eitaa logo
💚 موعـود 💚
1.7هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
•♡• {نشوم به جز از تو گداۍ ڪسۍ بۍ ولاۍ تو من نڪشم نفسۍ ڪه تو لیلاۍ من مجنونۍ همه هست من دلخـــونۍ💫} ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @arahmane 🔻کپی از رمان حرام و پیگرد قانونی دارد🔺️
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 موعـود 💚
#part581 احسان که تا الان حواسش به ساره نبوده برمیگرده و برزخی نگاهش میکنه تو چشماش جهنمه...
ساره با ناله احسانو صدا میزنه: _ دستمو شکستی احسان... _ حالم دیگه داره از همه بهم میخوره... یک تو، امید زندگیم بودی اونم این جوری حراجش کردی...ساره دلمو خیلی شکستی! _ احسان؟ من؟ چرا این قدر حق به جانبی؟ _ ساره یک کلمه دیگه حرف بزنی به جان خودم، میزنم تو دهنت... بپوش، میخوام برم کلانتری... _ چرا کلانتری؟ _ مادرم ظهر خودشو معرفی کرده... وگرنه من الان جاش بازداشت بودم...با دهن پر خون این مرتیکه بازم باید برم بازداشتگاه _ خوب حقش بوده... یه عمر مثل تو دروغ گفته... من بهش گفتم برو خراب کاریتو درست کن احسان گیر افتاده _ حرف دهنتو بفهم... با مادرم درست صحبت کن..و من حتی نمیدونم چی به چیه هنوز حتی به رضا زنگ نزدم. کلانتری رو هم الهه بهم گفته. یه راست اومدم اینجا. که اونم..... وااای به تو ساره _ نمیخوام میخوام بگم... منم آدمم محکم به میله تخت دو طبقه ، مشت میکوبه... پنجه دستش، خراشیده میشه و میله تخت کج میشه. از درد زیاد مشتشو باز وبسته میکنه وبه دیوار پشت سر ساره میکوبه وبا دست دیگه اش بازوی ساره رو که تا چند لحظه قبل محکم فشار داده ،نوازش میکنه پیشونیشو به پیشونیه ساره فشار میده نفس عمیقی میکشه وسعی داره خودشوکنترل کنه ازبین دندوناش میغره _ گفتم پاشو بریم... این قدر سرخه که ساره میترسه سکته کنه بوی تن احسان عصبی قلبشو اروم کرده _میام ولم کن از ترس چادرشو سریع عوض میکنه... و بدون خداحافظی هر دو از خونه بیرون میزنن... **** رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین با تخفیف