eitaa logo
مثله شدگان
39 دنبال‌کننده
972 عکس
47 ویدیو
0 فایل
رمان از زاده ذهن نویسنده هست ✍️ نویسنده و مدیر اصلی: @Shiva13824 ادمین کانالم: @God_my_love_11 📌✍️خوندن رمان بدون عضویت حرام 🥺 لطفاً 🙏 عضوشید لینک ناشناس رمان https://abzarek.ir/service-p/msg/1046682
مشاهده در ایتا
دانلود
روایتی از زندگی یک مامور عاشق و مذهبی روایتی از اتفاقی آشفته.... شهادت یه برادر 🙃 مرضیه :محمد...محمد مادر بیا یه کم غذا بخور تو که چیزی نخوردی ... سپیده و سجاد هم رفتن ...بیا حداقل تو شامت رو بخور .. محمد :تو اتاقم بودم ...صورتم بد جور زخم و زیلی شده بود ...ولی خدا رو شکر میکنم که همه چیز تموم شده ... خدا رو شکر میکنم که حال عطیه خوبه ... با صدای عزیز به خودم اومدم و گفتم :چشم عزیز الان میام ..با این که صورتم زخم بود ولی نمیخواستم عزیز رو ناراحت کنم ... خواستم از اتاق بیرون برم که گوشیم زنگ خورد داوود بود حتما زنگ زد باز حالم رو بپرسه جواب دادم :الو داوود جان سلام _............ +چیزی شده ؟ _............ +آزمایش چی؟ _............ +HIVبرای چی ؟ _............... +چی؟من مشکوک به سرطان ایدزم......! پ.ن..چی شده ؟ چه اتفاقی برای محمد افتاده ؟ سرطان ایدز برای چیه ؟ بیاید داخل این لینک ☺ https://eitaa.com/joinchat/638582965C72e0004665
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
روایتی از زندگی یک مامور عاشق و مذهبی روایتی از اتفاقی آشفته.... شهادت یه برادر 🙃 مرضیه :محمد...محمد مادر بیا یه کم غذا بخور تو که چیزی نخوردی ... سپیده و سجاد هم رفتن ...بیا حداقل تو شامت رو بخور .. محمد :تو اتاقم بودم ...صورتم بد جور زخم و زیلی شده بود ...ولی خدا رو شکر میکنم که همه چیز تموم شده ... خدا رو شکر میکنم که حال عطیه خوبه ... با صدای عزیز به خودم اومدم و گفتم :چشم عزیز الان میام ..با این که صورتم زخم بود ولی نمیخواستم عزیز رو ناراحت کنم ... خواستم از اتاق بیرون برم که گوشیم زنگ خورد داوود بود حتما زنگ زد باز حالم رو بپرسه جواب دادم :الو داوود جان سلام _............ +چیزی شده ؟ _............ +آزمایش چی؟ _............ +HIVبرای چی ؟ _............... +چی؟من مشکوک به سرطان ایدزم......! پ.ن..چی شده ؟ چه اتفاقی برای محمد افتاده ؟ سرطان ایدز برای چیه ؟ بیاید داخل این لینک ☺ https://eitaa.com/joinchat/638582965C72e0004665
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز سه شنبه»
روایتی از زندگی یک مامور عاشق و مذهبی روایتی از اتفاقی آشفته.... شهادت یه برادر 🙃 مرضیه :محمد...محمد مادر بیا یه کم غذا بخور تو که چیزی نخوردی ... سپیده و سجاد هم رفتن ...بیا حداقل تو شامت رو بخور .. محمد :تو اتاقم بودم ...صورتم بد جور زخم و زیلی شده بود ...ولی خدا رو شکر میکنم که همه چیز تموم شده ... خدا رو شکر میکنم که حال عطیه خوبه ... با صدای عزیز به خودم اومدم و گفتم :چشم عزیز الان میام ..با این که صورتم زخم بود ولی نمیخواستم عزیز رو ناراحت کنم ... خواستم از اتاق بیرون برم که گوشیم زنگ خورد داوود بود حتما زنگ زد باز حالم رو بپرسه جواب دادم :الو داوود جان سلام _............ +چیزی شده ؟ _............ +آزمایش چی؟ _............ +HIVبرای چی ؟ _............... +چی؟من مشکوک به سرطان ایدزم......! پ.ن..چی شده ؟ چه اتفاقی برای محمد افتاده ؟ سرطان ایدز برای چیه ؟ بیاید داخل این لینک ☺ https://eitaa.com/joinchat/638582965C72e0004665