eitaa logo
محمدرضارنجبر(۳)قرآن
12هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
543 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بدترین جنبندگان زمین اگر کسی به سمت چشمان شما سنگی پرتاب کند، بی‌درنگ دستان خود را حائل می‌کنید تا دستان شما آسیب ببینند اما چشم‌ها آسیبی نبینند؛ چرا؟ چون چشم‌ها عزیزتر از دست‌ها هستند، مثل صخره‌ای که موج را به سینه می‌گیرد تا ساحل محفوظ بماند. امیرالمؤمنین علیه‌السلام در یکی از سفارش‌های خود به مالک اشتر نخعی، آن‌گاه که او را راهی ولایت مصر می‌کرد، فرمود: «وَ اجْعَلْ نَفْسَكَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَيْتَ»؛ جانِ خودت را سپرِ وعده‌ها و تعهدهایت قرار بده، یعنی وقتی با مردم قول و قراری داری، درست مثل همان دستانی که سپر چشم‌ها می‌شوند، خودت را سپرِ وعده و قرار خود کن. بگذار خودت آسیب ببینی، بگذار شخصیتت، آبرویت و جایگاهت زیر فشار برود، اما وعده و قرار تو صدمه نبیند؛ چون وعده مثل چشمه‌ای است که اگر گل‌آلود شود، تمام دشت تشنه می‌ماند. جانِ تو ـ حتی تویی که مالک هستی ـ در برابر قول و قراری که داده‌ای بهای چندانی ندارد، چرا که پا گذاشتن روی قول و قرار، آن هم از سوی یک حاکم اسلامی، به حساب اسلام گذاشته می‌شود و اسلام مخدوش می‌گردد و تو از اسلام بالاتر نیستی، چنان‌که هیچ شاخه‌ای از آسمان بلندتر نیست. سپس فرمود: «فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَيْءٌ النَّاسُ عَلَيْهِ اجْتِمَاعاً مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِيمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ»؛ از میان آنچه خداوند فرض و فریضه دانسته، هیچ چیزی نیست که با وجود اختلاف سلیقه‌ها و پراکندگی آرا، همه‌ی مردم بر آن این‌چنین هم‌نظر باشند، مانند وفاداری به پیمان‌ها. ممکن است کسی خودش اهل وفا نباشد، اما وفاداری را محترم می‌شمارد. قرآن کریم تعبیری تکان‌دهنده دارد: «شَرَّ الدَّوَابِّ»، یعنی بدترین جنبندگان زمین؛ و در منطق قرآن کریم بدترین جنبندگات نه گرگ‌ها هستند و نه پلنگ‌ها، بلکه پیمان‌شکنان اند: «الَّذِينَ عَاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ»، کسانی که با آنان پیمان می‌بندی اما هر بار که فرصت پیدا کنند، پیمان را می‌شکنند، مثل ابرهایی که وعده باران می‌دهند اما جز سایه‌ای کوتاه چیزی نمی‌آورند. این آیه درباره یهودیان مدینه است؛ آنان که با پیامبر پیمان بستند که نه با او بجنگند و نه از دشمنانش حمایت کنند، اما پنهانی به مکه رفتند، سپاه قریش را تشییع و تحریک و تجهیز کردند و گفتند امنیت شما با ماست، ما کنار شماییم، دست به دست هم بدهید تا کار پیامبر را بسازیم. این خیانت پنهان مثل موریانه‌ای بود که ستون خانه‌ای را از درون می‌خورد و نتیجه‌اش شد جنگ احزاب. قرآن به پیامبر نفرمود با آنان چه کن، بلکه فرمود: «وَ شَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ»؛ چنان با آنان برخورد کن که دیگران حساب کار خود را بکنند، مثل رعدی که یک‌بار می‌غرد و کوهستان را تا مدت‌ها در سکوت فرو می‌برد. و پیامبر همین کار را کرد، اما نه از سر شتاب، بلکه در بهترین فرصت. و آن فرصت پس از صلح حدیبیه بود؛ از یک سو صلح‌نامه‌ای با قریش امضا شده بود و خیال پیامبر از جانب آنان آسوده بود، مثل دریایی که طوفانش فروکش کرده باشد، و از سوی دیگر نامه‌ها به سران جهان نوشته شده بود؛ به قیصر روم، به کسرای ایران، به پادشاه مصر، به نجاشی حبشه، به حاکم یمامه و دیگران، و همه تمکین کردند جز کسرای ایران که به دست فرزندش کشته شد. پس زمان، زمان طلایی بود و خوف آن می‌رفت که پیمان‌شکنان این بار با امپراتوری ایران هم‌دست شوند و آتش جنگ را دوباره شعله‌ور کنند، مثل جرقه‌ای در انبار کاه. و اینجا بود که پیامبر فرمان بسیج عمومی داد؛ و سپاهی با حدود ۱۶۰۰ نفر آماده شد بی‌آنکه مقصد را اعلام کند، حرکتی کاملاً سری، در استتار کامل، بی‌صدا مثل حرکت رود در شب. و سپاه از مدینه خارج شد و رفت تا به ۳۲ فرسنگی شهر رسید؛ منطقه‌ای حاصلخیز با قلعه‌ها و دژهای هفتگانه که درون آن‌ها ۲۰ هزار یهودی می‌زیستند و از میانشان ۲۰۰۰ نفر مردان جنگی بودند. و آن منطقه خیبر بود و همان‌جا پیامبر فرمان محاصره خیبر را صادر کرد تا برای همیشه روشن شود که پیمان مثل ریشه درخت است: اگر بریده شود، سایه‌ای هم در کار نخواهد بود.
9.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درختی که دیرتر بالا میاد، ریشه‌دارتره 🌳✨ پس عجله نکن رفیق؛ هرچی دیرتر ولی محکم‌تر پیش بری، نتیجه‌ت قشنگ‌تر میشه 💪🔥 زندگی مسابقه‌ی سرعت نیست… مسیرته که می‌سازتت 🚶‍♂️🌈 آروم، پیوسته، باحال… ولی رو به جلو 😎🚀 @mrranjbar3
شرح زندگی و زمانه پیامبر اسلام ص قسمت هشتاد و هشت 👇👇👇
بسم الله الرحمن الرحیم تدوین و پیاده‌سازی هرروزه سلسله مباحث در کانال‌ها، و همین‌طور آماده‌سازی مجموعه‌ای از سلسله مباحث ارزشمند که فعلاً بنای اعلام آن را نداریم، اما حقیقتاً در نوع خود برای فهم و درک کل نهج البلاغه و رونق و رواج آن در جامعه بی‌سابقه و بی‌مانند است و برای نخستین بار عرضه خواهد شد و ان‌شاءالله تا پایان سال آماده و از فروردین سال آینده هرروزه بارگذاری خواهد شد، مستلزم هزینه‌های خود است. گذشته از هزینه‌های جاری، اگر بخواهیم در شبکه‌های اجتماعی تبلیغ کرده یا کلیپ‌ها را منتشر کنیم، هزینه‌های سنگینی در پی خواهد داشت؛ ولی این کار موجب می‌شود که میلیون‌ها نفر از این محتوا بهره‌مند شوند و استفاده کنند، و در صورت همیاری لازم، می‌توان به چنین هدف بزرگی دست یافت. ☘ یک کلیپ، اگر تبلیغ نشود، چندان دیده نمی‌شود؛ درحالی‌که اگر تبلیغ شود، گاه صدها هزار و حتی میلیون‌ها نفر آن را خواهند شنید و مشاهده خواهند کرد. ☘ حیف است که این سخنان انتشار نیابد؛ سخنانی که حاصل ساعت‌ها تفکر، تلاش، بی‌خوابی و کم‌خوابی است و حقیقتاً سخت و دشوار. ☘ بپذیرید که سخن‌گفتن در دقایق کوتاه، زحمت و انرژی بسیاری می‌طلبد و پذیرا باشید که تدریس قرآن و نهج‌البلاغه، آن‌هم در قالبی ساده و روان، همراه با تمثیل، کاری بسیار وقت‌گیر است. ☘ به همین دلیل، عزیزانی که امکان یاری دارند، می‌توانند هر زمان و به هر مقدار که برایشان ممکن باشد، کمک‌های خود را به شماره کارت و حساب زیر واریز نمایند تا بتوانیم محتواهایی جذاب‌تر، پرمخاطب‌تر و متنوع‌تر تولید و منتشر کنیم. 🌒 حرف آخر اینکه، چه کمک دوستان باشد و چه نباشد، ما به لطف خداوند مصمم هستیم که این راه را تا پایان ادامه دهیم، اما چه نیکوست که با تأمین هزینه‌های لازم، بتوانیم بر حجم و کیفیت کلیپ‌ها و تعداد مخاطبان بیفزاییم. ان‌شاءالله. 🌕 شماره حساب: ۳۸۳۱۵۴۶۴۲۴ 🌕 شماره کارت: ۵۸۵۹-۸۳۱۰-۱۴۴۷-۹۲۲۳ ✅ به نام محمدرضا رنجبر
مادرم مرا شیر نامیده باغبان زان می‌برد شاخهٔ مضر تا بیابد نخل قامت‌ها و بر یک باغبان به خاطر این، آن شاخه‌های زائد و مزاحم درخت نخل را و همین‌طور سایر درختان را قطع و قیچی و هرس می‌کند تا رشد بیشتری داشته باشند و همین‌طور بر و بارشان افزون شود؛ درست مثل رودی که اگر راهش از سنگ و خار پاک شود، پرخروش‌تر و زلال‌تر جاری می‌شود. می‌کند از باغ دانا آن حشیش تا نماید باغ و میوه خرمیش همین‌طور یک باغبان، علف‌های هرز و زائده‌های باغ و باغچهٔ خود را وجین می‌کند؛ چرا؟ چون همین کار باعث رشد بیشتر درختان و خرمی و شادابی افزون‌تر آن‌هاست. علف هرز، مثل سایه‌ای بی‌اجازه است که نور را از برگ‌های سالم می‌دزدد. پس زیادت‌ها درون نقص‌هاست. به همین‌جا نتیجه بگیریم که گاهی وقت‌ها به ظاهر، نقص است؛ کاستن است، کسر و کم‌کردن است، اما در حقیقت رشد و فزونی است، افزایش و کمال است. درست شبیه هرس زمستانی که درخت را لخت و فقیر نشان می‌دهد، اما بهار که می‌رسد، شکوفه‌ها شهادت می‌دهند آن بریدن، مقدمهٔ روییدن بوده است. حال، جامعهٔ بشری درست شبیه یک درخت می‌ماند و آدم‌ها شاخه‌های این درخت هستند. یهودِ عهدشکنِ روزگار پیامبر در مدینه، دقیقاً همان شاخه‌های مزاحم بودند؛ شاخه‌هایی که نه میوه می‌دادند و نه سایه، فقط شیرهٔ درخت را می‌مکیدند و مایهٔ زحمت و آفت بودند. و آثار پیمان‌شکنی‌هایشان باعث شد ماجرای جنگ احزاب رقم بخورد. بعد هم رفتند کنار یهودیان دیگری که در منطقهٔ خیبر ساکن بودند و آن‌ها را هم آلوده کردند، آن‌ها را هم علیه پیامبر تحریک و تشجیع نمودند؛ مثل بادی مسموم که اگر مهار نشود، آتش را از بیشه‌ای به بیشهٔ دیگر می‌برد. پیامبر هم در انتظار فرصت بود تا پاسخ سختی به خاطر این پیمان‌شکنی به آنان بدهد، تا مبادا احزاب دیگری رقم بخورد؛ به‌خصوص این بار که دست آنان از قریش به خاطر صلح حدیبیه کوتاه شده بود، مبادا سراغ امپراتوری ایران حرکت کنند و آن‌ها را تحریک نمایند. به همین خاطر، وجود نازنین پیامبر به اتفاق ۱۶۰۰ نفر، راهی منطقهٔ خیبر شد؛ منطقه‌ای که در ۳۲ فرسنگی مدینه قرار داشت. هفت دهکده بود، همهٔ دهکده‌ها در اطراف خود قلعه‌ها و دژهای محکم و مستحکمی داشتند و درون این قلعه‌ها مجموعاً ۲۰ هزار یهودی ساکن بودند. اطراف قلعه‌ها هم سرچشمه‌ها، نخلستان‌ها و زمین‌های حاصلخیز قرار داشت؛ سرزمینی که ظاهرش سبز بود، اما ریشه‌هایش پر از کینه. شبانه وارد شدند و محاصره کردند. صبح که شد و هوا روشن شد، تازه فهمیدند که محاصره شده‌اند؛ مثل شکارهایی که با روشن‌شدن روز، خود را در تنگنای حلقهٔ محاصره می‌بینند. نوشته‌اند که این محاصره قریب یک ماه طول کشید و مسلمان‌ها از جهت آذوقه، سخت در مضیقه بودند. به نقل سیرهٔ ابن هشام، جلد ۳، صفحهٔ ۳۴۵، چوپان سیاه‌چهره‌ای با گله‌ای از گوسفندان آمد محضر پیامبر اسلام و خواست که حقیقت آیین اسلام را برای او تشریح کند. پیامبر تشریح کرد و او درجا تحت تأثیر قرار گرفت و اسلام آورد. بعد گفت: این گوسفندانی که می‌بینی، هیچ‌کدام از من نیست، مربوط به همین مردم یهودِ ساکن در خیبر است و الان هم که راه‌ها بسته و مسدود است، تکلیف چیست؟ حضرت، در برابر سپاه گرسنهٔ خود، فرمود: در آیین ما، خیانت به امانت یکی از بزرگ‌ترین جرم‌هاست؛ باید امانت را به دست صاحب امانت سپرد. برو، به قلعه، و گوسفندان را به صاحبان خود تحویل بده. اطاعت کرد، رفت و تحویل داد و برگشت و در زمرهٔ سپاهیان پیامبر درآمد و در همان ماجرا هم به شهادت رسید؛ مثل قطره‌ای پاک که بی‌هیچ مکثی به دریای حقیقت پیوست. بالاخره پس از روزها و دادن تلفات، قلعه‌ها یکی پس از دیگری فتح شد تا این‌که تنها یکی‌دو قلعهٔ مهم باقی مانده بود. بنابر نقل منابع اهل سنت، پیامبر اسلام، ابوبکر را به فرماندهی سپاهی مأمور به فتح آن قلعه‌های مهم کرد. رفت، اما قلعه گشوده نشد. یکی از یلان و سلحشوران یهود، با هیبتی هیولاگونه و غول‌آسا، از قلعه بیرون آمد؛ نه ابوبکر و نه سپاهیان او طاقت مقاومت نداشتند و به نقل منابع شیعی، گریختند. روز دیگری فرمود تا عمر به اتفاق سپاهی راه افتاده و قلعه را فتح کنند. باز هم همان ماجرا تکرار شد؛ آن‌ها هم گریختند. و این ماجرا سخت پیامبر اسلام را آزرده کرد؛ مثل ناخدایی که می‌بیند باد مساعد هست، اما سکان در دست کسانی‌ست که جرأت پیش‌رفتن ندارند. همهٔ افسران و دلاوران ارتش را فراخواند و فرمود: «لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ غَدًا رَجُلًا یُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ، یَفْتَحُ اللَّهُ عَلَىٰ یَدَیْهِ، لَیْسَ بِفَرَّارٍ». این روایت که در سیرهٔ ابن هشام، جلد ۳، صفحهٔ ۳۳۴ آمده، به این معناست که: فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و پیامبر را دوست دارد و خدا و پیامبر هم او را دوست دارند و خداوند این دژ مستحکم را به دست او خواهد گشود؛ مردی که هرگز پشت به دشمن نکرده و از صحنهٔ نبرد نمی‌گریزد.
همه منتظر بودند ببینند این مدال پرافتخار فردا بر سینهٔ چه کسی آویخته می‌شود. فردا شد. فرمود: علی کجاست؟ بگویید بیاید. گفتند: درد چشم دارد و به استراحت مشغول است. فرمود: بیاوریدش. رفتند و پیغام را رساندند. و حضرت چنان درد چشمی داشت که پیش پای خود را هم نمی‌دید. به زحمت او را سوار مرکبی کردند و به محضر پیامبر آوردند. حضرت دستی بر چشمان علی کشید، و همان‌جا دست به آسمان شد و درجا، به اذن الهی، شفا یافت؛ مثل شبنم سحر که روی برگ گل می‌نشیند و خستگی شب را می‌شوید. فرمود: به اتفاق سپاهی، قلعه را فتح کن و در وهلهٔ اول آنان را به اسلام دعوت کن. و اگر نپذیرفتند، مانعی نیست، بگو که باید خلع سلاح شوند. و اگر نپذیرفتند، کارشان را با شمشیر تمام کن. و این را هم بدان که اگر تنها یک نفر به دست تو هدایت شود، بهتر از آن است که شتران سرخ‌موی، همه مال تو باشند و همه را در راه خدا خرج کنی. و علی، مثل باز شکاری راهی شد. نزدیکی‌های قلعه، پرچم را در زمین فرو کرد و در همان لحظه، درِ قلعه گشوده شد؛ گویی زمین طاقت ایستادن حق را نداشت. و دلاوران یهود، در حالی که غرق تیغ و تیر بودند، آسا بیرون ریختند و از میان آنان، مرحب و برادران او بودند. یکی از میان آنان که به نام حارث بود، نعره‌ای مهیب کشید؛ نعره‌ای که هیبتش مثل غرش ناگهانی رعد در دل کوهستان پیچید و سربازان علی را بی‌اختیار عقب راند. اما علی، همچون کوه، پابرجا ایستاده بود؛ نه لرزید، نه قدمی پس نشست. خیلی طول نکشید که کار حارث را تمام کرد و او را غرق در خون، نقش زمین ساخت؛ مثل درختی که با یک ضربهٔ تبر از ریشه فرو می‌افتد. مرحب، سخت غمگین و متأثر شد و برای انتقام پیش آمد و رجزخوانی کرد. علی هم علیه‌السلام پیش آمد و رجزخوانی کرد: «أنا الذی سَمَّتْنی أمی حَیدَرَه» من همان کسی هستم که مادرم مرا شیر نامیده است؛ من شیر بیشه‌هایم. رجزها که تمام شد، صدای چکاچک شمشیرها بلند شد؛ طولی نکشید که شمشیر بُرّان علی بر فرق مرحب فرود آمد و او را نقش زمین ساخت. با زمین‌خوردن مرحب، بعضی از سپاهیانش پا به فرار گذاشتند و به درون قلعه خزیدند و برخی دیگر با علی، تن‌به‌تن جنگیدند. یکی از جنگجویان یهود، شمشیر بر سپر علی کوفت و سپر از دست علی افتاد. علی، شیرانه حمله کرد؛ برق‌آسا، مثل تندباد، خود را به درِ قلعهٔ خیبر رساند و در را از جا کند. این‌که حجم و وزن این در چه اندازه بود، بماند؛ همین‌قدر گفته باشیم که هشت نفر از سپاهیان دست‌به‌دست هم دادند تا در را جابه‌جا کنند، اما نتوانستند. کسی از امیرالمؤمنین ع پرسید: چگونه این در را از جا کندید و چگونه جابه‌جا کردید؟ به نقل بحارالأنوار فرمود: «ما قَلَعتُها بقُوّةٍ بَشَریّة، ولکن قَلَعتُها بقُوّةٍ إلهیّة» من هرگز با نیرو و توان بشری دست به این کار نزدم؛ نیرویی الهی در من دمیده شد. با کشته‌شدن مرحب و دیگر سپاهیان یهود، آنان کاملاً روحیهٔ خود را باختند؛ مثل سپاهی که ستون خیمه‌اش فرو ریخته باشد. به‌خصوص وقتی دیدند با منجنیقِ خودشان قرار است دژ و قلعه‌شان درهم کوبیده شود. در این هنگام، جمعی از یهود، به نمایندگی از تمامی ساکنان خیبر، آمدند و گفتند: ما تسلیمیم، به شرط آن‌که نه ما را بکشید و نه ما را به اسارت بگیرید. حضرت پذیرفت؛ البته با شرایطی.
🌙 در این ماه 🤍 ماه رجب ✨ چه کنیم؟ 🪜 قسمت اول
محمدرضا رنجبرچه باید کرد؟ (۱).mp3
زمان: حجم: 12.8M
🌙 در این ماه 🤍 ماه رجب ✨ چه کنیم؟ 🪜 قسمت اول
شرح زندگی و زمانه پیامبر اسلام ص قسمت هشتاد و نه 👇👇👇