فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ گناهی را کوچک نشمارید.
7.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلم تنگه برای رفیقا امروز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به عکس داش ابراهیم خیره شو.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا کشور حیدره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از آخر مجلس شهدا را چیدن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فکه، کانال کمیل فروردین ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این انقلاب دیر یا زود به دست آقا امام زمان(عج) میرسد.
روزهای ابتدایی تیرماه ۱۳۶۵ بود که گردان مالک از لشکر محمد رسول الله «ص» وارد دهلران شد. باید چند روزی را در آن جا می ماندیم و بعد برای عملیات به طرف مهران می رفتیم. برای استقرار نیروها، ساختمان های نوسازی انتخاب شد که ظاهراً در گذشته مورد استفاده قرار نگرفته بود. ساختمانی که گروهان ما در آن مستقر شد یک خانه ی یک طبقه بود با دو اتاق و یک حیاط. نیروها داخل دو اتاق، مستقر شدند. هوا گرم بود و نشستن در اتاق ها هم کلافه کننده. اوقات فراغت ما معمولاً در کوچه و پس کوچه های شهر طی می شد. دهلران سوت و کور بود و هیچ صدایی از آن برنمی خاست. فقط وقتی خودروهای نظامی از خیابان ها می گذشتند، سکوت شهر شکسته می شد.
خیلی از خانه ها در و پیکر نداشتند. نظاره ی اثاثیه ی مردم که زیر آوارها مانده بود، دل آدم را به درد می آورد. عروسکی را دیدم که از زیر تلی خاک چشم در چشم من دوخته بود. حتماً منتظر دست های کوچکی بود که روزی او را تنها گذاشته بودند.
غروب که می شد، آفتاب سوزان هم دست از سر ما برمی داشت. حالا پشت بام ها محل خوبی بود برای تجمع بچه ها پشت بام ساختمان را جارو و با چند پتو فرش کردند. نماز را آن بالا می خواندیم و شام می خوردیم و بعد هم دور هم شروع به گفت و شنود می کردیم. شب و فانوس و سکوت شهر و زمزمه ی باد خنک، فضای خاصی را به وجود می آورد که خاطره ی دهلران را برای همیشه در ذهنم حک کرد.