🔰زندگينامه سردار شهيد سيدمهدي يحيوي
💐🍃شهید یحیوی در سال 1341در کرج پا به دنيا گذاشت، او سومين پسر و پنجمين فرزند خانواده بود. از كودكي در دامان پر مهر مادر و توجهات پدر كه همراه با آموزشهاي مذهبي بود، بزرگ شد. از همان سنين كودكي با جلسات مذهبي و مسجد اُنس گرفت. اولين باري كه پا به كلاس گذاشت، در سن 6 سالگي بود. كه همراه با مادرش در كلاسهاي پيكار با بيسوادي شركت مي كرد.
🌷🍃بعد از سن 7 سالگي در دبستان مسلم بن عقيل (نورالحكما سابق) مشغول درس شد و تا كلاس پنجم در اين مدرسه درس خواند. پس از اتمام دوره راهنمايي به هنرستان صنعتي كرج رفت. اما به علت ضعف هايي كه در اين دبيرستان بود راهي اصفهان شد و در يكي از هنرستانهاي صنعتي اصفهان مشغول به درس شد.
🕊✨بعد از دوره دوم هنرستان به علت برخي مشكلات مجدداً به كرج برگشت. بازگشت او مصادف بود با شروع انقلاب در ايران، اين دوران با قبل فرق ميكرد. چون دوراني نبود كه فقط به درس فكر كند.
☘او به همراه دوستانش هنرستان را سنگر مبارزه عليه رژيم كردند و به هر نحوي كه بود با توزيع اعلاميه هاي امام (ره)، پخش كتاب و عكس و نوار امام ايجاد بي نظمي در شهر، رفتن به تظاهرات چه در تهران و چه در كرج، روزها پشت سرهم مي گذشت. در اين ايام با ايجاد درگيري هايي بين مردم و رژيم و نابوديها به دست رژيم، حال ديگر زمان سازندگي بود.
🌹💫با فرمان امام (ره) با تشكيل جهاد سازندگي در آن مشغول به كار شد و به روستاها مي رفت. در اين زمان بود كه دشمنان در غرب كشورمان با آهنگ خودمختاري كُرد شورش كردند. او با عده اي از دوستان خود بدانجا رفت و براي دفاع از اسلام و انقلاب مشغول به نبرد شد. مدت 4 ماه در تكاب ديگر برادران با دشمنان جنگيد و بعد به كرج برگشت و به عضويت سپاه پاسداران در آمد.
🥀🌷با شروع جنگ تحميلي در آبان سال 59 عازم جبهة جنگ شد و بعد از 2 ماه نبرد در آبادان و خرمشهر به كرج بازگشت. پس از چندي مجدداً عازم جبهه جنگ شد. او بارها دنبال فرصتي بود تا عازم جبهه ها شود. چون خودش بارها گفته بود كه در خواب ائمه را ديده و به او گفته اند به جبهه بيا تا ما را زيارت كني.
🌼🌿در همين ايام بود كه به عنوان محافظ و پاسدار بيت امام انتخاب شد. او جزء اولين گروه بود كه عازم لبنان شد. بعد از 4 ماه در لبنان و با تلاشهاي بي وقفه خود در راه صدور انقلاب و نابودي كفر و آمرزش رزمندگان لبناني به ايران بازگشت و مجدداً در شهر مشغول فعاليت شد.
🌺🍃تا اينكه در اسفند ماه سال 61 بعد از عمليات والفجر مقدماتي مجدداً عازم جبهة جنگ شد. آري مهدي اين بار تصميم خود را گرفته بود. بايد به معبودش و معشوقش مي رسيد و با اين تصميم عازم جبهه هاي جنگ شد.
🕊🥀او قبل از حركتش وعده وصال يار را گرفته بود و قبل از رفتنش وصيت نامة خود را نوشته بود و به روي نوار پياده كرده بود. او خودش به يكي از دوستانش گفته بود من چگونه و در كجا شهيد مي شوم. و بالاخره زمان موعود فرا رسيد و با شروع والفجر1 او آماده وصال شد و در همين عمليات به ملكوت اعلاء پيوست.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫
♥️🦋شهیدی که در رویای صادقه به جمع اهلبیت(ع) دعوت شد
🌿يكی از دوستانش -كه بعدها شهيد شد- تعريف كرده است: «او زمانی كه به نماز میايستاد، آنقدر با توجه و خلوص نماز میخواند كه گويی در دنيا نيست. قنوت و سجدههايش طولانی بود. آنقدر در سجدههايش گريه میكرد كه گاهي از حال میرفت.
🌻او در خواب چهارده معصوم عليهمالسلام را ديده بود كه همه با هم نشستهاند و حضرت رسول(ص) او را به جمع خود دعوت كرده بود.»
✨او در شبهای آخر قبل از شهادت از اينگونه خوابها زياد ديده بود حتی خودش به دوستانش گفته بود كه چگونه و كجا به شهادت میرسد.
يكي از همسنگرانش نحوه شهادت وی را چنين تعريف ميكند: «با هم در سنگر نشسته بوديم و سيدمهدی مشغول نوشتن چيزی بود، اما ناگاه دفترش را بست. گويا به يكباره ياد مطلبی افتاده باشد، به سرعت به سمت بچهها رفت تا به آنها سر بزند و اوضاع را بررسی كند. با هر قدمی كه بر میداشت، انگار سبکتر و چهرهاش نورانیتر میشد. انگار پرواز میكرد.
☀️اولين خمپاره كنار وی افتاد. درست همان مكانی كه خودش گفته بود. دومين خمپاره در كنار سيدمهدي به زمين خورد. خاک و دود بلند شد. همه كسانی كه سيد مهدی را ميشناختند و در آنجا بودند، فهميدند چه شد. خمپاره اول يک پاي او را به كلی متلاشی و پای ديگرش را به سختی مجروح كرده بود.
گويی با خون خود غسل شهادت كرده بود. درست همانگونه كه خودش گفته بود، به شهادت رسيد.»
#شهیدسیدمهدییحیوی🌷
🥀🌿✨
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🔸قطعهای از بهشت🔸
♻️«مدرسهای در حصارک است كه معلم تعليمات دينی آن، روزهای سهشنبه بچههای كلاس را برای خواندن زيارت عاشورا و برنامههای مذهبی به امامزاده محمد(ع) میآورد.
🔆آن معلم برايم تعريف كرد كه من هيچگاه سيدمهدی را نديده و نمیشناختم. شبی در خواب ديدم كه قبرشان باز است و صورت ايشان كاملا خيس، به طوريكه آب از ريشهايش میچكيد و گوشه سمت راست قبرشان نوشته شده بود
"قطعهای از بهشت".🌼🍃
☘فردای آن شب به امامزاده آمدم و آن قبر را پيدا كردم. لازم به توضيح است كه نام ايشان را به صورت ندايی سيد مهدی يحيوی شنيدم.
💐از آن روز به پسر شما سيدمهدی متوسل شدم و زيارت عاشورا را خواندم. در خانه مريضی داشتم كه شفايش غيرممكن بود و با توسل به شهيد سيدمهدی شفا يافت.»
✨راوی مادر شهید
#شهیدوالامقامسیدمهدییحیوی
🌷🌿🕊
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
♦️شهید سید مهدی یحیوی حاجت می دهد...🕊🌿
✨ شهيد والامقام سيدمهدی يحيوی دارای كرامات زيادی است.....
✅مادر شهيد چنين تعريف میکند:
«شب سال نو بود و مزار سيد مهدی شلوغ. در بين زوار خانمی بود كه زيارت عاشورا میخواند و میگريست و من نمیشناختمش.
از وی سئوال كردم كه شما نسبتی با شهيد داريد؟
ايشان جواب داد. من خودم همسر شهيد هستم. وصيتنامه شهيدم گم شده بود. هر جا میگشتم پيدا نمیشد.
از شهيد سيدمهدی خواستم و متوسل شدم تا اينكه شبی در خوابم به من گفت: وصيتنامه در فلان مكان است.
🌺صبح به آن مكان رفتم، پيدايش كردم. حالا هر وقت اينجا میآيم برای سيدمهدی هم زيارت عاشورا میخوانم.»
#شهیدسیدمهدییحیوی
#شهیدانزندهاند
🌿🕊🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
📝✨گزيده ای از وصيتنامه شهيد عالیمقام سيد مهدی یحیوی
بسم رب الشهداء و الصديقين اللهم الجعلني فيزمره الشهداء
🌷خدايا ميدانم كه مرگ و زندگي به دست قادر و تواناي توست و هر چه را تو مصلحت باشد من خواهان همان هستم (رضاً برضاك) اما آرزوي من حقير اين است و از تو مي خواهم كه مرگ مرا از اين دنياي فاني با شهادت در مسيرت به انجام برساني.
🌷آري اگر قطعه قطعه شوم و دوباره زنده شوم دست از خدا و اسلام و انبياء و ائمه اطهار دست برنخواهم داشت. بگذار براي رضاي خدا در خون خود بغلطم خوني كه مرا به هدفم تنها فاصله است. بگذار اين هرچه زودتر صورت گيرد.
🌷بگذار بدانند اين دلبستگان به اين دنياي فاني اين سلاطين ظلم و جور اين ظالينها و مغضوبين اين شياطين جاني و خيانت پيشگان پست، آري بدانند كه ما شيعه علي (ع) و از تبار حسينيم و كربلاها بپا خواهيم كرد و اين سخن را با ريختن خونمان و قطعه شدن بدنمان در روز عاشوراي مان به اثبات خواهيم رساند (كل ارض كربلا و كل يوم عاشورا)
🌷و شاهد من شهداي عصرمان است، شهدايي كه براي رسيدن به لقاءالله ثانيه شماري مي كردند و هميشه براي اين تحول بزرگ و آزادي از اين زندان و اين عروج والاي معنوي آماده بودند.
🌷و از شما اي مادر و خواهر و برادر تقاضا ميكنم به اسلام و قرآن و ولايت اهميت و ارزش قائل شويد و بيش از هر چيز به فكر آنها باشيد. مبادا روح شهداء را بيازاريد كه خشم خدا شامل تان مي شود .با دوستان خدا دوست و با دشمنانش دشمن باشيد. خود جدا كننده صفت حق و باطل باشيد، نه انسانهاي بي تفاوت.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
سيد مهدي یحیوی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌷✨🌿🌷✨🌿🌷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای روشنای خانه امید، ای شهید
ای معنی حماسه جاوید، ای شهید🌷🕊
چشم ستارگان فلک از تو روشن است
ای برتر از سراچه خورشید ای شهید🌷🕊
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به نیابت از شهید والامقام " سید مهدی یحیوی" نذر سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج و هدیه به محضر چهارده معصوم علیهم السلام
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩#قرائت_زیارت_عاشورا
🕯️به نیت شهید "سید مهدی یحیوی"
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود
@hasbiallah2 👈خادم الشهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام وعرض ادب
اوایل ماه مبارک رمضان پارسال بود که یک روز نیت کردم برم سرمزار شهدای گمنام کوه خضر شهر مقدس قم،
وقتی رفتم به دلم افتاد برای شهدای گمنام چله ی زیارت ال یس بگیرم، و اولین زیارت و شروع چله رو همون جا همون روز خوندم،
گرفتن چله همان ودقیقا چند روز بعدش ، دهه ی اخر ماه مبارک رمضان،رفتن به سفر کربلا همان😭😭😭
یعنی نگم براتون که من اصلا قصد کربلا رفتن نداشتم اونم تو ماه مبارک و شب های احیا🤲🤲😭😭 وفقط از اعضای خانواده قسمت من شد برم بسیاااار یهویی وغیر منتظره🙏
ومن مطمئن هستم که لطف وعنایت شهدای همیشه زنده ی ما بود که چنین سعادتی نصیب من شد
پروردگارا ما مدیون شهداء هستیم،ان شاالله شرمنده ی شهداء نباشیم🤲🤲🤲
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
سلام خوبین
ممنونم ازشما و تلاشهاتون و معرفی شهدای عزیزمون
روزی که زیارت عاشورا برای شهیدمصطفی صدرزاده بود ،با دلشکستگی تمام ازشون حاجتمو خواستم ،
حاجتی که چند سال بود میخواستیم و جور نمیشد
یعنی باورتون نمیشه انقدر قشنگ و انقدر قشنگ راههای رسیدن به خواستمونو برامون هموار کرد که خودمونم موندیم چجوری درست شد 😭😭😭😭
هرروز دارم با عشق و علاقه بیشتری متوسل میشم به شهدای عزیزمون
و یقین دارم که اونا پیش خدا خیلی آبرو دارن و عزیز هستن
امیدوارم همه عزیزان به حاجتهای دلشون برسن
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
May 11
🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼
🔴به کانال متوسلین به شهدا در#روبیکا بپیوندید👇👇👇
https://rubika.ir/motevasselin_be_shohada
♨️♻️♨️♻️♨️♻️♨️♻️♨️
به کانال توسل به شهید #ابراهیم_هادی در#روبیکا بپیوندید👇👇👇
https://rubika.ir/ebrahim_hadiedelha
🔴شروع چله #چهارشنبه 25 مهرماه
دوستانی که روبیکا دارید حتما عضو کانالها بشید و با حضورتون به ما دلگرمی بدید🌸✨
✅در ضمن کانال را به دوستانتون هم معرفی کنید🌷💝🌷
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🟣خاک های نرم کوشک🟣
مکاشفه
#قسمت_صد_و_چهل_و_پنج
همسر شهید
یک بار خاطره ای از جبهه برام تعریف می کرد.می گفت:
کنار یکی از زاغه مهمات ها سخت مشغول بودیم تو جعبه های مخصوص، مهمات می گذاشتیم و درشان را می
بستیم.
گرم کار یکدفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه با چادری مشکی، داشت پا به پای ما مهمات می گذاشت تو جعبه ها پیش خودم فکر کردم حتماً از این زنهایی است که می آیند جبهه، به بچه ها نگاه کردم مشغول کارشان بودند و بی تفاوت می رفتند و می آمدند، انگار اصلا آن زن را نمی دیدند
قضیه کار عجیب برام سؤال شده بود ،موضوع عادی به نظر نمی رسید کنجکاو شدم بفهمم جریان چیست رفتم نزدیکتر تا رعایت ادب شده باشد سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم:« خانم جایی که ما مردها هستیم، شما نباید زحمت بکشین»
رویش طرف من نبود، به تمام قد ایستاد و فرمود:«مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟»
یک آن یاد امام حسین (سلام الله علیه) افتادم و اشک تو چشمهام حلقه زد واقعاً خدا به ام لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و فهمیدم جریان چیست بی اختیار شده بودم و نمی دانستم چه بگویم. دانستم چه بگویم.
آن خانم همان طور که روش آن طرف بود فرمود:« هر کس که یاور ما ،باشد البته ما هم یاری اش می کنیم.»
نزدیک پل هفت دهانه
ماشاء الله شاهمردادی (مرشد)
یکی از بچه ها زخمی شده بود و پشت خاکریز افتاده بود سی چهل متر آن طرفتر، دو سه دفعه بلند شد.به جان کندن و سختی، یکی دو قدم بر می داشت ولی باز می افتاد، بار آخر که افتاد هر کاری کرد دیگر نتوانست بلند شود.
ادامه دارد....
🟣خاک های نرم کوشک🟣
نزدیک پل هفت دهانه
#قسمت_صد_و_چهل_و_شش
موقعیت بدی داشت.درست تو دیددشمن
بود و دشمن هم وحشیانه آتش می ریخت
یکی از بچه ها سریع برای آوردنش رفت ما هم از بالای خاکریز،شدیدآتش می ریختیم
به طرف دشمن.
عراقی ها پشت خاکریز آب ول کرده بودند و آن جا حالت باتلاقی داشت، باید خیلی فرز و چالاک از آن رد می شدی او ولی نمی دانم چه شد که همان اول کارتو گلها گیر کرد. کمی بعد خودش را هم به زورتوانست نجات
دهد.
لحظه های نفس گیر و طاقت فرسایی بود یکی داشت جلوی چشممان جان می داد و ما کاری از دستمان بر نمی آمد. دو سه تا دیگر از بچه ها خودشان را زدند به دل آتش، آنها هم دست خالی برگشتند.
دلم طاقت نمی آورد بمانم و تماشا کنم گفتم:«این بار من میرم.»
گفتند:«تو اولاًهیکلت کوچیکه، دوماً وارد نیستی به چم و خم کار»
گفتم:«شما کاری تون نباشه درستش می کنم»
مهلتی برای چون و چرا نگذاشتم سریع رفتم سنگر خمپاره اندازها،پشت خاکریز، جایی را نشانشان دادم و گفتم:« یک خمپاره ی فسفری ۱ ". بندازید همون جا.»
انگارفکرم را خواندند گفتند:«کارش حرف نداره این جوری جلوی دید دشمن گرفته میشه ولی باید مواظب گلها
باشی.»
«دیگه توکل برخدا میرم ان شاءالله که بتونم بیارمش.»
سریع خمپاره را انداختند همان جایی که گفته بودم، تا عمل کرد از خاکریز زدم بیرون، به هر دردسری بودخودم را رساندم به آن زخمی،ملاحظه ی آه و ناله اش را نکردم زود بلندش کردم و انداختم روی دوشم
هیکل او درشت بود و من نه سن و سال بالایی داشتم و نه جثه ی آنچنانی، حملش برام شاق بود و دشوار، دشمن هم با این که دیدش کور شده بود ولی گرای آن منطقه را داشت و هنوز آتش می ریخت.
تا نزدیک خاکریز آوردمش مشکل گل و لای گریبان مرا هم گرفت از اثر دود و دم خمپاره ی فسفری، تنگی نفس هم پیدا کرده بودم، آخرش هم موج یک خمپاره پرتم کرد کمی آن طرفتر و دیگر پاک بریدم.
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🟣خاک های نرم کوشک🟣
نزدیک پل هفت دهانه
#قسمت_صد_و_چهل_هفت
حالت اغما پیدا کرده بودم و تو آن همه گل و لای نمی توانستم جم بخورم همین قدر احساس کردم که یکی آمد آن زخمی را برد سریع برگشت و مرا هم نجات داد آن طرف خاکریز شنیدم به بچه ها پرخاش می کرد.
«چرا گذاشتین با این هیکل کوچیکش بره؟»
«خودش رفت آقای برونسی ،هرچی به اش گفتیم نرو گوش نکرد.»
تا اسم برونسی را شنیدم گویی جان تازه ای پیدا کردم می دانستم فرماندهی گردان عبدالله است، ولی تا حالا ندیده بودمش چشمهام را باز کردم تار و واضح صورت مهربان و آفتاب سوخته اش را دیدم. لبخند زیبایش آرامش خاصی به ام داد.
خودش مرا گذاشت توی یک ایفا، کوله پشتی ام را آورد و به بچه ها هم سفارشم را .کرد .گفت: «هواش رو داشته باشید که تو ایفا اذیت نشه.»
از یکی با آه و ناله :پرسیدم: «منو کجا می برن؟»
می برنت بهداری پشت خط ،چون اون جا مجهزتره.»
باید می آمدم باختران اما مسیرش را بلد نبودم مثل کسی که مقصد خاصی نداشته باشد زده بودم به راه و داشتم می رفتم
از شنیدن صدای یک موتور ،انگار دنیا را به ام دادند.برگشتم پشت سرم را نگاه کردم. دویست سیصد متری باهام فاصله داشت جاده را می شکافت و سریع می آمدجلو، خدا خدا می کردم نگه دارد.
چه خوبه تا یک مسیری ببردم
پاورقی
۱ - نوعی از مهمات دود زا
ادامه دارد....
🟣خاک های نرم کوشک🟣
نزدیک پل هفت دهانه
#قسمت_صد_و_چهل_هشت
چند قدمی ام که رسید سرعتش را کم کرد درست جلوی پام نگه داشت به خلاف انتظارم،خیلی گرم باهام سلام
و احوالپرسی کرد.از آن رزمنده های مخلص و با حال معلوم می شد.پرسید:«کجا می ری اخوی؟»
«با اجازه تون می خوام برم باختران،بلد هم نیستم از کجا باید برم.»
لبخندی زد و گفت: «سوار شو.»
به ترک موتورش اشاره کرد. از خدا خواسته زود پریدم بالا، گازش را گرفت و راه افتاد.
هم صداش برام آشنا بود هم چهره.اش، ولی هر چه فکر کردم کجا دیدمش یادم نیامد چند بار آمد به دهانم که همین را به اش بگویم روم نشد، آخرخودش سرصحبت را باز کرد مرا به اسم صدا زد و گفت:«ازاون حماسه ی شما چند جا تعریف کردم»
هم از شنیدن اسمم تعجب کردم هم از شنیدن کلمه ی حماسه با نگاه بزرگ شده ام گفتم: «ببخشین کدوم
حماسه؟!»
خندید و گفت:«ازهمون اول فهمیدم که منو نشناختی»
گویی تازه زبانم باز شد.
«راستش خیلی به چشمم آشنا هستین ولی هرچی فکر می کنم بجا نمی آرم»
گفت:«پشت اون خاکریز رو یادت می آد؟ اون زخمیه خمپاره ی فسفری»....
تازه دوزاری ام جا افتاده و فهمیدم چه افتخاری نصیبم شده ،کم مانده بود از ذوق و از خوشحالی بال دربیاورم.،باورم نمی شد هم صحبت و همراه فرمانده گردان عبدالله باشم همان گردانی که شنیدن اسمش پشت دشمن را می
لرزاند "۱".
پاورقی
۱- گاهی چنین حرف هایی فقط به لفظ است درباره ی گردان عبدالله، ولی حقیقتی تام و تمام داشت؛ دشمن آن قدر حساب می برد از این گردان، که اولا همیشه می گفت تیپ عبدالله در ثانی با عقده و کینه ای تمام از آن به عنوان تیپ وحشی ها یاد می کرد!
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷
✍شهیدی که مزارش دارالشفاست
🌹شهید سید غلامرضا مصطفوی
مزار این شهید امروز به زیارتگاه و دارالشفا مبدل شده به گونهای که از سراسر کشور زائران و ارادتمندان خود را به زادگاه و قبر منور وی میرسانند تا با واسطه قرار دادن شهید حاجات خود را از درگاه احدیت طلب کنند.
🔸یک زوج زنجانی که در حسرت فرزند بود متوسل به شهید مصطفوی شد خداوند به آنها فرزندی عطا کرد و خانواده آن زوج برای شهید جایگاه و بارگاه درست نمودند.
🔹شهیدی که چوپان بود و به دلیل اینکه همیشه در صحرا همراه گوسفندان بود نمی توانست جایی برود.
🟢همیشه آرزو داشت برای یکبار برود مشهد پابوس امام رئوف علی بن موسی الرضا علیه السلام
🔸زمانی که جنگ شد به جبهه رفت و به برادرش گفت این خداحافظی و وداع آخر است.
🔹سال ۶۵ در جبهه سومار شهید شد و پیکرش مفقود شد.
🔸همانگونه که آرزوی زیارت امام رضا علیه السلام را داشت پیکرش بعد از تفحص اشتباهی به مشهد رفت.
🔹و پس از تشییع در حرم مطهر متوجه شدند که شهید اهل زرند استان کرمان است و پیکرش برای دفن به زادگاهش انتقال داده شد.
🔸شهیدی که بیماران به وی متوسل شدند و شفا گرفتند.
🔹دختر بچه ای که تومار مغزی داشت تومار روی یک رگ قرار گرفته بود و امکان عمل مساوی با مرگ وی می شد.
🔸پدر و مادرش متوسل به شهید مصطفوی شدند که برای دخترشان دعا کند بعد از چند وقت تومار جابجا شد و در کمال شگفتی پزشکان متحیر و شگفت زده شدند و عمل را انجام دادند.
✅شهیدی که مشاهده نمودند نوری از قبر شهید به طرف آسمان بلند شده و محوطه را نورانی کرده و وقتی در کنار قبر شهید رفتند بوی عطر عجیبی به مشام رسیده است.
محل آرامگاه شهید : روستای دشت خاک از توابع شهرستان زرند
💝متوسلین به شهدا در#روبیکا👇
https://rubika.ir/motevasselin_be_shohada
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝