eitaa logo
💚 موعـود 💚
1.7هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
3هزار ویدیو
0 فایل
•♡• {نشوم به جز از تو گداۍ ڪسۍ بۍ ولاۍ تو من نڪشم نفسۍ ڪه تو لیلاۍ من مجنونۍ همه هست من دلخـــونۍ💫} ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @arahmane 🔻کپی از رمان حرام و پیگرد قانونی دارد🔺️
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 موعـود 💚
#part579 صدای بلند احسان، داخل خونه میپیچه، ساره نفسشو تکه تکه بیرون میده... در باز میشه و چیز
وکیل خودشو مرتب میکنه و جلوتر میاد و میگه: _ 16 سالشه و زنت شده نمیتونه تشخیص بده ولی حامله اش کردی؟؟! همه بر میگردنو به ساره با تعجب نگاه میکنن... احسان کنترلشو از دست میده وبا مشت محکم تو فک وکیل میکوبه... طوری که صدای شکستن استخونشو ساره میشنوخ و وااای بلندی میگه اما کسی به جز احسان، حواسش بهش نیست... احساس میکنه، قلبش از سینش میخواد بیرون بزنه... احسان بی مبالات، جلو میره و از یقه وکیل میگیره و به دیوار میکوبش عموحسین جلو میاد واز هم جداشون میکنه... داد میزنه: _ به تو پف....ز، بارداری زن من چه ربطی داره؟ به توچه اشغال بی ناموس ساره احساس میکنه هیچکسی جلو دار احسان نیست. کسی نمیتونه نگهش داره. احسان وقتی بد دهن شده یعنی کنترلشو از دست داده. حتم داره قضیه بارداریشو سلیمه به وکیل گفته. پشیمون میشه که این مسئله رو باهاش درمیون گذاشته. احسان انگار هنوز آتیشش نخوابیده، که دوباره به طرف وکیل حمله میکنه وکیل خون دهنشو با انگشتش میگیره و میگه: _ یه کاری کنم تا صد روز آب خنک بخوری. قاچاقچی، عوضی.بعد ببین میتونی به اون دختر پشت سرت زور بگی.. قبل این که توله اتو دنیا بیاره تمومش میکنم تموم حق وحقوقشم ازت میگیرم ببینم بازم میتونی گوز گوز کنی الان به پلیس زنگ میزنم احسان میخواد خودشو از دستای عمو حسین آزاد کنه که، ساره با ترس و وحشت میگه: _ احسان خواهش میکنم... رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part581 احسان که تا الان حواسش به ساره نبوده برمیگرده و برزخی نگاهش میکنه تو چشماش جهنمه...
ساره با ناله احسانو صدا میزنه: _ دستمو شکستی احسان... _ حالم دیگه داره از همه بهم میخوره... یک تو، امید زندگیم بودی اونم این جوری حراجش کردی...ساره دلمو خیلی شکستی! _ احسان؟ من؟ چرا این قدر حق به جانبی؟ _ ساره یک کلمه دیگه حرف بزنی به جان خودم، میزنم تو دهنت... بپوش، میخوام برم کلانتری... _ چرا کلانتری؟ _ مادرم ظهر خودشو معرفی کرده... وگرنه من الان جاش بازداشت بودم...با دهن پر خون این مرتیکه بازم باید برم بازداشتگاه _ خوب حقش بوده... یه عمر مثل تو دروغ گفته... من بهش گفتم برو خراب کاریتو درست کن احسان گیر افتاده _ حرف دهنتو بفهم... با مادرم درست صحبت کن..و من حتی نمیدونم چی به چیه هنوز حتی به رضا زنگ نزدم. کلانتری رو هم الهه بهم گفته. یه راست اومدم اینجا. که اونم..... وااای به تو ساره _ نمیخوام میخوام بگم... منم آدمم محکم به میله تخت دو طبقه ، مشت میکوبه... پنجه دستش، خراشیده میشه و میله تخت کج میشه. از درد زیاد مشتشو باز وبسته میکنه وبه دیوار پشت سر ساره میکوبه وبا دست دیگه اش بازوی ساره رو که تا چند لحظه قبل محکم فشار داده ،نوازش میکنه پیشونیشو به پیشونیه ساره فشار میده نفس عمیقی میکشه وسعی داره خودشوکنترل کنه ازبین دندوناش میغره _ گفتم پاشو بریم... این قدر سرخه که ساره میترسه سکته کنه بوی تن احسان عصبی قلبشو اروم کرده _میام ولم کن از ترس چادرشو سریع عوض میکنه... و بدون خداحافظی هر دو از خونه بیرون میزنن... **** رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین با تخفیف
💚 موعـود 💚
#part583 چند ساعت قبل... تایلند.ـــ پاشا، دستشو رو شونه احسانمیزنه، و تصنعی خاک روی شونشو میت
احسان از این که پاشا بیشتر از خودش بدونه، و براش کُری بخونه، بهم میریزه اماپاشا ول کن معرکه ای که ساخته نیست: _ میدونی پات گیره؟ میدونی که همه اش، زیر سر مادرت بوده؟ جواب ندادن احسان واسش سخت تموم میشه... از شکلات های فرانسوی روی میز چند دونه برمیداره... دوباره برمیگرده و از اتاق بیرون میزنه... احسان خیلی خوب میدونه که اینا همه زیر سر مادرش بوده، اما از جزئیاتش خبر نداره... اما غیر سرور، کار فرد دیگه ای نمیتونه باشه در هفته اخیر، حتی حاضر نشده که باهاش تماس بگیره اونقدر دلش ازش شکسته که نمیخواد صداشو بشنوه این حقو به خودش میده که دلش بشکنه از خودش بدش میاد که به خاطر مادرش کوتاه اومد و زندگیش و به هم ریخته بعضی جاها کوتاه اومدن، اشتباهه! حالا دیگه خوب فهمیده این سالها، کوتاه اومدن و با احترام اشتباه گرفته... ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part585 ولی در مورد ساره، شاید بهش، حق بده که دلش بشکنه، اما بهش حق نمیده که زندگیشو ول کنه و ب
تلفنو قطع میکنه تا از طریق یوسف احوال ساره رو بدونه، و بعد از رفتن پیش مادرش، برگرده و ساره رو برداره سوار ماشین میشه و به راننده آدرس میده. در همین حین شماره یوسفو میگیره، کسی که این روزا زیاد باهاش تماس گرفته یوسف گوشیو بر میداره و بدون تعلل میگه: _ به خدا سه ساعته دارم بهت زنگ میزنم بابام دوباره رفت دنبال همون وکیل، تا ببرتش خونه عمو محمد من به وکیل گفتم وضعیت آبجیمو شاید کوتاه بیاد. ولی نمیدونم چرا رفته. احسان باشه کوتاهی میگه و گوشیو قطع میکنه و آدرسو از کلانتری به خونه محمد، تغییر میده. اول باید ساره رو از اون خونه بیرون بکشه وای به حال ساره ... از ماشین پیاده میشه دستشو روی زنگ میذاره و برنمیداره. نجمه درو باز میکنه. حسین از داخل شدن احسان تعجب میکنه. احسان دور وبر خونه رو نگاه میندازه، همه هستن جز ساره ش! عمو بلند میشه جلو میاد بی هوا یقه احسانو میکشه، طوری که دکمه اول و دومش کنده میشه! دل احسان شور میزنه، دست عمو رو از یقش باز میکنه و بی اهمیت به رفتارش، به طرف اتاق میره و درو بی هوا باز میکنه و با تصویری که نباید ببینه، رو به رو میشه... *** رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part587 مردی که با فاصله ای کم چنبره زده روی دخترکش،داره کنار گوشش لغز میخونه ورنگ ساره اش پریده
احسان بدون توجه به محمد درحالی که با گوشی در حال تماسه میگه: _ ساره الان تاکسی بیسیم میرسه. با طعنه دلشکستگی اضافه میکنه: _ زود دل میکَنی ساره خانوم!! تموم فکرم، درد میکنه.. میریم خونه. ساره دلش آروم نیست. کاش احسان یکم فقط یکم، حق به جانب نبود! کاش الان میگفت: آره اشکال از من بوده کاش حداقل اینو آروم میگفت... نه این که ساره رو به زود دل کندن، محکوم کنه...کاااش! «الان تاکسی میرسه» یعنی، حق رفتن به داخل خونه رو نداری بالای لباسش که دکمه هاش کنده شده رو روی هم میاره... و بدون نگاه کردن نجمه ومحمد، بازوی ساره رو میگیره، و محکم فشار میده. و به طرف خودش میکشه... _ میریم خونه ساره! نجمه با خواهش میگه: _ شما الان ببرینش، برمیگرده... نکنید این کارو ببینش! حالش خوب نیست... عموش میاد امشب نه... ولی فردا میاد از این خراب ترش نکنید... بد کردین با این بچه الانم حالش به جا نیست _ بد وشما امروز انجام دادین که وکیل واسش گرفتین که از شوهرش جدا شه رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part590 ساره از غرغرای تموم نشدنیه راننده کلافه میشه دور دهنشو تمیز میکنه و محکم میگه: _ ای
چشماش در حدقه گشاد میشه و با عصبانیت، به صورت ساره سیلی میزنه... همه چی در احظه واسه ساره میایسته حتی دیگه احسانی واسش وجود نداره هیچی..ــ بدون تعلل بازوشو میگیره و به داخل اتاق میکشونه وسط اتاق ولش میکنه... کلیدو از روی در بر میداره و درو قفل میکنه ساره فریاد میزنه: _ بدتر از تو وجود نداره احسان ازت بدم میاد درو روم باز کن نمیخوام اینجا بمونم باز کن درو وبه در محکم میکوبه احسان با حال بد واعصاب خراب، فریاد میزنه: _ میمونی تو اتاق، حق سر و صدا کردنم نداری، تا درس عبرت بشی برای هر زنی که خلاف جهت زندگیش، حرکت میکنه _ حرفمو باور نکن اون مرد به من دست نزد ولی اگه باور نداری، میتونی بری از... _ ساکت باش دیگه هیچی نمیخوام بشنوم... هر وقت دلم کشید از اتاق بیرون میای، امشبم خونه نیستم... _ کجا میری؟ تو رو خدا درو باز کن... مگه کارای مامانت چه قدر طول میکشه... بیرحم درو باز کن اگه تا صبح نمیخوای بیای! مگه من زندانی توام؟؟! احسان دیگه دوست ندارم به خدا ندارم _ صداتو نشنوم، بفهمم کسی متوجه شده، باید به من حساب پس بدی... در ضمن هر جا دلم بکشه میرم و به کسی جواب پس نمیدم... _ احسان خواهش میکنم... رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part593 افسر با تعجب نگاهش میکنه و میگه: _ مادرتون لحظات آخر نجاتتون داد دنبال شما بودیم ام
یه ربع بعد...ـ الهه هم داخل سالن میاد، کنارش میشینه و دستشو روی شونه برادرش میذاره. یه لیوان آب به طرف احسان میگیره. احسانم لیوان آبو میگیره وروی صورتش میریزه. الهه حال خراب احسانو میفهمه. وابستگی احسان به پدرومادرش انکار شدنی نیست. با دستمال بینیشو میگیره. نمیخواد بپرسه. میدونه زمان خوبی نیست اما شاید بتونه کمکش کنه. به الهامو هنوز خبر نداده چون همین صبح بود که خبر بارداریشو به الهه و سرور داده. نمیخواد ناراحتش کنه. و بهش استرس وارد کنه. شونه احسانو آروم تکون میده و میگه: _ به الهام خبر ندادم. خواهرمون حامله است گفتم استرس نکشه. خوب نیست به زن حاکله استرس وارد بشه کاری که ازش ساخته نیست... فقط غصه میخوره راستی ساره برگشت؟ این جمله آخر مثل یه شوک واسه احسان عمل میکنه، از جاش میپره: _ چند ساعته؟ _ چی چند ساعته؟ _ چند ساعته اینجاییم؟ _ دوساعت تقریبا احسان؟ فهمیدی گفتم الهام حامله است؟ گفتم تو این همه درگیری یه خبر خوب بدم، شاید خوشحال بشی...خوشحال نشدی؟ حال احسان مثل احتضار میمونه خواهرش حاکله است واسترس نکشه ساره الان تو اتاق با در بسته چه کار میکرد!! سعی میکنه لباسشو مرتب کنه اما جلوی لرزش دستشو نمیتونه بگیره _ خوشحال شدم... فردا زنگ میزنم تبریک میگم... من میرم خونه... سرم داره میترکه... _ زنت؟ _ خونه است _خدا رو شکر ترسیدم فکر کردم این دکمه‌های کنده شده به اون ربط داره _ من میرم... شوهرت کجاست؟ _ رفته بچه ها رو از خونه مادر شوهرم بر داره... بیاد دنبالم _ پس من میرم... از طرف من ازش تشکر کن... _ باشه داداش، فقط مطمعنی خوبی؟ میخوای با ما بیای؟ رگای شقیقت بیرون زده فکر کنم، میگرنت عود کرده ترسیدی چیزی شده؟ من نگفتم که الهام بارداره که تو بترسی _ نه من میرم خودمم پیگیر کارای مامان هستم از فردا میوفتم دنبال یه وکیل خوب! **** رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین تخفیفعید مبعث داریم🌺🌺
💚 موعـود 💚
#part595 داخل ماشین میشینه دو سه تا خیابونو که رد میکنه، احساس میکنه که دیگهنمیکشه... ساعت 12
ظاهرا ساره یه کلید دیگه داخل قفل کرده و خوابه. با نور گوشیش داخل قفلو نگاه میندازه. حدسش درسته کلیدی که از اون طرف داخلش رفته، مال این در نیست ولی شبیهشه و این یعنی،ساره نمیخواد از اتاق بیرون بیاد و احسان هم درو نمیتونه باز کنه به در میکوبه...با جنون فاصله ای نداره صدایی نمیاد. سرش به خاطر مسکنی که خورده آرومه. بلند میشه وسر یخچال میره دیس ماهی با سبزی و مخلفات کامل و دست نخورده داخل یخچال، متعجبش میکنه. سبزی‌های دور ماهی نشون میده غذا مال امروزه مادرش که ماهی متنفره پس کار خود ساره اس یعنی تا امروز خونه خودشون بوده؟ حال دلش خراب تر میشه یاد ساره میوفته که گفت: _ من ظهر به مامانت گفتم،احسان گیر کرده، هر خرابکاری که کرده خودش درستش کنه... تا پای احسان به زندون باز نشه رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part597 دیسو بر میداره و داخل مایکروویو میذاره چنگال وقاشق هم بر میداره. با یه پارچ آب...! حت
خودش میدونه شکستن در به همین سادگیا نیست اونم ساعت 1 شب نباید سر وصدا ایجاد کنه اما گفتنش که ضرر نداره. به ماهیای دور چین شده روی میز نگاه میندازه و میگه: _ باز کن غذا سرد شد...بمیرم راحت میشی ساره فقط خدا باید داد تو والبته دل من برسه من امروز شکستم دخترم زنم رسما تو بغل یه بی ناموس داشت میلرزید به در تکیه میده خودشو میکشه تا روی زمین بشینه. ظرف ماهی رو نزدیک خودش میکشه، و به در تکیه میده. امشب به اندازه کافی استرسش داده. چرا وقتی عصبانی بود چیزی حالیش نبود؟ چرا بازم خراب کرده بود؟ با یه دست چنگالو بر میداره و آروم آروم ماهیو تمیز میکنه و گوشتاشو از استخونش جدا میکنه سرشو به یه طرف، کج میکنه و ساره رو صدا میزنه: _ ساره میدونم خوابت سبکه میدونم الان بیداری بار چندمه، پنهون کاری کردم؟ مامانم بهم قول داد. به خدا این بار آخری. قسمم داد گفت به زندگیتون کاری ندارم. من یکدفعه که نمیتونم تغییر کنم. مامانمه الانم گیر افتاده رفته خودشو معرفی کرده که من گیر نیوفتم میدونم تا الانم تغییر نبوده و همش اشتباه بوده. ساره..ساره..ساره جان میخوام صورتتو ببینم. دستم بشکنه، که به صورت زندگیم خورده. به خدا حالم خوش نبود. میدونم بار دهمه که دلتو شکستم. ولی از این که این جوری منو خورد کردی و کارو به وکیل کشوندی، من بدتر، دلم شکسته. من راهمو گم کردم. هول بودم. تو همین زندگی کوتاهمون واسه از دست ندادن زندگیم، همه این کارا رو انجام دادم. وقتی با تو ازدواج کردم، به خودم قول دادم که ازت چیزیو مخفی نکنم. تا خودت فهمیدی که سحر و هنوز طلاق ندادم و اونم زهرشو ریخت. بیا تمومش کنیم ساره بیا پیشم رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین تخفیف مبعث داریم سنگین❤️‍🔥
💚 موعـود 💚
#part599 _ساره..ساره من این اشتباه آخرم واسه جمع کردن اشتباهات قبلیم بود، آخه با اخلاقی که از شوه
نیم ساعت میگذره، احسان که از برداشتن کلید داخل قفل، توسط ساره مطمعن میشه، پشت در دراز میکشه پاهاشو جمع میکنه و دستاشو بین پاهاش پنهون میکنه. مثل یه جنین بدون حامی! از پاهاش به عنوان یه تکیه گاه استفاده میکنه، چون هر دو دستش درد میکنه. سنگینی پاهاش یه نوع مسکن، واسه دستش کتف راستشم درد داره.انگار میخواد از جاش کنده بشه با دست دیگه اش، شروع به ماساژ کتف راستش میکنه. امشب که ساره رو آورد و تموم شد. حداقل به ظاهر تمومه ولی اگه وکیل ازش شکایت کنه، تا وقتی کاراشو انجام بده، نکنه که ساره بره. اگه بره؟ خیلی عذابه که نبود و همه واسه زندگیش فکر کردن و تصمیم گرفتن. اگه دیر تر میرسید چی میشد؟ اگه سرور خودشو معرفی نمیکرد.؟ الان به جای مادرش بازداشت میشد، اون وکیل چه کار میکرد با ساره؟ فکرشم دوباره عصبیش میکنه. فکری که در واقع به وقوع نپیوسته. با خودش عهد میبنده اگه ساره بخواد دوباره سرکشی کنه تنبیه بدتری رو براش در نظر بگیره. دوباره یاد سیلی که بهش زد میوفته... چه قدر پدرش تاکید داشت احترام بچه های پیغمبر، همیشه باید حفظ بشه... با آه زمزمه میکنه: _ کجایی که ببینی بابا، من دستمو روش بلند کردم... سیلی زدم به صورتش.زدم تو صورت اولاد پیغمبر بابا دارم دیوونه میشم رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part601 عذاب وجدان بدی داره دیگه یواش یواش حالش داره از خودش بهم میخوره هنوز دقیقا نمیدونه ما
ساره صورتشو بر میگردونه. اصلا دلش نمیخواد، احسانو ببینه اما رد انگشتای بزرگ احسان روی صورتش خود نمایی میکنه. ومثل خار تو چشمای مرد خسته فرو میره قلب احسان واسه ساره میمیره دستشو به طرف ساره دراز میکنه و روی شونش میذاره اما ساره با دستش پسش میزنه. سکوت بدی بینشون جریان داره. احسان انتظار این رفتار و نداره _دوست دارم مثل همیشه تمومش کنه وزود ببخشی با سر پایین با صدای گرفته وکلفتش ادامه میده: _ تو که قهری چرا راهم دادی؟ میذاشتی همین طوری، پشت در بخوابم چراامیدوارم کردی؟ به عمد این طور حرف میزنه تا احساسات ساره جریحه دار بشه تا یک جمله ازش بشنوه! اماجوابی نمیشنوه! حسابی خسته است، اما میخواد امشب، کدورتو تموم کنه از جاش بلند میشه لباساشو با به لباس راحتی عوض میکنه و دوباره کنار ساره میشینه و بر عکس ساره که تو خودش جمع شده، پاهاشو دراز میکنه خودشو نزدیکش میکشه طوری که بازوش به شونه ساره میچسبه. ساره سریع شونشو عقب میکشه. احسان انتظار این حرکتو نداره و با حرص بازوی ساره رو به طرف خودش میکشه و به سینش سنجاق میکنه. کاملا تو بغل احسان کشیده میشه ساره تکاپو میکنه که از بغلش خارج بشه. واقعا هم دوست نداره. اصلا نیمخواد مغز وقلبش با هم دعوا راه بندازن نمیخواد تو بغل مردی باشه که ظهر جلوی همه ،ازش سیلی خورده حداقل الان نمیخواد، پیشش و نزدیکشو، تو بغلش باشه...این حقو داره واسه همین در کمال بی رحمی میگه: _ ولم کن! حالم از بوی تَنِت بهم میخوره! رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part603 احسان یکه میخوره انتظار همچین حرفی رو اصلا نداشته.. دستاش شل میشه و بی حس میگه: _ بی
احسان با سوز خاصی میگه: _ منم تحمل ندارم... میدونی امشب به من چی گذشت..؟ میدونی همش با خودم صحنه ای رو که وارد اتاق شدم و متصور میشم؟ تو چه کار کردی با من!؟ عشقم ناموسم رسما تو بغل یه بی ناموس بود ساره با ناراحتی میگه: _ آره دیگه تموم کارای من بچه بازیه، پدر بزرگ... منتها بدی های شما نع...! اصلا تو خوبی...! منم که بدم... منم اون کسی که عطری که دوبار براش رفتمو و اومدم، انداختو شکوند. طوری که حالم بد میشه وقتی به فکر خریدن هدیه واست میوفتم. میفهمی باهام چه کار کردی؟ یا میخوای همین طور حق به جانب باشی.؟ میفهمی من اون روز که فهمیدم زن داشتی، حق داشتم جدا بشم؟ چه جوری، اونجا عاقل بودم که این کارو نکردم. حالا نیستم؟ وقتی فهمیدم با یه زن دیگه، منو گرفتی، داغون شدم. ولی به خاطر عشقمون موندم. با خود احمقم گفتم: _ احسان گفته: کسی اندازه من دوِست نداره گفتم اینا همه ربط داره به موضوع قبل ازدواجش اگه اونو بخشیدم، باید هر چی که پیرامون اون موضوعه رو هم ببخشم ما زنا این جمله‌ها یادمون میمونه که به پای شما میمونیم... ولی با همه کارای اشتباهت، هر وقت سهوا کاری کردم... به نحو بدی ازم تقاص گرفتی... مگه تو بزرگه نیستی؟ مگه من بچه بازی نمیکنم؟ چرا پس مثل بزرگا رفتار نمیکنی؟ چرا از من انتظار بچگی نداری! پس منم میخوام بچه باشم... میخوام خراب کنم... میخوام دیگه نبخشمت احسان... میخوام کودتا کنم... مشکلاتمو به همه بگم... رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part607 دستشو از داخل موهاش درنمیاره و هم چنان میکشه دل احسان دیگه طاقت نمیاره دلتنگی و دیدن پر
شروع میکنه به مشت زدن به بازو تن احسان و هق میزنه... دستاش شروع به لرزیدن میکنه و این علامت خوبی واسش نیست... حتی یادش نیست که حامله است و فقط با تمام وجود به احسان ضربه میزنه... احسان ناغافل بغلش میکنه و دستاشو دورش سفت میکنه... ساره هق هق میکنه تا خودشو از بغلش بیرون بکشه، اما احسان محکم تر میگیرتش... _ تمومش کن بچم! اعتماد بینمون از بین رفته، برای من که اینطوریه، دیگه چیزی درست نمیشه، به خدا درست نمیشه _ چی میخوای از من... چه کار کنم برات؟ ساره خودشو عقب میکشه و میگه: _ چرا نمیفهمی!! میخوام یه مدت ازم دور بمونی دلم شکسته نمیخوام ببینمت... _ منظور؟ _ فردا میرم خونه بابام، همونجا میمونم _ شرمنده نمیذارم اونجا بری که باز، واست برنامه بچینن که جدا شی؟ _ من میرم... رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part609 _ نمیذارم، خونمونو عوض میکنم میبرمت _ داری تهدیدم میکنی؟ _ بریم بخوابیم _ من
تا یه قدم برمیداره، که از اتاق بیرون بره، پایین لباسش به شصت پاش گیر میکنه. میخواد بیوفته، هیچی هم دورش نیست که خودشو بهش بند کنه. احسان از جاش میپره و بازوشو میگیره و صاف نگهش میداره. ساره حالتشو حفظ میکنه و بازوشو از دست احسان بیرون میکشه و میگه: _ گفتم بهم دست نزن... حالم از بوی عطرت بهم میخوره حالم از هر چی بهت مربوط باشه بهم میخوره... احسان ولش میکنه.پر از دلخوری وغم صورتش از گریه زیاد ورم کرده جلوی چشمشو نمیبنه برای بار دوم پاش یه گوشه فرشینهاتاق گیر میکنه اینار احسان رو زمین خودشو میکشه وروی زمین وهوا ساره رو مثل یه شی ارزشمند در اغوش میگیره اغوشی که این بار هیچ کدوم قصد ترکشو ندارن رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part613 صبح روز بعد... شب بدی رو از سر گذرونده اما تاصبح روی مبل نشسته وفکر کرده وهرزگاهی به مر
سریع به طرف آشپز خونه میره. با یه روسری بینیشو میبنده و شروع به کیک درست کردن میکنه. کیکو داخل فر میذاره. میخواد توصیه های احسانو عملی کنه مثلا براش اون چیزی رو که دوست داره هدیه بده. دقیقا نمیدونه چرا یه لحظه پر از غمه و یه لحظه شاد میشه. شاید از عوارض حاملگی باشه اما هر چی که هست خدا رو شکر میکنه تو حال صبحش نموند جای دم میکنه خونه رو جارو میزنه. و خوشحال، دور خودش میگرده و برای خودش آواز میخونه. کیکو از فر درمیاره و با مربای آلبالو تزئین میکنه. تموم عشقشو به دستاش تقدیم میکنه، و به بهترین شکلی که میتونه کیکو برش میزنه و داخل ظرف میچینه. روسری رو از دور صورتش باز میکنه، یه مقدار نرم کننده که احسان عاشق بوی لیموشه، به صورتش میزنه یه سرمه کم رنگ هم داخل چشماش میکشه. یه رژ صورتی لایت، ضمیمه اش میکنه. احسان اون اوایل گفته بود من رنگ‌های کم رنگو دوست دارم یه کم که میگذره احساس میکنه بوی اسانس رژ لب داره حالشو بهم میزنه سریع پاکش میکنه و به یه برق لب بسنده میکنه خودشو تو آینه چک میکنه، اما یکدفعه با خودش میگه: نکنه احسان فکر کنه که من مثل همیشه، ساده بازی در آوردم و فراموش کردم؟ نه ازش قول میگیرم، حالا که هر کاری که خواسته انجام داده باید قول بده تا آخرش ختم به خیر بشه. کاش احسان بدونه که دیگه کشش اذیت شدن از طرف کسیو ندارم. دیگه جون آسیب دیدنو ندارم دلش برای پدرشم جوش میزنه قرار بود بیاد اینجا نکنه بی خبر مونده باشه و حالش بد شده باشه دلش به جوش و خروش میوفته. چرا احسان نمیاد؟ تا سریع با پدرش تماس بگیره؟ * رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#616 ساره نمیمونه تا داخل بشن سریع وارد اتاق میشه ولباسشو با یه بلوز گشاد و شلوار پاچه گشاد خط دار
احسان جلو میاد: _ درست صحبت کنید. مادر منو حق ندارین زیر سوال ببرین. _ هه خودش هر کار دلش خواسته با دختر بی زبون ما کرده بلایی مونده سرش نیاورده باشی؟نکنه تمام دزدی های عتیقه، کار تو بوده و مادرت گردن گرفته؟ از وقتی وارد خانواده ما شدی یکسره، مشکل درست کردی امروز پدرشو با خودم آوردم که این قدر حق به جانب نباشی _ اشتباه کردین به زحمت انداختینشون میبینید که زنم حامله است داره خانوادمون سه نفره میشه با این که تو خونه بوده، در هم روش قفل بوده چای آماده است و بوی کیکشم خونمونو برداشته، دلیل نمیشه تا ما از هم دلگیر شدیم، شما غزل طلاق بخونید رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part625 _ این چه جور تلاشیه که یه هفته است با من سر سنگینی؟ _ چون میخوام ناراحتیو دل شکستگیمو
احسان چپ چپ نگاهش میکنه و جوابی نمیده فقط با چشماش به چادر مشکیش علامت میده _بپوش _ نمیام! _ خونه رو ازم گرفتن که جلوی دکتر ببوسمت؟ _ دلداریه خووو _ من روش هام فرق داره _ من فدای روشات بشم کوتاه بیا، اصلا مگه قدیما همش دکتر بودن؟ حتی مامانمم برای هر بچش یه بار دکتر رفت اونم چون پسر دوست داشت برای سنو گرافیش ماه پنجم به بعد، توفیق اجباریه دکترم نصیبش میشد _ بابا یه روزم که بی مود بلند شدی، بالا نیاوردی، زود بیدار شدی، با نق نقات خرابش نکن ساره با بغض میگه: _ مگه دست خودمه آخه؟ یعنی فکر میکنی اگه بالا میارم اگه نق میزنم دست خودمه؟ یه هفته است هر روزش عموم احوالمو میپرسه میخواد بیاد با بابام تا ببیندم. اما چون تو درو قفل میکنی، یه جوری دست به سرشون میکنم. خوب خجالت میکشم بگم شوهرم هر روز درو روم قفل کرده. _ پاشو پاشو لوست کردم. پاشو وقت ندارم. _ تو که این جوری نبودی میفهمی برای کسی که از یه چیزی خیلی میترسه چه قدر سخته هم با ترسش مقابله کنه هم تغییر کنه؟ ضمنا وقت نداری برو التماس نکردم _ من اصلا توقع نداشتم این کارو با من بکنی قهر کنی و بندازی و بری و واسه من وکیل برای طلاقت بگیری. اونم با یه بچه تو شکم. خنده داره. با خودم گفتم از حالا که همه میدونن ما بچه داریم دست از سرت بر میدارن ولی الان فهمیدم که نه هنوز مزاحم داره زندگیم. پدرت که صدات زد به طرفش رفتی اون شبو جلو در خونتونو میگم. و تا وقتی هم که آزاد باش نداد با من نیومدی... رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part630 _ من دیگه هیچی نمیفهم پاشو بریم دکتر بعدشم ببرمت خونه بابات. که آبروت نره من کار دارم.
ساره پارچو تا نیمه آب میکنه حسن یوسفشو آب میده برگاشو چند دقیقه نگاه میندازه به یاد شب های این هفته اش میوفته شب‌هایی که به دوری وقهر گذشته به ناراحتی وگریه گذشته... اشک توی چشماش جمع میشه و برای گلش حرف میزنه: دیشب با خدا دعوایم شد، باهم قهر کردیم شایدم من قهر کردم شایدم او قهر کرد فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد به گوشه ای رفتم چند قطره اشک ریختمو خوابم برد صبح که از خواب بیدار شدم مادرم گفت: نمیدانی از دیشب، تا صبح چه بارانی می آمد بااین جملات یعنی میخواد به خودش امید بده که خدا هست و هواشو داره پیاله سفالیشو که حالا چند روزه همزادش شده رو بر میداره یه روسری روی موهاش میندازه و از پله ها پایین میاد خونه سوت و کوره از الهامو الهه هم خبری نیست دور خونه میگرده به آشپز خونه سرک میکشه اتاقا رو برای اولین بار بدون استرس نگاه میندازه به ذهنش میرسه، حتما چیزایی تو یخچال هست که خراب میشن دوباره به طرف آشپز خونه میره میخواد در یخچالو باز کنه که چشمش به کاغذی که تا شده و با مگِنت به یخچال چسبیده میخوره مگنتو برمیداره کاغذو جدا میکنه ودوباره مگنتو به یخچال میچسبونه پیاله شو بو میکنه و روی میز میذاره... خودشم میشینه و کاغذو باز میکنه به وجدانشم اینو میفهمونه که اگه شخصیو خصوصی بود به یخچال نمیچسبوندش... *** یعنی نامه از کی میتونه باشه؟😬 رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part632 "سلام پسرم وقت ندارم تا باهات حضوری حرف بزنم. گوشیت که خاموشه یعنی داری بر میگردی...
بهش گفتم اگه با احسان ازدواج کنی تا بچم از این حال وهوای فوت پدرش در بیاد سهم احسانو با تو تقسیم میکنم میدونی که وکالت از طرف پدرت داشتم! احسان من چند سال جنگیدم دست آخرم نفهمیدم چه کسی جاشونو لو داد سحر مریضه مطمعنم کار اون نیست خونه ای که عتیقه داخلش بود جزء ارث تو بود مال تو بود و همون زمانا، پدرت با چند تا تیکه زمینی که روش کشاورزی میشد به نامت زد. به خاطر همین داشتی گیر میوفتادی امید وارم منو ببخشی احسان. من هنوزم اون عتیقه ها رو حق خودم میدونم پدرت اونا رو ازشون خرید تا محفوظ بمونن تا به موزه تقدیمشون کنه من هیچ وقت نخواستم از مرز ردشون کنم فقط میخواستم اصالتم پیش خودم بمونه میخواستم عتیقه ها واسه خودمون باشه زنت الان بارداره دیگه دلم نمیخواد زندگیتون خراب شه از اولم نمیخواستم. فقط دوست نداشتم به سحر باج بدم الانم فقط میخوام زندگی کنی... سرور **** رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part634 جلوی در دادگستری منتظره ساعت 9صبح بشه. گوشیش خاموشو روشن میشه، دعا میکنه خبرای اون طرف
_ داداش مشکلت با خانومت حل شد؟ _ چی بگم رضا! بی انصافا براش وکیل گرفته بودن. اونم صم بکم. میدونی از چی حرص میخورم؟ این که ساره چرا نگفته من طلاق نمیخوام.. با خودم میگم حتما طلاق میخواد. حتما داره به زور با من زندگی میکنه فکر کنم دیگه دارم میبازم رضا دارم کم میارم. _ چی بگم داداش..؟ _ پاهام خسته اس چشمام باز نمیشه. کم آوردم. حس میکنم صد ساله دارم میدوم. انگاری خودمو خودمم، ولاغیر! حتی نمیتونم درک کنم چرا برای چند تیکه عتیقه، مادرم با من زندگیم این کارو کرد. من از اول بهش گفتم سحرو نمیخوام. بدتر از همه فکر میکنم زنم دیگه دوستم نداره. برای رفت وآمدم ذوق وشوق نداره. یکسره خوابه. مثل افسرده ها زندگی میکنه با من سرد رفتار میکنه. نه خیلی زیاد ها، اما مثل قبل نیست. امروز سر یه دکتر رفتن فقط برای این که با من لج کنه اعصابمو بهم ریخت. حرفشم ترس بود _ والا من سر در نمیارم‌...مجردم بهتر نیست بری پیش یه مشاوره ای چیزی؟ _ چی میخواد بهم بگه؟ میدونم از اولش خودم مقصر میشم که زندگیم با پنهون کاری شروع شده و عواقبش گریبان زندگی جدیدمو گرفته؟ _ چی بگم دادا؟ واقعا نمیدونم اون موقع ها که بهت غر میزدم که یکیو تموم کن، بعد یه دختر دیگه رو وارد زندگیت بکن احسان سرشو از روی فرمون برمیداره: _ باشه نخواستم امید بدی برگرد تو به پدرت برس تا من به یکی بسپارم بیشتر از دوسه روز نمیتونم زنمو، تنهاش بذارم از این طرف هم کارای مادرمو شخصا پیگیری میکنم. حتما باید باشم _ باشه پس من بر میگردم،انشاالله بعد عمل پدرم، باهات هماهنگ میکنم * رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part636 خیره به فروشگاه مواد غذایی هستش. مردمی که میان ومیرن حوصله پیاده شدن از ماشینو نداره م
احسان تصمیم میگیره این هفته که کرمانشاه میره، ساره رو هم با خودش ببره، مادرش نیم ساعت پیش، بهش گفته بود، که منو دیگه نیاین ببینید. آبروی وعزت من با این زندان رفتنم، زیر سوال رفته. من زنده از این جا بیرون نمیام یعنی دوست ندارم که بیرون بیام ماشینو پارک میکنه ولی داخل خونه نمیبره یکی دوساعت دیگه باید برگرده، تا چند جا بره و کارهاشو تو مشهد ردیف کنه وارد خونه که میشه بوی غذا توی خونه پیچیده اما خبری از ساره نیست یه لحظه از این که خونه نباشه عصبی میشه آخه باهاش تماسم نگرفته. «دست خودم نیست فوبیاینبودن ساره رو پیدا کردم» سریع به طرف جاکفشی میره آره کفشای راحتیش نیست به طرف آشپز خونه میره بوی برنج دم کشیده میاد اما زیر برنج خاموش نیست با حرص زیر برنجو خاموش میکنه و از خونه بیرون میزنه حین این که از پله ها پایین میره.... رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part638 به خودش قول میده، وقتی پیداش کرد، حتما یه تنبیه حسابی براش در نظر بگیره این چند س
_همین خریدای کوچولو هم مگه ایراد داره؟ من زندانی توام؟ _ بدو بیا بالا من خسته و کوفته اومدم باز گفتم، یه روز درو باز گذاشتم حتما رفتی خونه بابات هر دو بالا میرن، ساره چادرشو مستقیم تو لباسشویی میندازه و روشنش میکنه و سرشو با چیدن سفره بند میکنه احسان کمی دور خودش میگرده و به فکرش میزنه که یه دوش حتما حالشو بهتر میکنه. ساره تند تند بغضشو قورت میده، ولی گریه نمیکنه یعنی نمیخواد که گریه کنه عدس پلو رو داخل دیس میکشه تزئینش میکنه. ماستی که دیگه نیست ولی یه پیاله ترشی کنارش میذاره. وارد پذیرایی که میشه احسانم در حال خشک کردن موهاش، از اتاق بیرون میزنه ساره دوباره به آشپز خونه پناه میبره و سرشو به مرتب کردن آشپز خونه بند میکنه تا مطمعن بشه که احسان نهارشو میخوره. تا قبلش خیلی گرسنه بود ولی الان نه. دیگه اشتهاش کور شده احسان کنار میز چیده شده میشینه و منتظر میشه تا ساره پیشش بیاد، تا غذاشونو شروع کنن انگار نه انگار اتفاقی افتاده وسطل ماستی که ساره خریده وسط حیاط ریخته! ساره دستمالو آب میکشه و به طرف خروجی آشپز خونه میره که احسان با صدای خش دارش میگه: _ غذاتت!؟ _ نمیخورم... _ بیجا. _ سیرم. _ یه قاشق بخوری، اشتهات بر میگرده ساره روشو بر میگردونه و: _ من الان بشینم سر غذا، بغضم میترکه. میترسم _ من مریضم ساره؟ من عصبیم؟ من وحشیم که تو بترسی؟ رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part643 _کاش صبرم تموم نشه احسان راستی مامانت یه کاغذ با مگنت به یخچال چسبونده بود بذار برات بی
چشمای ساره گرد میشه: _ وصل بود به یخچال به خدا. از تو اتاقش که بر نداشتم چیزی که به یخچال وصله یعنی همه میتونن بخونن _ مگه هر برگه ای دیدی باید بخونی؟ _ چرا این جوری میگی! کسی که به یخچال وصلش کرده حتما احتمال این که کسی غیر بچه هاش هم بخونه رو داده. _ کارت خیلی زشت بود ساره. ساره هر آن منتظره که احسان پقی زیر خنده بزنه و بگه: شوخی کردم. اما احسان هر لحظه اخماش بیشتر تو هم دیگه میره بغضشو قورت میده همچنان به احسان خیره میمونه. احسان بی رحم _ چیه چرا اینجا ایستادی؟ ساره جواب نمیده فقط بغض میکنه _ برو یه لقمه غذا بخور صورتت مثل ماست شده. اینجا هم نمون که من یادم میوفته عصبانی تر میشم. _ آخه من که کاری نکردم. اگه میدونستم اصلا واست نمیاوردمش. _ کاری نکردی؟ واقعا آدم تجسس کنه کاری نکرده؟! _ داد نداره که، ببخشید _ باید سرت داد بزنم تا گوش بدی؟ تا نذاری بری؟ تا فضولی نکنی؟ تا زبون نریزی؟ تا قهر نکنی؟ تا بار مشکلاتم نشی؟ تا واسه یه دکتر رفتن جون به سرم نکنی؟ تا بدون اجازه من بیرون نری؟ تا بذاری حداقل وقتی میام خونه آرامش داشته باشم؟ _ داد نکش دارم میترسم یعنی دوستم نداری؟ _ نه ندارم. همش استرسه، آزاره، قهره رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part651 به حیاط میره، گلدوناش همه بزرگ شدن اونقدری که ازشون، قلمه گرفته. وارد انباری میشه. قب
احسانو که میبینه دستشو روی قفسه سینه اش میذاره و یه نفس عمیق میکشه: _ من در زدم که نترسی... _ وا مگه دست منه خووو..؟ ترسیدم! دختر ترسو _ این چه طرز نشستنه؟ _ چشه مگه؟ _ من با این که مردم میدونم یه زن حامله این طوری نباید بشینه خطر ناکه. اونوقت تو... _ نمیدونستم _ ساره بد داری لجبازی میکنی! _ باور کن نمیدونستم. تو حال خودم، داشتم گل میکاشتم. _ لباساتو بپوش بریم خونه رو ببینیم _ کدوم خونه؟ _ همونی که قول نامه کردم ساره دستاشو تو حیاط میشوره و کنار شیر می ایسته _ چرا به من نگفتی خوب؟ _ مهم پسند بود که تو انجام دادی _ خوب نزدیک عروسی خواهرمه اسباب کشیمونو یکمی دیر تر مینداختیم _ نمیشه دیگه من باید برم تا کرمانشاه _ کی؟ _ پس فردا... _ بعد ما کی اسباب کشی کنیم؟ _ از فردا صبح، تا پس فردا عصر که من بلیت دارم _ قدیما به من میگفتی، میخوای بلیت برای کی و کجا بگیری یکدفعه صبر کن وقتی برگشتی بگو _ بزرگش نکن این قدر سرم شلوغه فراموش کردم _ احسان تو یکسره در حال چک کردن منی این کارو بکن اونکارو نکن همش دستور میدی چند روز منو تو خونه زندونی کردی از آخرم سطل ماستو اونطور پرت کردی با همه اینا، اومدم تمومش کنم، دعوا کردی که چرا برگه ای که مامانم زده بود به یخچالو، خوندی! چته؟ رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part656 برای بار چندم در این هفته های اخیر، خودشو جلو میندازه تا ناراحتی ها تموم شه روی قلب
احسان سریع جلو میاد از شونه ساره میگیره و میپرسه: _ چی شد؟ _ هیچی یه دفعه دلم درد گرفت. _ هی میگم بریم دکتر گوش نمیدی. _ چرا حرص میخوری خوب میترسم. _ میترسی که اینی؟ وسایل که جا به جا شد با دوستم صحبت کردم با خانومش که پزشکه یه شب بیاد خونمون _ هر پزشکی که نمیشه باید تخصصش زنان باشه _ حالیم میشه این چیزا _ وا شوخی بود. ولش کن اصلا اسباب کشی که ساره هیچیشو متوجه نشد، انجام شد. به جاش تا جا داشت تو خونه سلیمه چرخیدو چرخید وحرص خورد... فقط از احسان قول گرفته که گلدوناشو خودش بیاد، ببره... احسان اخر شب به خونه سلیمه برمیگرده این قدر خسته است که یکراست جاشو پهن میکنه ومیخوابه... سلیمه سر از پا نمیشناسه... هم از اومدن احسان به خونش خوشحاله هم از حسنه شدن روابط دخترشو دامادش... از این که دوباره بلای خودش سر دخترش بیاد واهمه داره... ساره دوست داشت از احسان، درباره خونه بپرسه... اما جرات نکرد... چشمای سرخ احسانو خستگیش، این اجازه رو بهش نداده... * رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part661 دوباره دلش پر از شور وخروش واضطراب میشه با صدای بمی بین گردن دخترک نفس میکشه: _ساره ن
ساره با ناراحتی از روی پای احسان بلند میشه : _ خدایا... احسان این قدر عذابم نده. به خدا پشیمون میشی. این قدر خون به دلم نکن _ چه عذابی؟ چرا تهدید میکنی؟ چرا برای خدا آه میکشی تو اون مجلس کی منو میخواد؟ _ تو عضو درجه یک خانواده عروسی. نبود تو منو تنها میکنه برای اذیتو تهمت. نگاهم نکن به خدا این روزا دارم از دستت دق میکنم. اصلا فکرشم نمیکردم این کارو با من بکنی. _ چرا هندیش میکنی؟ چه کار کردم باهات؟ میگی مسافرت کاری بود هدیه شونم گذاشتم تو کشو... _ درسته یه عمر تو کار زیور آلاتی! ولی چرا از من یه سوال برای هدیه خواهرم نپرسیدی؟ شاید خواستم خودم انتخاب کنم _ از بهترین کارام انتخاب کردم! _ ولی بدترین کارو کردی. پس من چی؟ _ سخت نگیر _ اصلا من به درک! امیر مهدی ناراحت میشه نیای عروسیش. همون شب مهریه هم، ناراحت شد. _ چرا ناراحت...؟ من به نفعش گفتم _ آخه تو گفتی با من برابرش نکنید. _ من منظورم پشت قباله ات بود که بعدا با هم به نامت زدم وعموتو بابات خبر داشتن و احتمالا بقیه بزرگای خانواده هم باخبر بودن _ اون که نمیدونست... فکر کرد همین یه ذره مهریه رو گفتی احساس کرد داری فخر میفروشی اگه الان عروسیو شرکت نکنی خودتو مورد تهمت خانواده قرارمیدی رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part663 _ برو بابا این حرفای خاله زنکی رو ول کن! کیف سامسونتشو بر میداره ومیگه: _ من اینجا
روبروی تابلوی اعلانات فرودگاه روی صندلی، نشسته. هنوز یک ساعت ونیم تا پروازش مونده. گوشیشو از جیبش درمیاره و برای رضا تایپ میکنه: _ میرم کرمانشاه. امشب با نادر حرف میزنم تا کتابا رو به دستم برسونه. حضوری میبینمش بهتره کسیو برای هندل کارای حسابداریمون پیدا کردی؟ ارسالش میکنه و از قسمت پیام به رضا خارج میشه و وارد پیاماش، با ساره میشه. از آخر به اول میره. و یکی یکی میخونشون! پیام نخونده هم داره. مثل این آخریا. هر چی به اول پیاما نزدیک میشه، پیاما قشنگ تر میشه وخاطرات شیرین تر . حتی قهر وناراحتی ها هم، مثل الان تند و زننده، نیست. دوباره بر میگرده و روی سه پیام آخر مکث میکنه. پیامایی که به دلیل این که تازه از دادگاه مادرش اومده بود به خاطر بی حوصلگی و سردردش، باز نکرده بود. آخرین پیام: _ ظهر میای خونه؟ قبلی: _ ناراحت رفتی. من دوست نداشتم این طوری بشه ببخشید سعی میکنم تو همین چند روز آتی، روی خودم کار کنم تا از دکتر رفتن نترسم... با مشاور حرف میزنم قبلی: _ جوابمو ندادی ولی شاید نیای امروز که درو روم باز گذاشتی دلم هوس کرد بیرون برم واست عدس پلوی مجلسی پختم. میرم بیرون واسش ماستم بخرم. البته بهونه است کلا میرم نزدیک خونه یه دور میزنم بر میگردم دلش میگیره وخاطره سطل ماست وسط حیاط، واسش زنده میشه خیلی دور نبود که دل زنشو شکست! دخترک پیام داده که داده بیرون میره تا ماست بخره! داره پیاما رو چک میکنه که رضا زنگ میزنه ومهلت فکر بیشتر رو از احسان میگیره: رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part666 احسان ذهنش مشغول محمد حسینی هست که قراره باهاشون همکاری کنه... _ چه خبر از پدرت؟ بهتره؟
قبل خاموش کردن گوشیش و نشستن در هواپیما برای ساره تایپ میکنه: _ گوش بزنگ باشی ساره. دلم پیشته. گوشیت روی سایلنت نباشه که هر وقت زنگ زدم برداری به پیامکش نگاه میندازه، تغییر کردنشو حتی درپیامک دادنم میبینه. کسی که از تایپ پیامک متنفر بود حالا پیامای طولانی مینویسه. از پله های هواپیما بالا میره وبه این فکر میکنه: که مثلا قدیم فقط رنگ‌های کم حالو برای ساره دوست داشت اما چند وقته که، تو ذهنش میچرخه که نیم تنه قرمز، با یه ساپورت مشکی براق، براش بخره. تا پرواز هنوز وقت هست، توی صندلیش مستقر میشه. کاش بیشتر پیشش میموند از الان دل تنگشه. لبخندی که از فکر کردن به ساره روی لباش میشنه حال خوبی بهش میده گوشی شو از جیبش بیرون میکشه و قبل حرکت هواپیما براش تایپ میکنه: _ دیونه ام دیگه. دیوونه یه مامان کوچولو که همه زندگیمه. که برای دیدن دوباره اش لحظه شماری میکنم. اگه قصه عشقی که برای همه تعریف میکنن مثل حس من باشه، یه احساس واقعی. پس من خیلی عاشقتم. ** رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part668 ساره با خجالت به سلیمه میگه: _ ببخشید که واسه عروسی دعوت نیستی... و اومدی با من با ه
ساره با اشک جمع شده تو چشماش بر میگرده وبه سلیمه میگه: _ ولی من از اولم به خودش گفتم، من فقط یه شوهر راستگو میخوام سرشو بر میگردونه وبا خودش زمزمه میکنه: _ احسان! هیچ وقت رفیقم نشدی رفیقا با هم مثل کف دست، صافن کاش مول من باهام صادق بودی! پیراهن بلند لمه قرمز میشه خریدشون... با التماس های ساره یک کت دامن بادمجونی هم برای سلیمه انتخاب میکنه اما به شرط این که شبو خونه سلیمه برگردن وقتی وارد خونه میشن، سلیمه چادرو ومغنه اشو بر میداره و تند تند غذای نیمه آمادشو حاضر میکنه و از همون جا میپرسه: _ حالا جهیزیه اش با تو فرق داشت؟ ساره چشماشو ریز میکنه: _ مامان منو با کسی لج ننداز این حرفت بوی خوبی نمیده هر چی برای من خریدن همونو برای نازنین خریدن _ میدونی ساره؟ بی پولی نکشیدی که صدات از جای خوش بلند میشه اگه مثل من خدای نکرده، برای چندرغاز پول، صیغه یکی میشدی و بعدشم بهش وابسته و دلبسته میشدی قدر شوهرتو میدونستی فکر نکن نفهمیدم از وقتی اومدم خونتون، گوشیتو روشن نکردی. همین گوشیه دستت، مثلشو کی داره ساره؟ لباسای کمدتو امروز دیدم. میگی زن قبلش لباساتو پاره کرده، اما به جاش برات بهترین جنسو جایگزین کرده اونم جوونه تو قهر کنی، هی ناز بیای اونم سرد میشه من که ناز نکردم آخر و عاقبتم این شد. فکر کن سر تو قراره چیا بیاد رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین
💚 موعـود 💚
#part676 نامردی نمیکنه چون خوب میدونه احسان برای این که دوسش داشته باشه خیلی زحمت کشید خیلی محب
**** هنوز نمیدونه چه جوری گلدوناشو از خونه قبلیش برداره و خونه نازنین ببره هنوزکه عروسی تموم نشده خواهرشو سوپرایز کنه از صبح آرایشگاهو و انجام کارهای شخصیش، وقتی براش نذاشته فقط یوسف میتونه کمکش کنه اما از عکس العمل احسان میترسه به ساعت گوشیش نگاه میندازه، هنوز چهار ساعت، تا آخرعروسی وقت هست شاید بتونه با عمو حسین هماهنگ کنه اما نه! حوصله حرفاشو نداره همین طوری هم دنبال یه وقتی میگرده تا مغزشو شستوشو بده و اینو ساره خوب میفهمه داماد و مردا که بیرون میرن، مولودی خون شروع به خوندن میکنه و بقیه دست میزنن... و باهاش میخونن نازنین در حال صحبت با دوستشه، ساره جلو میره و روی خواهرشو میبوسه اشک شوق توی چشماش شبنم زده روزی که فهمید امیر مهدی عاشق نازنینه، هیچ وقت فکر نمیکرد یه روزی برسه که چشمش غیر احسان، هیچ مردی رو نبینه * نق نق و عصبانیت احسانو به جون میخره وارد اتاق تعویض لباس میشه، به یوسف زنگ میزنه و برای بیست دقیقه دیگه جلوی در تالار، باهاش هماهنگ میکنه. پیالشو بر میداره و بینیشو داخلش میبره و ممتد نفس میکشه قبل این کسی ببینه دوباره داخل کیفش میذارتشو خودشو توی آینه بزرگ و سراسری اتاق چک میکنه آرایشش کمی کرم پودره و یه رژ وسایه دودی. سریع پاکش میکنه و حلقه گل طبیعی یاس رزاقی رو از روی موهاش بر میداره زیپ کنار لباسشو باز میکنه، درش میاره موبایلشو چک میکنه عجیبه که بعد از پیامکایی که احسان یه ساعت بعد رفتنش واسش فرستاد دیگه نه زنگی زده و نه پیامی داده. سعی میکنه مثبت نگر باشه و فکرای مزخرف تو ذهنش نچینه انشاالله که اتفاقی واسش نیوفتاده رمان به رسیده برای درخواست شرایط رمان به صورت فایل به @gavanehelma پیام بدین