هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
بسمربالشهادت
#رمانامنیتیخداحافظرفیق
#طراحونویسنده:زهرافاتح
برداشتی آزاد از نظام ۱۴۰۱
دستش را گذاشت روی چانه ی به خون نشسته ام شروع کرد به فشاردادن چاقو را بالای سرش گرفت و با ضرب بدی فرود آورد سمت حدقه چشمم فقط نیم سانت با کور شدنم فاصله داشتم!
با دست آزادم روی زمین دنبال شیعی تیز میگشتم تا از شَرَش خلاص شوم .
با جسمی که به دستم برخورد کرد دندان های به خون نشسته ام را به نمایش گذاشتم : زیادم مطمئن نباش که به سهمت برسی.
گلدان را چند بار کوبیدم به فرق سَرَش صدای آخَش درون گوش هایم پیچید و فضای اتاق را پر کرد عضلات بدنش که شل شدند چاقو هم دیگر آن کارایی قبل را نداشت.
جسد بی جانش را از خودم کندم با دستانم هلش دادم آن ور تر. چشمانم از ترس روی جنازه دو دو میزد.
بهزودیدرکانالرقیهخاتون‹س›
https://eitaa.com/Ruqiya_Khatoon_313
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
بسمربالشهادت
#رمانامنیتیخداحافظرفیق
#طراحونویسنده:زهرافاتح
برداشتی آزاد از نظام ۱۴۰۱
دستش را گذاشت روی چانه ی به خون نشسته ام شروع کرد به فشاردادن چاقو را بالای سرش گرفت و با ضرب بدی فرود آورد سمت حدقه چشمم فقط نیم سانت با کور شدنم فاصله داشتم!
با دست آزادم روی زمین دنبال شیعی تیز میگشتم تا از شَرَش خلاص شوم .
با جسمی که به دستم برخورد کرد دندان های به خون نشسته ام را به نمایش گذاشتم : زیادم مطمئن نباش که به سهمت برسی.
گلدان را چند بار کوبیدم به فرق سَرَش صدای آخَش درون گوش هایم پیچید و فضای اتاق را پر کرد عضلات بدنش که شل شدند چاقو هم دیگر آن کارایی قبل را نداشت.
جسد بی جانش را از خودم کندم با دستانم هلش دادم آن ور تر. چشمانم از ترس روی جنازه دو دو میزد.
بهزودیدرکانالرقیهخاتون‹س›
https://eitaa.com/Ruqiya_Khatoon_313
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
بسمربالشهادت
#رمانامنیتیخداحافظرفیق
#طراحونویسنده:زهرافاتح
برداشتی آزاد از نظام ۱۴۰۱
دستش را گذاشت روی چانه ی به خون نشسته ام شروع کرد به فشاردادن چاقو را بالای سرش گرفت و با ضرب بدی فرود آورد سمت حدقه چشمم فقط نیم سانت با کور شدنم فاصله داشتم!
با دست آزادم روی زمین دنبال شیعی تیز میگشتم تا از شَرَش خلاص شوم .
با جسمی که به دستم برخورد کرد دندان های به خون نشسته ام را به نمایش گذاشتم : زیادم مطمئن نباش که به سهمت برسی.
گلدان را چند بار کوبیدم به فرق سَرَش صدای آخَش درون گوش هایم پیچید و فضای اتاق را پر کرد عضلات بدنش که شل شدند چاقو هم دیگر آن کارایی قبل را نداشت.
جسد بی جانش را از خودم کندم با دستانم هلش دادم آن ور تر. چشمانم از ترس روی جنازه دو دو میزد.
بهزودیدرکانالرقیهخاتون‹س›
https://eitaa.com/Ruqiya_Khatoon_313