eitaa logo
مثله شدگان
38 دنبال‌کننده
972 عکس
47 ویدیو
0 فایل
رمان از زاده ذهن نویسنده هست ✍️ نویسنده و مدیر اصلی: @Shiva13824 ادمین کانالم: @God_my_love_11 📌✍️خوندن رمان بدون عضویت حرام 🥺 لطفاً 🙏 عضوشید لینک ناشناس رمان https://abzarek.ir/service-p/msg/1046682
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
بسم‌رب‌الشهادت :زهرا‌فاتح برداشتی آزاد از نظام ۱۴۰۱ دستش را گذاشت روی چانه ی به خون نشسته ام شروع کرد به فشاردادن چاقو را بالای سرش گرفت و با ضرب بدی فرود آورد سمت حدقه چشمم فقط نیم سانت با کور شدنم فاصله داشتم! با دست آزادم روی زمین دنبال شیعی تیز میگشتم تا از شَرَش خلاص شوم . با جسمی که به دستم برخورد کرد دندان های به خون نشسته ام را به نمایش گذاشتم : زیادم مطمئن نباش که به سهمت برسی. گلدان را چند بار کوبیدم به فرق سَرَش صدای آخَش درون گوش هایم پیچید و فضای اتاق را پر کرد عضلات‌ بدنش که شل شدند چاقو هم دیگر آن کارایی قبل را نداشت. جسد بی جانش را از خودم کندم با دستانم هلش دادم آن ور تر. چشمانم از ترس روی جنازه دو دو میزد. به‌زودی‌در‌کانال‌رقیه‌خاتون‹س› https://eitaa.com/Ruqiya_Khatoon_313
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
بسم‌رب‌الشهادت :زهرا‌فاتح برداشتی آزاد از نظام ۱۴۰۱ دستش را گذاشت روی چانه ی به خون نشسته ام شروع کرد به فشاردادن چاقو را بالای سرش گرفت و با ضرب بدی فرود آورد سمت حدقه چشمم فقط نیم سانت با کور شدنم فاصله داشتم! با دست آزادم روی زمین دنبال شیعی تیز میگشتم تا از شَرَش خلاص شوم . با جسمی که به دستم برخورد کرد دندان های به خون نشسته ام را به نمایش گذاشتم : زیادم مطمئن نباش که به سهمت برسی. گلدان را چند بار کوبیدم به فرق سَرَش صدای آخَش درون گوش هایم پیچید و فضای اتاق را پر کرد عضلات‌ بدنش که شل شدند چاقو هم دیگر آن کارایی قبل را نداشت. جسد بی جانش را از خودم کندم با دستانم هلش دادم آن ور تر. چشمانم از ترس روی جنازه دو دو میزد. به‌زودی‌در‌کانال‌رقیه‌خاتون‹س› https://eitaa.com/Ruqiya_Khatoon_313
هدایت شده از تبادلات گاندویی «روز دو شنبه»
بسم‌رب‌الشهادت :زهرا‌فاتح برداشتی آزاد از نظام ۱۴۰۱ دستش را گذاشت روی چانه ی به خون نشسته ام شروع کرد به فشاردادن چاقو را بالای سرش گرفت و با ضرب بدی فرود آورد سمت حدقه چشمم فقط نیم سانت با کور شدنم فاصله داشتم! با دست آزادم روی زمین دنبال شیعی تیز میگشتم تا از شَرَش خلاص شوم . با جسمی که به دستم برخورد کرد دندان های به خون نشسته ام را به نمایش گذاشتم : زیادم مطمئن نباش که به سهمت برسی. گلدان را چند بار کوبیدم به فرق سَرَش صدای آخَش درون گوش هایم پیچید و فضای اتاق را پر کرد عضلات‌ بدنش که شل شدند چاقو هم دیگر آن کارایی قبل را نداشت. جسد بی جانش را از خودم کندم با دستانم هلش دادم آن ور تر. چشمانم از ترس روی جنازه دو دو میزد. به‌زودی‌در‌کانال‌رقیه‌خاتون‹س› https://eitaa.com/Ruqiya_Khatoon_313