eitaa logo
متوسطه دوم سما ( دهم _ یازدهم _ دوازدهم ) نمونه سؤالات نهایی، انجمن علمی
14.8هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
8.4هزار ویدیو
15.5هزار فایل
"دبیرستانی عزیز با مدرسه‌ مجازی‌ سما همیشه‌ "20" شو🧠🌱" هرچیزی‌ که‌ از‌ دوم‌ متوسطه‌‌ نیاز داری👇🏻 ✅کلیپ‌ آموزشی ✅جزوه ✅تست ✅رفع‌ اشکال‌ و.. 🌐 تبلیغات‌ نور: https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 🚫کپی‌ غیرمجاز انتشار(با لینک) بلامانع
مشاهده در ایتا
دانلود
5.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
11_4_1_پیشوندهای یکاها ✍📗📕📋 @motevasetedovom ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 لبیک یا خامنه ای 😍فوروارد یادت نره 😘
14.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش برنامه پیکس آرت کار با بخش Text و اضافه کردن فونت به برنامه ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون را از اینجا https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 لبیک یا خامنه ای
14.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، لینکشون اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 لبیک یا خامنه ای 😍فوروارد یادتون نره 😘
🔅السلام علیکَ یا وعد الله الذّی ضمنه...🤚 🌱سلام بر مولای مهربانی که آمدنش وعده ی حتمی خداست... وسلام بر منتظران و دعاگویان آن روزگار نورانی و قریب... 📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان
66.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ‏فیلم آفلاین شماره ۲۹ . مبحث قانون لنز خانم عزیزیان 🌨 ❄️ ⛄️ کانال متوسط دوم متوسط_دوم✍📗📕📋 @motevasetedovom ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون را از اینجا👇👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 لبیک یا خامنه ای
11.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمودار (kx)f قسمت دوم 🌨 ❄️ ✍📗📕📋 @motevasetedovom ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 لبیک یا خامنه ای 😍فوروارد یادت نره 😘
✨📕✨ 📖خاطرات: «اُمِّ وَهَب» 🦋همسرِ نوشتهٔ: ✅قسمت: بیست و شش به دمشق که رسیدیم تازه فهمیدیم امین - شوهر دختر بزرگم، زهرا- چند روزی بود که از ایران آمده و تا ما از بیروت برگردیم، پیش حسین بوده. او می‌توانست حلقهٔ ارتباطی خوبی بین ما و حسین باشد و کمی از حرف‌هایی را که حسین برای ما نمی‌زد، بگوید. شاید همین آمدنِ امین، باعث شده بود حسین راضی شود تا ما را به دمشق برگرداند چرا که با وجود امین، بودنِ ما برای حسین راحت‌تر و کم‌دردسرتر می‌شد. امین می‌توانست کمی جای خالیِ او را که غالباً یا در جلسه بود یا در میدان نبرد، برای ما پُر کند. شرایط دمشق هیچ تفاوتی با قبل از رفتن ما به بیروت نداشت هر شب، صدای تیراندازی می‌آمد و گوشمان به صدای انفجار و لرزیدن شیشه‌ها عادت کرده بود. این بار محل استقرارمان در ساختمانی ۱۷ طبقه بود که ما در طبقهٔ هفدهم آن ساکن بودیم و برای ما به ساختمان ۱۷ معروف شد گاهی شب‌ها، سر بالکن می‌رفتیم و از برق انفجارها و ردّ سرخ تیرها، به مکان درگیری نیروهای دولتی با مُسلّحین نگاه می‌کردیم. امین خیلی زود با جغرافیای دمشق آشنا شده بود و برای‌مان تعریف می‌کرد که مُسلّحین چه مناطقی را تصرف کردند و چه خیابان‌هایی امن و چه خیابان‌هایی ناامن هستند. می‌گفت: «حاج قاسم(سردار سرلشکر حاج قاسم سلیمانی فرماندهٔ نیروی قدس) چند نفر محافظ و چند خودروی اسکورت رو برای محافظت از جان حاج آقا در اختیار او قرار داده ولی حاج آقا همه رو پیچونده و کار خودش رو مثل گذشته فقط با ابوحاتم، انجام می ده.» فردا وقتی حسین به خانه آمد زهرا در خلال صحبت‌هایمان با او، پرسید: «بابا ماجرای این محافظ‌هایی که میگن حاج قاسم برای شما گذاشته چیه ؟!» حسین فهمید که قضیه را امین لو داده است خندید و گفت: «با وجود اون اسکورت‌ها خیلی تابلو شده بودم، درست مثل یه هدف متحرک که هر وقت مُسلّحین اراده می‌کردن می‌تونستن این هدف رو بزنن و من نمی‌خوام به این آسونی شکار اونا بشم.» آن‌شب حسین سرِ سفره بیشتر و و آزادانه‌تر از گذشته در مورد روش‌های جنگ تکفیری‌ها یا به قول خودش مُسلّحین صحبت کرد و این خاطره را گفت: «تازه اومده بودم سوريه، چَمُّ‌وخَمِ کار هنوز دستم نبود اما مُسلّحین خیلی زود منو شناسایی کرده بودن. یادمه که جمعه بود. اومدم خونه، همین که چراغ رو روشن کردم، شیشهٔ دو جداره خُرد و ریزریز شد، تک‌تیرانداز از آپارتمان روبه‌رو، زد وسط پنجره، گلوله از بالای سرم رد شد و توی دیوار نشست. بچه‌های سپاه قدس که از ماجرا خبردار شدند ازم خواستن که برم یه خونهٔ دیگه.» پرسیدم: «رفتی؟» گفت: «آره ولی خونه‌های دیگه امن‌تر از اونجا نبود.» فکر کردم که حسین با چه هدفی این‌قدر صریح از زندگی پُرمخاطره در دمشق برای ما حرف می‌زند؟ او که همیشه عادت داشت بحرانی‌ترین شرایط را عادی نشان بدهد، حتماً می‌خواست دل ما را قرص کند که اتفاقی برایش نمی‌افتد و ضریب هوشیاری ما را بالا ببرد. بعد از رفتن حسین، امین به من و دخترانم گفت: «باید برای سلامتی حاج آقا صدقه کنار بذاریم و براشون دعا کنیم.» با شناختی که طی این چند سال زندگی مشترکِ او با دخترم داشتم، فهمیدم که این درخواستش بی‌دلیل نبوده است، پرسیدم: «امین آقا! برای حسین اتفاقی افتاده بود؟» هراسان گفت: «نه، چه اتفاقی؟ اصلاً چرا باید اتفاقی افتاده باشه؟!» زهرا که شوهرش را بهتر از ما می‌شناخت ادامه داد: «بگو، حتماً اتفاقی افتاده که تو این‌جوری نگرانی.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
3_6_1_(تمرین1_5) ✍📗📕📋 @motevasetedovom ----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 لبیک یا خامنه ای 😍فوروارد یادت نره 😘
14.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
----------------------------- -------------------- 🔻سایر کانال های خودتون، اینجا سنجاقه👇بینید🔻 https://eitaa.com/joinchat/2777415767Cf7bf281843 لبیک یا خامنه ای فوروارد یادت نره😍👶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا