eitaa logo
مثله شدگان
47 دنبال‌کننده
972 عکس
47 ویدیو
0 فایل
رمان از زاده ذهن نویسنده هست ✍️ نویسنده و مدیر اصلی: @Shiva13824 ادمین کانالم: @God_my_love_11 📌✍️خوندن رمان بدون عضویت حرام 🥺 لطفاً 🙏 عضوشید لینک ناشناس رمان https://abzarek.ir/service-p/msg/1046682
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
@Hadise_khodadoost پارت 54 {فصل دوم } دیگه وقتش بود بلند شدم و جعبه‌ی و از توی جیبم در اوردم و جلوش زانو زدم خانوم صدف خسروی روزی که سرنوشت من و تو را با هم روبرو کرد زیباترین روز زندگی ام بود از آن زمان تاکنون در همه کارهایم از بودن تو الهام گرفته ام بزرگ ترین آرزویم این است که جزئی از وجودم بمانی و بزرگ ترین سوال  ام این است که آیا با من ازدواج می کنی؟ چشمان زیبایش که مثل اهو بود برق میزد اشک در چشمانش زیبایی چشمانش را چند برابر میکرد نگاهم در نگاه سکوت الودش که معنای همه چیز بود گره خورده بود با صدای لطیف و ارامش گفت بهاره: بله ارام وارد ساختمان نیمه کاره شدم پله هارا ارام ارام وبی صدا بالا رفتم .... الان وقتش بود اسلحه را در دستم گرفتم و نزدیک بر سرش کردم سریع دستم را دور گردنش حلقه زدم و را جلوی سرش گذاشتم اگر نزدیک بشین یک گلوله نثارش میکنم اسلحه هاتون رو بزارین زمین بلند داد زدم فکر نمیکردین به اینجا برسم نه ؟ تا نکشمت بیرون نمیرم عوضی . ارام بهم گفت خودتی این همه وقت کجا بودی دستم را محکم تر فشار دادم و گفتم زندگیم و ازم گرفتی زندگیت و ازت میگیرم معین: تو دنبال چی هستی هااا؟ بلند در جوابش داد زدم: انتقام انتقام خواهرم __ خوشت اومد..!؟ 😍 میخوای رمانش بخونی..! بیا ببین چه اتفاق هایی قراره بیوفته.. 😱😍 بدو تا از دست ندادی... 👇🏼 @bashgah_ghatl00
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
@Hadise_khodadoost پارت 54 {فصل دوم } دیگه وقتش بود بلند شدم و جعبه‌ی و از توی جیبم در اوردم و جلوش زانو زدم خانوم صدف خسروی روزی که سرنوشت من و تو را با هم روبرو کرد زیباترین روز زندگی ام بود از آن زمان تاکنون در همه کارهایم از بودن تو الهام گرفته ام بزرگ ترین آرزویم این است که جزئی از وجودم بمانی و بزرگ ترین سوال  ام این است که آیا با من ازدواج می کنی؟ چشمان زیبایش که مثل اهو بود برق میزد اشک در چشمانش زیبایی چشمانش را چند برابر میکرد نگاهم در نگاه سکوت الودش که معنای همه چیز بود گره خورده بود با صدای لطیف و ارامش گفت بهاره: بله ارام وارد ساختمان نیمه کاره شدم پله هارا ارام ارام وبی صدا بالا رفتم .... الان وقتش بود اسلحه را در دستم گرفتم و نزدیک بر سرش کردم سریع دستم را دور گردنش حلقه زدم و را جلوی سرش گذاشتم اگر نزدیک بشین یک گلوله نثارش میکنم اسلحه هاتون رو بزارین زمین بلند داد زدم فکر نمیکردین به اینجا برسم نه ؟ تا نکشمت بیرون نمیرم عوضی . ارام بهم گفت خودتی این همه وقت کجا بودی دستم را محکم تر فشار دادم و گفتم زندگیم و ازم گرفتی زندگیت و ازت میگیرم معین: تو دنبال چی هستی هااا؟ بلند در جوابش داد زدم: انتقام انتقام خواهرم __ خوشت اومد..!؟ 😍 میخوای رمانش بخونی..! بیا ببین چه اتفاق هایی قراره بیوفته.. 😱😍 بدو تا از دست ندادی... 👇🏼 @bashgah_ghatl00
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
@Hadise_khodadoost پارت 54 {فصل دوم } دیگه وقتش بود بلند شدم و جعبه‌ی و از توی جیبم در اوردم و جلوش زانو زدم خانوم صدف خسروی روزی که سرنوشت من و تو را با هم روبرو کرد زیباترین روز زندگی ام بود از آن زمان تاکنون در همه کارهایم از بودن تو الهام گرفته ام بزرگ ترین آرزویم این است که جزئی از وجودم بمانی و بزرگ ترین سوال  ام این است که آیا با من ازدواج می کنی؟ چشمان زیبایش که مثل اهو بود برق میزد اشک در چشمانش زیبایی چشمانش را چند برابر میکرد نگاهم در نگاه سکوت الودش که معنای همه چیز بود گره خورده بود با صدای لطیف و ارامش گفت بهاره: بله ارام وارد ساختمان نیمه کاره شدم پله هارا ارام ارام وبی صدا بالا رفتم .... الان وقتش بود اسلحه را در دستم گرفتم و نزدیک بر سرش کردم سریع دستم را دور گردنش حلقه زدم و را جلوی سرش گذاشتم اگر نزدیک بشین یک گلوله نثارش میکنم اسلحه هاتون رو بزارین زمین بلند داد زدم فکر نمیکردین به اینجا برسم نه ؟ تا نکشمت بیرون نمیرم عوضی . ارام بهم گفت خودتی این همه وقت کجا بودی دستم را محکم تر فشار دادم و گفتم زندگیم و ازم گرفتی زندگیت و ازت میگیرم معین: تو دنبال چی هستی هااا؟ بلند در جوابش داد زدم: انتقام انتقام خواهرم __ خوشت اومد..!؟ 😍 میخوای رمانش بخونی..! بیا ببین چه اتفاق هایی قراره بیوفته.. 😱😍 بدو تا از دست ندادی... 👇🏼 @bashgah_ghatl00
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
@Hadise_khodadoost پارت 54 {فصل دوم } دیگه وقتش بود بلند شدم و جعبه‌ی و از توی جیبم در اوردم و جلوش زانو زدم خانوم صدف خسروی روزی که سرنوشت من و تو را با هم روبرو کرد زیباترین روز زندگی ام بود از آن زمان تاکنون در همه کارهایم از بودن تو الهام گرفته ام بزرگ ترین آرزویم این است که جزئی از وجودم بمانی و بزرگ ترین سوال  ام این است که آیا با من ازدواج می کنی؟ چشمان زیبایش که مثل اهو بود برق میزد اشک در چشمانش زیبایی چشمانش را چند برابر میکرد نگاهم در نگاه سکوت الودش که معنای همه چیز بود گره خورده بود با صدای لطیف و ارامش گفت بهاره: بله ارام وارد ساختمان نیمه کاره شدم پله هارا ارام ارام وبی صدا بالا رفتم .... الان وقتش بود اسلحه را در دستم گرفتم و نزدیک بر سرش کردم سریع دستم را دور گردنش حلقه زدم و را جلوی سرش گذاشتم اگر نزدیک بشین یک گلوله نثارش میکنم اسلحه هاتون رو بزارین زمین بلند داد زدم فکر نمیکردین به اینجا برسم نه ؟ تا نکشمت بیرون نمیرم عوضی . ارام بهم گفت خودتی این همه وقت کجا بودی دستم را محکم تر فشار دادم و گفتم زندگیم و ازم گرفتی زندگیت و ازت میگیرم معین: تو دنبال چی هستی هااا؟ بلند در جوابش داد زدم: انتقام انتقام خواهرم __ خوشت اومد..!؟ 😍 میخوای رمانش بخونی..! بیا ببین چه اتفاق هایی قراره بیوفته.. 😱😍 بدو تا از دست ندادی... 👇🏼 @bashgah_ghatl00
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
@Hadise_khodadoost پارت 54 {فصل دوم } دیگه وقتش بود بلند شدم و جعبه‌ی و از توی جیبم در اوردم و جلوش زانو زدم خانوم صدف خسروی روزی که سرنوشت من و تو را با هم روبرو کرد زیباترین روز زندگی ام بود از آن زمان تاکنون در همه کارهایم از بودن تو الهام گرفته ام بزرگ ترین آرزویم این است که جزئی از وجودم بمانی و بزرگ ترین سوال  ام این است که آیا با من ازدواج می کنی؟ چشمان زیبایش که مثل اهو بود برق میزد اشک در چشمانش زیبایی چشمانش را چند برابر میکرد نگاهم در نگاه سکوت الودش که معنای همه چیز بود گره خورده بود با صدای لطیف و ارامش گفت بهاره: بله ارام وارد ساختمان نیمه کاره شدم پله هارا ارام ارام وبی صدا بالا رفتم .... الان وقتش بود اسلحه را در دستم گرفتم و نزدیک بر سرش کردم سریع دستم را دور گردنش حلقه زدم و را جلوی سرش گذاشتم اگر نزدیک بشین یک گلوله نثارش میکنم اسلحه هاتون رو بزارین زمین بلند داد زدم فکر نمیکردین به اینجا برسم نه ؟ تا نکشمت بیرون نمیرم عوضی . ارام بهم گفت خودتی این همه وقت کجا بودی دستم را محکم تر فشار دادم و گفتم زندگیم و ازم گرفتی زندگیت و ازت میگیرم معین: تو دنبال چی هستی هااا؟ بلند در جوابش داد زدم: انتقام انتقام خواهرم __ خوشت اومد..!؟ 😍 میخوای رمانش بخونی..! بیا ببین چه اتفاق هایی قراره بیوفته.. 😱😍 بدو تا از دست ندادی... 👇🏼 @bashgah_ghatl00
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
@Hadise_khodadoost پارت 54 {فصل دوم } دیگه وقتش بود بلند شدم و جعبه‌ی و از توی جیبم در اوردم و جلوش زانو زدم خانوم صدف خسروی روزی که سرنوشت من و تو را با هم روبرو کرد زیباترین روز زندگی ام بود از آن زمان تاکنون در همه کارهایم از بودن تو الهام گرفته ام بزرگ ترین آرزویم این است که جزئی از وجودم بمانی و بزرگ ترین سوال  ام این است که آیا با من ازدواج می کنی؟ چشمان زیبایش که مثل اهو بود برق میزد اشک در چشمانش زیبایی چشمانش را چند برابر میکرد نگاهم در نگاه سکوت الودش که معنای همه چیز بود گره خورده بود با صدای لطیف و ارامش گفت بهاره: بله ارام وارد ساختمان نیمه کاره شدم پله هارا ارام ارام وبی صدا بالا رفتم .... الان وقتش بود اسلحه را در دستم گرفتم و نزدیک بر سرش کردم سریع دستم را دور گردنش حلقه زدم و را جلوی سرش گذاشتم اگر نزدیک بشین یک گلوله نثارش میکنم اسلحه هاتون رو بزارین زمین بلند داد زدم فکر نمیکردین به اینجا برسم نه ؟ تا نکشمت بیرون نمیرم عوضی . ارام بهم گفت خودتی این همه وقت کجا بودی دستم را محکم تر فشار دادم و گفتم زندگیم و ازم گرفتی زندگیت و ازت میگیرم معین: تو دنبال چی هستی هااا؟ بلند در جوابش داد زدم: انتقام انتقام خواهرم __ خوشت اومد..!؟ 😍 میخوای رمانش بخونی..! بیا ببین چه اتفاق هایی قراره بیوفته.. 😱😍 بدو تا از دست ندادی... 👇🏼 @bashgah_ghatl00