تو هم مثل منی؟!
به درد های مشترک مان فکر می کنم ...
به بغض های در گلو خفه شده مان ...
به شب بیداری های از پا درآرمان...
به عصبی شدن های بی دلیل و الکی مان که خودمان می دانیم از کجا آب میخورد ...
به یک دنیا فکر در طول روز ...
یک دنیا تصمیم برای فردا
به کارهای هلهلی و نصفه نیمه
به دست پختی که دیگر چنگی به دل نمی زند از بس پی گریه ی بچه ها اجاق گاز رها شده...
به یک ذهن پر مشغله که نمی داند در جستجوی کدام دغدغه اش باشد فکر می کنم ...
به خودم فکر می کنم...
به خودت...
به من و تویی که روزی دختری در جمع خانواده بودیم
یکی کم مسئولیت و رها
دیگری کدبانو و خانه دار...
هر یک سوگلی پدر و مادر
اما حال انگار بار یک ایل را به پشت مان گذاشته باشند ...
انقدر سنگینیم!
اما کسی چه می داند
شاید این سنگینی سرآغاز یک سبکی باشد
مثل روزهای طاقت فرسای ماه نه بارداری و فارغ شدن بعدش
شاید باید به این مرز لبریز شدن برسیم
تا ظرفی دیگر برایمان فراهم شود...
شاید باید بباریم تا جامی دیگر از سوز دل برایمان پر شود
و چه کسی در این دنیا نیازمند تر از ما مادرها برای داشتن ظرفی دیگر؟
چه نیازی عاجل تر از نیاز ماها؟
از من می شنوی تا دیر نشده طلب کن
هر چه نیازت
درد هایت
خستگی هایت بیشتر بود
عمیق تر طلب تر
دست با #کرامت یک #خانواده منتظر خواستن توست
تا دیر نشده بخواه:
فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ...🤲
به 🖊️ ام سادات (◍•ᴗ•◍)(◔‿◔)
_______
#مادرانه
#روز_دختر
#ولادت_حضرت_معصومه
#دهه_کرامت
🔖#مادربون|والد،نوزاد،نوپا
👈عضو شوید
@motherboon