eitaa logo
مُسْوَدِّه
37 دنبال‌کننده
16 عکس
3 ویدیو
0 فایل
«هنر» یعنی رهیدن تا رسیدن! رهیدن از تمامِ بی‌کسی‌ها! رسیدن تا مقامِ روشنایی! و این شد افتخارم: آمدم در دنیا، تا «هنرجو» باشم.
مشاهده در ایتا
دانلود
"سرمایه‌دار" وسط جمعیت داشتم خودم را می‌کشاندم سمت ضریح که از پشت‌سر، کسی روی شانه‌ام زد و گفت: «حاج‌آقا! سلام.» سرم را چرخاندم و بین جمعیت با پیرمردی چشم‌توچشم شدم که مثل صدایش برایم ناآشنا بود. جواب سلامش را دادم و منتظر ماندم ببینم چه کار دارد! پیرمردِ محاسن‌سفیدِ خوش‌پوش، فقط لبخند زد؛ از آن مدل لبخندهایی که پدربزرگ‌ها خرج نوه‌هاشان می‌کنند و بعد تنها یک کلمه گفت: «خوبی؟» توی دلم گفتم: فقط همین؟! و شروع کردم رفتار پیرمرد را آنالیزکردن که احتمالا پولی، چیزی می‌خواهد ولی رویش نمی‌شود بگوید! یا شاید غرورش اجازه نمی‌دهد به جوانی هم‌سن نوه‌اش رو بزند! و هزارتا توجیه دیگر... که دوباره پرسید: «خوبی حاج‌آقا؟» پیرمرد قیافه‌اش جا افتاده بود و تروتمیز! می‌ترسیدم پولی کف دستش بگذارم و این‌کاره نباشد و حسابی از این رفتارم ناراحت شود. توی دلم، دادم درآمده بود که خب اگر ندار هستی صاف‌وپوست‌کنده بگو تا کمکت کنم، اگر هم آشنایی دو کلام بیشتر صحبت کن بلکه بفهمم کی هستی! سعی کردم با یک خوش‌وبشِ کوتاه، سر و ته کار را جمع کنم، اما نشد! نگاهش را ازم بر نمی‌داشت! نمی‌دانم چرا ترکیب نگاه و لبخندش مثل چماق شده بود توی سرم! دیدم این‌طوری فایده ندارد! اسکناس تاخورده‌ را از توی جیب قبایم برداشتم و گذاشتم توی دستش و با ترس و لرز منتظر بازخوردش شدم. پیرمرد پول را گرفت، به آن نگاهی انداخت و دوباره لبخند زد؛ ولی چیزی به من نگفت! نه تشکر کرد و نه محل گذاشت. فقط رفت سمت ضریح. دستش را بالا گرفت و رو به ضریح ایستاد و گفت: «ممنون آقا! ممنون...!» و بعد سرش را زیر انداخت و رفت. @mosvadde