رئیس جمهور از گرونی و تورم در کشور ناراضیه
وزیر نفت از کمبود سوخت ناراحته
وزیر نیرو از مصرف زیاد برق و گاز
نماینده های مجلس از اختلاس ها و باندبازی ها
شهردار و شورای شهر از آلودگی هوا و ترافیک شهرها گله دارن
قوه قضائیه هم از قانون گریزی گله میکنه
میگم :
یه وقت مسئولین نریزن تو خیابون علیه مردم آشوب کنن و ما مردم رو عوض کنن؟
کمتر به مسئولین گیر بدین
یه وقت مثل اسد ول می کنن می رن.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا زیبا و قابل تحسین است حتما ببینید.
هنرمند عراقی «منتظر الحکیم» درد غزه را به شکلی متمایز به تصویر کشیده است.
لطفا به منظور ترویج فرهنگ دفاع مقدس و زنده نگه داشتن یاد شهیدان، کانال اخلاق عملی شهید ابراهیم هادی را به دیگران معرفی نمایید.
@mramezani44 ایتا
عجب جوانهایی داشتیم
مهدی سامع از شناسایی که آمد نیمه شب بود و خوابید.
بچه ها که برای نماز شب بیدار شده بودند او را صدا نکردند چون میدانستند حسابی خسته است.
او صبح که برای نماز بیدار شد با ناراحتی گفت: مگر نگفته بودم مرا برای نماز شب بیدار کنید؟
دلیلش را گفتند، آه سردی کشید و گفت:
افسوس شب آخر عمرم، نماز شبم قضا شد.
فردا شب مهدی هم به خیل شهیدان پیوست.
شهید مهدی سامع جوانی وارسته که با شروع جنگ بارها در عملیات ها شرکت کرد و زخمی شد.
عملياتهای فرمانده كل قوا، طريق القدس، فتح المبين و رمضان شاهد دلاورمردیهای او بود، تا اینکه سرانجام در عملیات محرم (آبان ۶۱) در حالیکه فرماندهی گردان امام حسین (ع) از تیپ ۴۴ قمر بنی هاشم (ع) را بر عهده داشت در محاصره تانکهای دشمن قرار گرفته و بشهادت رسید.
او همواره صبور بود و به استقبال کارها و مأموریتهای سخت می رفت. با اخلاق بود و ساده زیست.
کلام نافذی داشت چون با تمام وجود به آنها معتقد بود و خود نیز عمل می کرد. یاور يتيمان و مظلومان بود. با کودکان مستمند مهربان بود و دست نوازش بر سرشان مي كشيد.
آرزو مي كرد روزی بيايد كه ديگر فقير وجود نداشته باشد. حقوقی را که از سپاه میگرفت، مقدار كمي را بر می داشت و بقيه را در صندوق خيريه می انداخت تا به نیازمندان بدهند.
هدیه به روح شهدا با ذکر صلوات نشر دهید. الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
ممنونم از اینکه کانال اخلاق عملی شهید ابراهیم هادی را به دوستان خود معرفی میکنید.
@mramezani44 ایتا
عکسش رو نگاه کنید فکر میکنید چند سالشه؟
فرازی از وصیتنامه غواص شهید حسن پام که در عملیات کربلای ۴ آسمانی شد.
اى امّت شهید پرور از فرامین امام عزیز، اطاعت کنید که راه رستگارى را نشان می دهد.
جبهه را خالى نگذارید.
نماز را به پاى دارید.
که نماز، انسان را از فحشا دور نگه می دارد.
همیشه و در همه حال به یاد خدا باشید.
و خدا را ناظر اعمال خود بدانید
اگر این کار را بکنید گناه، کم خواهید کرد.
خواهرانم حجابتان را حفظ کرده
و در مصائب و بلایا، صبور باشید
و زینب {س} وار زندگى کنید.
لطفا برای زنده نگهداشتن یاد شهدا به کانال اخلاق عملی شهید ابراهیم هادی بپیوندید.
@mramezani44 ایتا
به نظرم اگر این خاطره زیبا را تا انتها بخوانید ضرر نکردید.
علی اصغر محمودی تعریف میکرد
رحیم جوادی نوجوان ۱۷ ساله یکی از همرزمان سپاهی من بود، پدرش فوت کرده بود و سه بردار داشت که مادرشان خیلی به آنها حساس بود.
یک دست لباس فرم سپاه کاملاً نو و دست نخورده با خود آورده بود به منطقه عملیات که خیلی قشنگ بود. گفتم لباس فرمت را بده تا عکس بندازیم ، خیلی تند و صریح گفت: نمی توانم بدهم.
حسابی دلگیر شده و دلم ازش شکست! یک مدت از این موضوع گذشت تا اینکه یک روز برای وضو گرفتن رفتم. سمت تانکر آب، رحیم جوادی صدایم زد و گفت که بیاید اینجا یک آب روان و بسیار زلال پیدا کرده ام که برای وضو گرفتن جون میده.
رفتم و یک کم مصاحفه کردیم. گفت راستش را بگو از من ناراحتی؟
در ظاهر گفتم نه ! اما در درون واقعاً ازش ناراحت بودم . خنده نازی کرد و گفت : علت ندادن لباس فرم این بود که من اولین شهید این گردان هستم و این لباس فرم را آوردم که هنگام شهادت تنم کنم و دلم می خواهد تا آنروز همینطور نو و تمیز و دست نخورده باقی بماند.
حرف هاش خیلی عجیب و غریب بود اما بقدری جدی حرف می زد که فقط گوش می دادم، باور کردنی نبود زمان و مکان و نحوه شهادتش را قشنگ توضیح داده و محل اصابت گلوله را هم نشانم داد و در آخر هم گفت که همه آنها را خواب دیده است.
زمان عملیات فرا رسید و رزمندگان وصیت نامه ها را نوشته و آماده حرکت شدند.
۲۷ مهر ماه ۱۳۶۲ شب هنگام عملیات والفجر چهار آغاز شد تا بتوانیم از تاریکی شب استفاده کرده و عملیات موفقیت آمیز باشد.
به دلیل کمبود تجهیزات اکثر عملیات ها شب انجام می شد. شب ساعت یازده و نیم عملیات شروع شد و فرمانده گردان اجازه نداد تا با رزمندگان رفته و وارد عملیات شوم! خواهش و تمنا کرده و حتی گریه کردم! اما قبول نکرد و گفت: ماموریت شما رساندن مهمات و آب و غذا به گردان می باشد که صبح باید انجام دهید.
منطقه کوهستانی و پر از ارتفاعات کوچک و بزرگ بود و حمل و نقل و ایاب و ذهاب با قاطر انجام می شد. صبح بعد از نماز دهها قاطر را بار بسته و راهی منطقه درگیری شدیم. اما هرچه راه رفتیم ، نیروهای گردان را پیدا نکردیم. به ناچار برگشته و از یک مسیر دیگر رفتیم و بازهم بعد از ساعتی راهپیمایی راه بجایی نبرده و اثری از بچهها پیدا نکردیم.
مسئول قاطرها خسته شده بود و شروع به پیاده کردن بار قاطرها نموده و دست جمعی قصد بازگشت به عقب نمودند.
هرچه خواهش و تمنا کردم قبول نکردند تا اینکه کار به جاهای باریک کشیده و در نهایت به رویشان اسلحه کشیده و گفتم نیروهای گردان الان در مقابل دشمن گشنه و تشنه و بی مهمات چشم انتظار ما هستند ، باید هر طوری هست خود را به ایشان برسانیم ، خلاصه با عنایت خداوند متعال حرفام به دلشان نشست و دوباره مشغول جستجوی اطراف شدیم تا اینکه حوالی ساعت چهار عصر بالاخره محل استقرار گردان را پیدا کرده و در زیر آتش سنگین عراقیها به خط نزدیک شدیم .
دشمن بی وقفه منطقه را می زد اما با این وجود راه می رفتیم. وقتی به خطوط پدافندی گردان رسیدم . بلافاصله به یاد حرف های رحیم جوادی افتاده و از حال و روزش پرسیدم؟
گفتن شهید شده است.
رفتم کنار پیکر پاکش نشسته و دیدم رحیم با همان لباس فرم تر و تمیز و پاکیزه اش شهید شده و همانگونه هم که گفته بود گلولهای به آرم مقدس سپاه و درست زیر قلبش اصابت کرده بود.
پاسدار دلاور شهید رحیم جوادی، از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز استان زنجان بود که به آرزوی دیرینه خود رسید و سبکبال تا محضر دوست پرواز کرد.
لطفا عضو شوید و به دیگران معرفی نمایید.
۱. کانال اخلاق عملی شهید ابراهیم هادی - خاطرات
@mramezani44
۲. کانال اخلاق عملی شهید ابراهیم هادی - کتابخانه
حدود ۲۰۰ جلد کتاب الکترونیکی و فایلهای آموزشی در رابطه با تاریخ ایران و جهان، انقلاب اسلامی، جنگ نرم، دفاع مقدس و خاطرات
@mramezani444
خادم کانال مهدی رمضانی
از این دخترای شجاع هنوز هم هستند؟
شهیده فوزیه شیردل، در نوجوانی وارد بهداری شد و بمدت ۲ تا ۳ سال خدمت کرد.
او به یکی از بیمارستانهای پاوه منتقل شد، پیرو خط امام بود و آشکارا این را اعلام میکرد.
در روز ۲۵مرداد۱۳۵۸ در سن ۲۰سالگی در جریان حمله گروهک ضد انقلاب دموکرات و در حالیکه در بیمارستان یاریرسان بود، هنگام کمک به سوار شدن مجروحان به هلیکوپتر، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و پس از ۱۶ساعت تحمل درد و خونریزی، هلیکوپتری آمد که پیکر ایشان و چند تن دیگر را حمل کند،
مورد حمله ضدانقلاب قرار گرفت و سقوط کرد.
فوزیه و چندین نفر دیگه به شهادت رسیدند.
شهید چمران در وصف شهیده فوزیه شیردل میگفت:
《دختر پرستاری که پهلویش هدف گلوله دشمن قرار گرفته بود
خون، لباس سفیدش را گلگون کرده بود، ۱۶ساعت مانده بود و خون از بدنش میرفت و پاسداران هم که کاری از دستشان بر نمیآمد گریه میکردند.
این فرشته بیگناه، ساعاتی بعد در میان شیون و زاری بچهها جان به جان آفرین تسلیم کرد.》
لطفا با ارسال این مطلب برای گروه هایی که عضو هستید، آنها را به کانال اخلاق عملی شهید ابراهیم هادی دعوت کنید.
@mramezani44 ایتا
در زمان قدیم عجب مردایی داشتیم عجب نوجونای مردی بودن، یکی شون همین شهید مرتضی سروی زاده، نوجون بود.
ولی انقدر دل و جرات داشت اومد تخریب در عملیات محرم پاش قطع شد. الان توی عکس پای مصنوعیش را می بینید. ولی باز دست برنداشت با پای مصنوعی دوباره اومد وارد گردان تخریب شد و در حال خنثی کردن مین در نهایت به آرزوش رسید.
لطفا برای زنده نگهداشتن یاد شهدا به کانال اخلاق عملی شهید ابراهیم هادی بپیوندید.
@mramezani44 ایتا
این خاطره آدم رو غیرتی میکنه.
امیر سرتیپ خلبان کیومرث حیدریان تعریف میکرد:
در منطقه مشغول صرف ناهار بوديم که ناگهان يکي از بچه هاي تکاور نيروي دريايي ارتش با حالتي پريشان و آشفته وارد شد، خيلي بغض کرده بود و در نهايت نتوانست مانع گريه کردن خود شود.
وقتي دليل اين حالت را از وي جويا شديم، اين تکاور که به سختي حرف مي زد، گفت:
همين الان از خرمشهر مي آيم، ساعاتي قبل صحنه هايي ديدم که بسيار تکان دهنده و وحشتناک بود و برايم به کابوسي تبديل شده است.
تکاور گفت:
در خرمشهر وقتي بعثي ها حمله کردند، من خود را درون يک تانکر خالي از آب پنهان نمودم، تانکر هم به حدي گلوله خورده بود که سوراخ سوراخ شده بود.
وقتي از يکي از اين سوراخها بيرون را نگاه مي کردم، ديدم بعثي ها يک دختر پرستار را به اسارت در آورده اند. آنها بعد از آزار و اذيت بسيار به اين دختر معصوم، در نهايت تير خلاصي به سر او زدند و دخترک پرپر شد.
در همين لحظه خلبان شهيد " عباس دوران " بسيار متاثر و ناراحت شده بود، از جاي برخاست و گفت:
@mramezani44 ایتا
زود باشيد بچه ها، الان موقعش است که يک ضربه حسابي به اين نامردها بزنيم و حق آن دختر معصوم را بگيريم.
وقتي با "عباس" به پرواز درآمديم ، نزديکي هاي جزيره "مينو " چادرهاي بعثي ها را مشاهده کرديم و ديديم که افسرانشان روي صندلي نشسته بودند و ساير افراد آنها به صورت چهار رديفي ايستاده بودند و آشپزها مشغول دادن غذا به آنها بودند.
در اين هنگام به اتفاق شهيد دوران، آنها را به رگبار مسلسل بستيم و درست مانند يک سفره 100 متري که از فراز آسمان مشهود است، ديديم که همه آنها قلع و قمع و بر زمين پهن شدند.
در اين هنگام ديدم که دماغ هواپيماي شهيد دوران چپ و راست مي شود، احساس کردم که هواپيماي وي آسيب ديده اما موضوع اين نبود بلکه اين هم رزم من چنان خشمگين و برآشفته شده بود که چپ و راست مي رفت و بعثي ها را درو مي کرد.
در اين هنگام شهيد " دوران " فرياد مي زد:
انتقام آن دختر پرستار را مي گيرم.
یک سر به کانالهای زیر میشه بزنی. شاید دلت گره خورد به شهید ابراهیم هادی و موندگار شدی.
@mramezani44 ایتا
دقت کنید
این مجسمه در اسپانیا از سه نفر مسلمان، مسیحی و یهودی ساخته شد.
از مجسمه ساز پرسیدن، هدفت چی بوده؟
گفت: ﻳﻬﻮﺩیا ﺧﻮﺩشونو ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ مسیحیا ﻭ ﻣﺴﻠﻤونا ﻣﻴدونن ﻭ ﻣﺴﻴﺤﻴﺎ هم خودشونو ﺑﺎﻻﺗﺮ از ﻣﺴﻠﻤونا ﻣﻴدونن.
منم ﺍﻳﻦ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺭو ﺳﺎﺧﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﮕم اونها سخت در اشتباه هستن!
گفتن:
این ﻣﺠﺴﻤﻪکه ﮔﻔﺘﻪﻫﺎی اونها رو تایید میکنه!
ﮔﻔﺖ:
اشتباه نکنید!ﻛﺎفیست آن ﻣﺴﻠﻤاﻥ ﺍﺯ ﺳﺠﺪﻩ برخیزد!
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻣﺘﻮﺟﻪ خواهید شد ﻛﻪ ﭼﻪ ﺑﻼﻳﻲ ﺳﺮ آن دونفر خواهد آمد.
این فردی که در سجده هست، نماد انسان صالح و اسلام عبادیه!
آزارش به کسی نمیرسه خیری هم برای کسی نداره!
بنابراین مخالف و دشمن هم نداره، چون ظلم پذیره!
اونایی هم که رفتن روش ایستادن چون جاشون خوبه،کاری باهاش ندارن!
حالا تصور کنید این انسان صالح قصد بلند شدن داشته باشه و به اون دوتا به خاطر ظلمشون اعتراض کنه! چی میشه؟
قطعا جای اون دوتا متزلزل خواهد شد و حتما باهاش مخالفت میکنن و حتی ممکنه باهاش بجنگن و به قتل برسونن.
حالا دیگه دشمن هم داره!
اون فرد دیگه صرفا انسان صالح نیست.
چون اون الان دیگه به یک انسان مصلح تبدیل شده و میخواد به بُعد سیاسی اسلام هم عمل کنه .
مصلح یعنی عدالت خواه و همه مصلحین برخلاف صالحین دشمنان زیادی دارن! مثل امام عصر(عج) که مصلح آخرالزمان هستن و دشمن هم زیاد دارن.
تشیع به ما یاد داد مصلح باشیم و در کنار اسلام عبادی به اسلام سیاسی رو هم در نظر بگیریم.
تشیع مصلح پَرورِه برای همین هم دشمن زیاد دارد.
لطفا برای ثوابش نشر حداکثری.
کانال اخلاق عملی شهید ابراهیم هادی
@mramezani44 ایتا
ﺍﻭﻝ ﺩﻟﻢ ﻟﮏ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺮﻭﻡ.
ﺑﻌﺪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯽﻣُﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺳﺮﮐﺎﺭ ﺑﺮﻭﻡ.
ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﭽﻪﺩﺍﺭ ﺷﻮﻡ.
ﺑﻌﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﻢ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﻭﻧﺪ.
ﺑﻌﺪ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﻪ ﺷﻮﻡ.
ﻭ ﺣﺎﻻ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯽﻣﯿﺮﻡ، ﮐﻪ ﯾﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ، ﺍﺻﻼ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ.
یادمان باشد:
کسی که اهل فکر باشد،
قدر لحظات را میداند
و زمان حال را فدای اتفاقاتِ
گذشته و آینده نمیکند.
لطفا کانال اخلاق عملی شهید ابراهیم هادی را در ایتا به دیگران معرفی نمایید.
@mramezani44 ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ بسیار دلنشینه
اهل دل نگاه کنند.
درباره شهدای غواص، عملیات کربلای چهار.
یک سر به کانالهای زیر میشه بزنی. شاید دلت گره خورد به شهید ابراهیم هادی و موندگار شدی.
@mramezani44 ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید ابراهیم هادی میگفت:
اگه دنبال یک کانال با مطالب خاطرات دفاع مقدس و شهدا میگردی حتما یه سر به کانال اخلاق عملی شهید ابراهیم هادی بزن.
@mramezani44 ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اخلاق عملی ابراهیم هادی از اسیر شهید ساخت.
نزدیک ارتفاعات بودیم.با رضا گودینی و جواد افراسیابی و بقیه به سرعت می دویدیم.
یکدفعه یک جیپ عراقی از پشت تپه خارج شد و به سمت ما آمد! فرصت تصمیم گیری نداشتیم. به سمت جیپ شلیک کردیم.
لحظاتی بعد بالای سر جنازه های عراقی رفتیم. دو افسر عراقی کشته شده بودند.یکی از آنها هم تیر خورده بود.
اما هنوز زنده بود. خواستم با شلیک گلوله ای او را بزنم.اما ابراهیم هادی مانع شد.
با تعجب گفت: چه می کنی؟
بعد ادامه داد او الان اسیر است. ماحق کشتن او را نداریم.
بعد هم کار عجیبی کرد! شنیده بودم ابراهیم قهرمان کشتی بوده و بدنش خیلی قوی است اما نمی دانستم تا این حد! سرباز عراقی را روی دوش خود قرار داد. بعد به همراه هم از کوهستان عبور کردیم.
در راه زخم های او را بست. اسیر عراقی موقع نماز صبح با ما نماز جماعت خواند.
بعد شروع به صحبت کرد: من ابوجعفر بی سیم چی قرارگاه لشگر چهارم عراق، شیعه و ساکن کربلا هستم.
صبح به گیلان غرب رسیدیم. چند روزی ابوجعفر پیش ما بود.
@mramezani44 ایتا
ابراهیم مانند یک دوست با او برخورد می کرد.
با ما هم غذا بود و ... بعد هم او را بردند. فراموش نمی کنم. ابوجعفر گریه می کرد.می گفت: خواهش می کنم مرا نبرید! می خواهم بمانم و کنار شما با بعثی ها بجنگم! مدتی بعد از فرماندهی سپاه آمدند و از ابراهیم تشکر کردند. اطلاعاتی که این اسیر عراقی به آنها داده بود بسیار با ارزشمند و مهم بود.
سال بعد خبر رسید که بچه ها ابوجعفر را در تیپ بدر دیده اند.
او همراه تعدادی دیگر از اسرا به جبهه آمده بود تا با بعثی ها بجنگند! بعد از عملیات به سمت مقر تیپ بدر رفتیم. گفتم: اگر شد ابوجعفر را به گروه خودمان بیاوریم. قبل از ورود به مقر عکس شهدا را به روی دیوار نگاه می کردیم.
دقایقی بعد قبل از اینکه وارد ساختمان شویم برگشتیم! در میان تصاویر شهدای آخرین عملیات ، ابوجعفر را دیدم.
او هم به جرگه شهدای گمنام پیوسته است.
یک سر به کانالهای زیر میشه بزنی. شاید دلت گره خورد به شهید ابراهیم هادی و موندگار شدی.
@mramezani44 ایتا
"وجعلنا" بخوانید.
بعد از عبور از عرض رودخانه قزلچه در عملیات والفجر چهار، قرار بود گردانهای مقداد و عماریاسر هر دو جمعی تیپ ۱ عمار - به شکل ستون کشی وارد دشتِ قزلچه بشوند گردان عمار یاسر به فرماندهی اسماعیل لشکری مأموریت داشت تجمع تانکهای دشمن در آن دشت بی سرو ته را در هم بکوبد و همزمان، نیروهای گردان مقداد؛ به فرماندهی احمد نوزاد بایستی در یک خیز بلند، خودشان را به منتهی الیه سمت چپ ارتفاع ۱۹۰۰ کانی مانگا میرساندند، تا در آنجا ارتفاعی موسوم به یال ساندویچی» را تصرف کنند در صورت موفقیت این مانور، دیگر دشمن قادر نبود روز بعد، جناح چپ ارتفاعات کانی مانگا را دور بزند و گردانهای مستقر روی آنجا را، از پشت سر تهدید کند.
هدایت این ستون دو گردانی با برادر عزیزمان مهدی خندان؛ معاون تیپ یکم عمار بود.
در آن شب دَلَنگ و دولونگ برخورد
@mramezani44 ایتا
کلاه آهنی و اسلحه و کوله پشتی بچه ها، سر و صدای عجیبی به راه انداخته بود.
به جایی رسیدیم که از سرستون؛ پیام برادر خندان با این مضمون؛ دهان به دهان و نفربه نفر به انتهای آن منتقل شد:
به کمین دشمن رسیده ایم؛
آهسته و بی صدا حرکت کنید.
ولی گذشتن ستونی مرکب از دو گردان نیرو؛ به استعداد نزدیک به هزار نفر از چند متری موضع کمین دشمن آن هم بی سر و صدا مگر امکان داشت؟!
مهدی خندان به اسماعیل لشکری و احمد نوزاد گفت چاره ای نداریم؛ باید هر طور شده از بغل این کمین و این دوشکاچی بعثی که چهار چشمی مواظب ما هستند رد بشویم.
طول ستون به بیش از دو کیلومتر بالغ میشد.
در همان لحظه از سرستون دهان به دهان پیام بعدی خندان به عقب آمد با این مضمون آیه ی «وجعلنا» را بخوانید.
بعد از آن بچه ها یکی یکی در حالی که زیر لب آیه ی و جعلنا را زمزمه میکردند از کنار آن موضع کمین دشمن رد شدند. خوب که دقت کردم دیدم لوله دوشکا دارد به این طرف آن طرف می چرخد و تیربارچی دشمن، انگار دارد به دنبال نیروهای ایرانی میگردد غافل از اینکه بچه ها داشتند از زیر لوله ی مرگبار آن تیربار رد میشدند البته اگر نفرات مستقر در آن موضع کمین دشمن می فهمیدند
زیر پایشان چه میگذرد میتوانستند با آتش همان دوشکا کل آن هزار نفر را درو کنند.
لطفا با ارسال این مطلب برای گروه هایی که عضو هستید، آنها را به کانال اخلاق عملی شهید ابراهیم هادی دعوت کنید.
@mramezani44 ایتا