم رو ازش گرفتم و با داد ادامه دادم : آره حتما دوستم داری ولی مهتا بفهم ... من دیگه دوست ... ندارم! ~ با بهت و تعجب بهش نگاه کردم ... چشمام پُر شده بودن ... دستم رو از روی صورتم برداشتم و روی چشمام کشیدم تا مانع از ریختن اشکام بشن ... رفتم سمتش و چونه اش رو گرفتم و صورتش رو به روی صورتم نگه داشتم ... سعی کردم محکم باشم ولی لرزش نامحسوسی توی صدام حس میکردم ... مثل همون موقع ها که توی چشمام نگاه میکردی و میگفتی عاشقمی ... الانم توی چشمام نگاه کن و بگو دوستم نداری! _ دستشو محکم از چونم کنار زدم مهتا بفهم من دیگه عاشقت نیستم! برگرفته از ذهن نویسنده با ژانر برای خوندن ادامه رمان به چنل یه سر بزن رفیق😉👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/4072931675C50bfaf1d45
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
.... خلاصه ای از رمان تکیه گاه ابدی✨ مهتا: دستم رو روی صورتم گذاشتم ... با طعم خونی که توی دهنم پیچید فهمیدم زخم لبم دوباره تازه شد ... بغضم رو قورت دادم و نگاهش کردم، اگه دوست نداشتم تا الان اینکارو کرده بودم ولی نرفتم چون ... چون دلم گیر بود ... من نمیخوام زندگیم از هم بپاشه _هه ، خوب لفظ قلم حرف میزنی نگاهم رو ازش گرفتم و با داد ادامه دادم : آره حتما دوستم داری ولی مهتا بفهم ... من دیگه دوست ... ندارم! ~ با بهت و تعجب بهش نگاه کردم ... چشمام پُر شده بودن ... دستم رو از روی صورتم برداشتم و روی چشمام کشیدم تا مانع از ریختن اشکام بشن ... رفتم سمتش و چونه اش رو گرفتم و صورتش رو به روی صورتم نگه داشتم ... سعی کردم محکم باشم ولی لرزش نامحسوسی توی صدام حس میکردم ... مثل همون موقع ها که توی چشمام نگاه میکردی و میگفتی عاشقمی ... الانم توی چشمام نگاه کن و بگو دوستم نداری! _ دستشو محکم از چونم کنار زدم مهتا بفهم من دیگه عاشقت نیستم! برگرفته از ذهن نویسنده با ژانر برای خوندن ادامه رمان به چنل یه سر بزن رفیق😉👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/4072931675C50bfaf1d45
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
.... خلاصه ای از رمان تکیه گاه ابدی✨ مهتا: دستم رو روی صورتم گذاشتم ... با طعم خونی که توی دهنم پیچید فهمیدم زخم لبم دوباره تازه شد ... بغضم رو قورت دادم و نگاهش کردم، اگه دوست نداشتم تا الان اینکارو کرده بودم ولی نرفتم چون ... چون دلم گیر بود ... من نمیخوام زندگیم از هم بپاشه _هه ، خوب لفظ قلم حرف میزنی نگاهم رو ازش گرفتم و با داد ادامه دادم : آره حتما دوستم داری ولی مهتا بفهم ... من دیگه دوست ... ندارم! ~ با بهت و تعجب بهش نگاه کردم ... چشمام پُر شده بودن ... دستم رو از روی صورتم برداشتم و روی چشمام کشیدم تا مانع از ریختن اشکام بشن ... رفتم سمتش و چونه اش رو گرفتم و صورتش رو به روی صورتم نگه داشتم ... سعی کردم محکم باشم ولی لرزش نامحسوسی توی صدام حس میکردم ... مثل همون موقع ها که توی چشمام نگاه میکردی و میگفتی عاشقمی ... الانم توی چشمام نگاه کن و بگو دوستم نداری! _ دستشو محکم از چونم کنار زدم مهتا بفهم من دیگه عاشقت نیستم! برگرفته از ذهن نویسنده با ژانر برای خوندن ادامه رمان به چنل یه سر بزن رفیق😉👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/4072931675C50bfaf1d45
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
.... خلاصه ای از رمان تکیه گاه ابدی✨ مهتا: دستم رو روی صورتم گذاشتم ... با طعم خونی که توی دهنم پیچید فهمیدم زخم لبم دوباره تازه شد ... بغضم رو قورت دادم و نگاهش کردم، اگه دوست نداشتم تا الان اینکارو کرده بودم ولی نرفتم چون ... چون دلم گیر بود ... من نمیخوام زندگیم از هم بپاشه _هه ، خوب لفظ قلم حرف میزنی نگاهم رو ازش گرفتم و با داد ادامه دادم : آره حتما دوستم داری ولی مهتا بفهم ... من دیگه دوست ... ندارم! ~ با بهت و تعجب بهش نگاه کردم ... چشمام پُر شده بودن ... دستم رو از روی صورتم برداشتم و روی چشمام کشیدم تا مانع از ریختن اشکام بشن ... رفتم سمتش و چونه اش رو گرفتم و صورتش رو به روی صورتم نگه داشتم ... سعی کردم محکم باشم ولی لرزش نامحسوسی توی صدام حس میکردم ... مثل همون موقع ها که توی چشمام نگاه میکردی و میگفتی عاشقمی ... الانم توی چشمام نگاه کن و بگو دوستم نداری! _ دستشو محکم از چونم کنار زدم مهتا بفهم من دیگه عاشقت نیستم! برگرفته از ذهن نویسنده با ژانر برای خوندن ادامه رمان به چنل یه سر بزن رفیق😉👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/4072931675C50bfaf1d45
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
.... خلاصه ای از رمان تکیه گاه ابدی✨ مهتا: دستم رو روی صورتم گذاشتم ... با طعم خونی که توی دهنم پیچید فهمیدم زخم لبم دوباره تازه شد ... بغضم رو قورت دادم و نگاهش کردم، اگه دوست نداشتم تا الان اینکارو کرده بودم ولی نرفتم چون ... چون دلم گیر بود ... من نمیخوام زندگیم از هم بپاشه _هه ، خوب لفظ قلم حرف میزنی نگاهم رو ازش گرفتم و با داد ادامه دادم : آره حتما دوستم داری ولی مهتا بفهم ... من دیگه دوست ... ندارم! ~ با بهت و تعجب بهش نگاه کردم ... چشمام پُر شده بودن ... دستم رو از روی صورتم برداشتم و روی چشمام کشیدم تا مانع از ریختن اشکام بشن ... رفتم سمتش و چونه اش رو گرفتم و صورتش رو به روی صورتم نگه داشتم ... سعی کردم محکم باشم ولی لرزش نامحسوسی توی صدام حس میکردم ... مثل همون موقع ها که توی چشمام نگاه میکردی و میگفتی عاشقمی ... الانم توی چشمام نگاه کن و بگو دوستم نداری! _ دستشو محکم از چونم کنار زدم مهتا بفهم من دیگه عاشقت نیستم! برگرفته از ذهن نویسنده با ژانر برای خوندن ادامه رمان به چنل یه سر بزن رفیق😉👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/4072931675C50bfaf1d45