eitaa logo
متوسطه دوم سما ( دهم _ یازدهم _ دوازدهم ) نمونه سؤالات نهایی، انجمن علمی
14.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
8.1هزار ویدیو
14.2هزار فایل
"دبیرستانی عزیز با مدرسه‌ مجازی‌ سما همیشه‌ "20" شو🧠🌱" هرچیزی‌ که‌ از‌ دوم‌ متوسطه‌‌ نیاز داری👇🏻 ✅کلیپ‌ آموزشی ✅جزوه ✅تست ✅رفع‌ اشکال‌ و.. 🌐 تبلیغات‌ نور: https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 🚫کپی‌ غیرمجاز انتشار(با لینک) بلامانع
مشاهده در ایتا
دانلود
حل سوال قطعی سوم مبحث 📝🌨 📚برای دوستت هم بفرست❤️ ❄️ ✍📗📕📋 @motevasetedovom ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادت نره 😘
✨📕✨ 📖خاطرات: «اُمِّ وَهَب» 🦋همسرِ نوشتهٔ: ✅قسمت: سوم به خودم آمدم دو ساعت و نیم از پرواز گذشته بود! زهرا خوابیده بود. هواپیما که به زمین نزدیک‌تر شد، سارا صورتش را به پنجرهٔ تخم‌مرغیِ هواپیما چسباند و مشتاقانه به دنبال گنبد و حرمی گشت که از آن فاصله پیدا نبود. من هم چشمانم را بستم تا دوباره گرمای حضور خانم را حس کنم اما طولی نکشید که صدای تماسٍ لاستیک‌های هواپیما با آسفالت فرودگاهِ دمشق و تکان‌های ناگهانی آن دوباره خلوتم را به هم زد. هواپیما روی باند فرودگاهِ سوت و کور و خالی از هواپیمای دمشق نشست. مسافران که ظاهراً مردانِ سوری بودند، زودتر از ما پیاده شدند. بعد از آن آرامش رؤیاگونه، حالا هیجان دیدار حسین، وجودم را فراگرفته بود. هیجانی که باعث می‌شد همهٔ کارها را با عجله دنبال کنم. دلتنگ دیدارش بودم درست مثل زهرا و سارا که حالا برق شادیِ نزدیک شدن دیدار پدر را می‌شد به وضوح تمام در نگاهشان یافت. هنوز دقیقاً نمی‌دانستم که چه کسی در فرودگاه به استقبال ما می‌آید. البته حسین تلفنی گفته بود که جوانی سوری را به فرودگاه می‌فرستد. هم من و هم دخترها تقریباً صبرمان را برای دیدن او از دست داده بودیم و با یک سینه سؤال، پس از چهارماه دوری به شدت منتظر خودش بودیم؛ سؤال‌هایی از بحران سوریه و آیندهٔ آن، از وضعیت و شرایط مردم، از حسین که تا کی در سوریه می‌ماند؟ و از اینکه اصلاً چرا در این شرایط جنگ و بحران، ما را به این سرزمین کشانده است؟ داشتیم از پله‌های هواپیما پایین می‌رفتیم که با دیدنِ کسی شبیه به حسین از دور، جا خوردم. یک‌آن تردید کردم که حسین است یا نه، اما خودش بود. در این چهار ماه گویی به قاعدهٔ چهار سال پیر شده بود. زهرا و سارا هم که مثل من از دیدن پدر در آن هیبت، جاخورده بودند. انگار مانده بودند که چه کنند! ما را که دید، گل خنده روی صورتش نشست. غرق نگاهش شدم، این پیری چقدر به او می‌آمد، انگار زیباترش کرده بود. موهایش که حالا کاملاً سپید شده بود و حتی از آن فاصلهٔ تقریباً دور هم می‌شد لطافتش را دریافت، مثل برفی بود که بر قلهٔ کوهی نشسته و آفتاب صبحگاهی، روشنی پُرنشاطی به آن بخشیده باشد. چهره‌اش هرچند معلوم بود که تکیده و لاغرتر شده اما انگار در کنار آن چشم‌های گیرا و پُرنفوذش که با دو ابروی پُرپشت و سفید تزیین شده بود، چنان درخششی داشت که مرا از استخوان‌های بیرون زدهٔ گونه‌هایش و چشم‌های گود رفته‌اش، غافل می‌کرد. لبخند روی لب‌هایش که عطر آن را از همان فاصله هم می‌توانستم استشمام کنم، مانند گلُی بود که از زیر انبوه برف‌های پاک و دست نخوردهٔ محاسنش بیرون زده بود. اما دستان آفتاب سوخته‌اش که روی چانه گرفته بود، نمی‌گذاشت خوب محاسنش را ببینم! یک‌باره هول برَم داشت، نگاهی به دخترها انداختم، آن‌ها هم انگار با من همین چهره را مرور کرده بودند و رسیده بودند به دستی که روی چانه بود و به‌نظرمان چیزی را پنهان کرده بود! ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون را از اینجا https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مجتهد نامداری که بخاطر انقلاب تغییر چهره میداد! 🇮🇷🇮🇷 . 🇮🇷🇮🇷 @ebtedaetv. @motevaseteaval @motevasetedovom ‌ ----------------------------- -------------------- ㉤🔻سایر کانال های خودتون را از اینجا👇👇بینید🔻㉤ https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843
❣️سلام_امام_زمانم❣️ سلام ای همه هَستیَم، تمام دلم سلام ای که به نامت،سرشته آب وگلم سلام حضرت دلبر، بیا و رحمی کن به پاسخی بنوازی تو قلب مشتعلم.. امام خوب زمانم هر کجا هستید با هزاران عشق و ارادت سلام 🌤🌤
سیلام .صبحتون بخیل و شادی🌸😌 ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون را از اینجا https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843
@motavasseteyiha1_جزوه_مشتق_و_کاربرد.pdf
1.07M
📓 جزوه خلاصه کنکوری مشتق و کاربرد مشتق حسابان دوازدهم 📚 🌨 📚برای دوستت هم بفرست❤️ ❄️ ✍📗📕📋 @motevasetedovom ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادت نره 😘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرکت رخ یاقلعه: رخ مستقیم حرکت می کند،بالا، پایین، چپ،راست، شبیه علامت + درریاضی ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون را از اینجا https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارگران اینطوری ناهارشون را می خورن😁 بفرست برای دوستت ❤️ ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادتون نره 😘
حل سوال قطعی دوم مبحث 🌨 📚برای دوستت هم بفرست❤️ ❄️ ✍📗📕📋 @motevasetedovom ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادت نره 😘
banks khordad10.pdf
2.71M
بانک سوالات خرداد شیمی دهم 📚برای دوستت هم بفرست❤️ ✍📗📕📋 @motevasetedovom ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادت نره 😘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 💎 تقویت حافظه فعال - سرکار خانم دکتر مرضیه نظری بخش 2 ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون را از اینجا https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843
سوال قطعی امتحان نهایی یازدهم مبحث : حد توابع 🌨 📚برای دوستت هم بفرست❤️ ❄️ ✍📗📕📋 @motevasetedovom ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادت نره 😘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نردبان تاشو بفرست برای دوستت ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادتون نره 😘
@motavasseteyiha1_جزوه_مشتق_و_کاربرد.pdf
1.07M
📓 جزوه خلاصه کنکوری مشتق و کاربرد مشتق حسابان دوازدهم 📚 🌨 📚برای دوستت هم بفرست❤️ ❄️ ✍📗📕📋 @motevasetedovom ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادت نره 😘
دهم تجربی گزینه دو 96-97.pdf
6.91M
📚برای دوستت هم بفرست❤️ ✍📗📕📋 @motevasetedovom ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادت نره 😘
سوال قطعی 2⃣ حسابان امتحان نهایی یازدهم 🌨 📚برای دوستت هم بفرست❤️ ❄️ ✍📗📕📋 @motevasetedovom ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 😍فوروارد یادت نره 😘
✨📕✨ 📖خاطرات: «اُمِّ وَهَب» 🦋همسرِ نوشتهٔ: ✅قسمت: چهارم زهرا بُهت‌زده و نگران به سارا گفت: «مثل اینکه بابا مجروح شده!» اما من چیزی نگفتم چرا که نمی‌خواستم نگرانی‌شان را تشدید کنم، هرچند درون خودم غوغا بود. نه من و نه دخترها اصلاً نفهمیدیم که چگونه از پله‌های هواپیما پایین آمدیم و به حسین رسیدیم. فقط می‌خواستیم خودمان را به او برسانیم و ببینیم چه بلایی سر چانه‌اش آمده است؟! به حسین که رسیدیم، پیش‌دستی کرد و همراه سلام دخترانش را در آغوش کشید. همان‌جا فهمیدم که نگرانی‌مان بی‌جا بوده است، اما سارا بلافاصله از آغوش پدر که بیرون آمد، با احتیاط دستش را کشید روی محاسن سفید بابا و با اندوه اما پُر از عاطفه پرسید: «مجروح شدی بابا؟» حسین خندید و پُرانرژی گفت: «نه عزیزم! می‌بینی که سالم و سرحالم.» سارا ادامه داد: «پس چرا صورتت رو پوشونده بودی؟!» حسین سرش را کج کرد با لبخندی شیرین و پُر از محبت جواب داد: «می‌دونستم که از دیدنم تعجب می‌کنین، خواستم کم‌کم به قیافم عادت کنین!» نگاهش را چرخاند به سمت من و زل زد به چشمانم! پیش دخترها خجالت کشیدم و سرم را پایین انداختم، گفت: «شما چطوری حاج خانم؟!» هنوز محو قیافهٔ ناآشنایش بودم جواب دادم: «الحمدللّه، همین‌که شما رو سالم و سرحال می‌بینیم خوبِ خوبیم! شما چرا این‌جوری شدی؟ یاد روزهای جنگِ خودمون افتادم، چقدر موهات بلند شده، یعنی اینجا هم فرصت رفتن به سلمانی ندارید؟» خندید و گفت: «چند روزی که اینجا باشید می‌بینید که همون شرایط جنگ خودمونه، شاید هم بدتر! اینجا ریش و قیچی دست مُسَلحینه که البته اگه دستشون برسه، به جای ریش گردن می‌زنن.» منظور حسین از مُسلّحین همان مخالفین دولت بودند که من آن‌ها را به عنوان تکفیری می‌شناختم. خواستم بپرسم «چرا میگی مسلحین؟» که با حرکتِ دست انگار به کسی اشاره کرد، تازه متوجه اطراف شدم. جوانی به نظرم عرب، پُشت سر حسین ایستاده بود جلوی ماشینی که با وجود چند سوراخ، هنوز شکل و شمایل ماشین‌های ضد گلوله را داشت. جوان نجیبانه جلو آمد، طوری که او نشنود از حسین پرسیدم: «محافظ شماست؟!» حسین حرفم را نشنیده گرفت، عادت داشت که وقتِ معرفی یک نفر به دیگران از خوبی‌های طرف بگوید. دستش را روی شانه جوان گذاشت و گفت: «اسم این جوونِ عزیز ابوحاتمه! اصالتاً لُبنانیه اما خونه زندگی‌ش تو دمشقه. ابوحاتم یک شیعهٔ مُحبِ اهل‌بیته، خیلی هم عاشق خانم حضرت زینبه، فرزند شهید هم هست، پدرش رو به جُرم عشق به حضرت زینب سر بُریدن.» جوان سرش را پایین انداخت. حسین اضافه کرد: «من عربی یاد نگرفتم ولی ابوحاتم فارسی رو خوب بلده!» لبخند شیطنت‌آمیزی زد و ادامه داد: «پس حواستون باشه چی می‌گید!» من و دخترها بی‌صدا خندیدیم و ابوحاتم که خجالتی و باحیا به نظر می‌رسید، شاید برای اینکه از این فضا خارج شود فوراً رفت سمت ساک‌ها و پُشت ماشین جای‌شان کرد.