#سالکان_طریق
📜سیره عملی و اخلاقی آیتالله شیخ محمد بهاری
💠 پرهیز از گناه شرط اول سلوک
🔸شیخ محمد #بهاری میفرماید:
غرض اصلی از خلقت، حاصل نخواهد شد جز اینکه معرفت و محبت میان عبد و مولا باشد. تحصیل تقوا محتاج به چند چیز است که چاره ندارد از آنها.
🔹یکی پرهیز از معاصی است. باید معاصی را تفصیلا یاد بگیرد و هر یک را در مقام خود ترک نماید. از جمله معاصی، ترک واجبات است؛ پس باید واجبات خود را هم به مقدار توان و ابتلا به آنها یاد گرفته و عمل نماید و این واضح است که با معصیتکاری اسباب محبت و معرفت نخواهد شد.
📚کتاب قلهنشینان معرفت، ص ۸۳
@tarbiatemanavi
🌏 #آن_سوی_مرگ
قسمت هشتم
🔻به راه افتادم. راهی صاف و هوایی #بهاری و من هم با شوق به دیدار هادی وفادار به سرعت میرفتم، کم کم هوا گرم و من #خسته و تشنه شدم و از تنهایی خود نیز در وحشت بودم. به عقب سر نگاه کردم دیدم کسی به طرف من می آید. #خوشحال شدم و گفتم الحمدلله تنها نماندم تا آن که به من رسید.
🔻دیدم شخصی #سیاه و دراز با ظاهری متعفن بود. پرسیدم اسمت چیست؟ گفت: اسمم #جهالت است، همین اسم او باعث وحشت من شد. با خود گفتم عجب رفیقی پیدا شد صد رحمت به آن تنهایی. او گفت: در این مسیر از تو جدایی ندارم مگر آن که به #توفیق خدا تو از من جدا شوی.
🔻من جلو افتادم و او به دنبال من میآمد و راه سربالایی بود. رسیدم به #سرکوه، جهت رفع خستگی نشستم و آقای جهالت گفت معلوم میشود خسته شدهای تا منزل بعدی پنج #فرسخ مانده بیا راه را کج کنیم و از این مسیر یک فرسخی برویم تا زود تر به مقصد برسی.
🔻من #احمق شده او را خیرخواه خود دانسته از راه کوتاه رفتیم و از درهای به دره دیگر سرازیر میشدیم پر از خار و #سنگلاخ و درنده و خزنده. هوا بشدت گرم و زبان خشکیده و پاها همه #مجروح و دل از وحشت لرزان بود و آقای جهالت به حال من میخندید. پس از جان کندنها و زمان زیادی به شاهراه رسیدیم اما ده فرسخ راه رفته بودیم و به هزاران بلا گرفتار شده بودیم. نشستم خستگی بگیرم و از آقای جهالت #متنفر بودم، گفتم ای کاش فاصله بین من و تو از مغرب تا مشرق بود.
بعد از کمی استراحت برخاستم و دوباره به راه افتادم.
♨️ ادامه دارد...
📚 کتاب سیاحت غرب
منبر مجازی حاج یاسر طاهری
🆔@menbarmajazyhajyasertaheri
🌏 #آن_سوی_مرگ
قسمت هشتم
🔻به راه افتادم. راهی صاف و هوایی #بهاری و من هم با شوق به دیدار هادی وفادار به سرعت میرفتم، کم کم هوا گرم و من #خسته و تشنه شدم و از تنهایی خود نیز در وحشت بودم. به عقب سر نگاه کردم دیدم کسی به طرف من می آید. #خوشحال شدم و گفتم الحمدلله تنها نماندم تا آن که به من رسید.
🔻دیدم شخصی #سیاه و دراز با ظاهری متعفن بود. پرسیدم اسمت چیست؟ گفت: اسمم #جهالت است، همین اسم او باعث وحشت من شد. با خود گفتم عجب رفیقی پیدا شد صد رحمت به آن تنهایی. او گفت: در این مسیر از تو جدایی ندارم مگر آن که به #توفیق خدا تو از من جدا شوی.
🔻من جلو افتادم و او به دنبال من میآمد و راه سربالایی بود. رسیدم به #سرکوه، جهت رفع خستگی نشستم و آقای جهالت گفت معلوم میشود خسته شدهای تا منزل بعدی پنج #فرسخ مانده بیا راه را کج کنیم و از این مسیر یک فرسخی برویم تا زود تر به مقصد برسی.
🔻من #احمق شده او را خیرخواه خود دانسته از راه کوتاه رفتیم و از درهای به دره دیگر سرازیر میشدیم پر از خار و #سنگلاخ و درنده و خزنده. هوا بشدت گرم و زبان خشکیده و پاها همه #مجروح و دل از وحشت لرزان بود و آقای جهالت به حال من میخندید. پس از جان کندنها و زمان زیادی به شاهراه رسیدیم اما ده فرسخ راه رفته بودیم و به هزاران بلا گرفتار شده بودیم. نشستم خستگی بگیرم و از آقای جهالت #متنفر بودم، گفتم ای کاش فاصله بین من و تو از مغرب تا مشرق بود.
بعد از کمی استراحت برخاستم و دوباره به راه افتادم.
♨️ ادامه دارد...
📚 کتاب سیاحت غرب
منبر مجازی حاج یاسر طاهری
🆔@menbarmajazyhajyasertaheri