شرح:
درخت سرو و درخت کاج تابع فصول نیستند؛ همیشه سبزند و همیشه بهارند. تغییر فصل روی آنها هیچ اثری ندارد. اما درختانی مثل انار، انگور، گیلاس، آلبالو و بادام تابع فصلاند؛ در بهار شکوفه میدهند، در تابستان میوه، در پاییز برگریزان، و در زمستان به خواب میروند. یعنی با تغییر فصل، وضعیت آنها نیز تغییر میکند.
احکام اسلامی دقیقاً وصف درخت را دارند. برخی مانند سرو و کاجاند، و برخی مانند درخت انار و بادام. نماز مانند درخت سرو است؛ همیشه هست، همیشه واجب است و تعطیلبردار نیست، در هیچ عصر و زمانهای و در هیچ حال و حالتی. اما برخی احکام مانند درخت انار و بادام تابع فصلاند؛ یعنی بستگی به شرایط دارند، یا به اصطلاح علمی تابع موضوعاند. موضوع تغییر کند، حکم نیز تغییر میکند.
مثلاً فروش انگور اگر به قصد شرابسازی باشد، حرام است. همین فروش انگور، اگر به قصد مصرف معمولی، تهیه شیره یا سرکه باشد، حلال است. در واقع موضوع معامله یعنی قصد و هدف مصرفکننده تعیین میکند که این خریدوفروش حلال باشد یا حرام.
نتیجه اینکه برخی احکام الهی ثابتاند، و برخی وابسته به موضوع و شرایط.
یکی از احکامی که مانند درخت انار بود، نه درخت سرو، حکم خضاب بود؛ یعنی رنگ کردن موی سر و صورت. پیامبر اکرم (صلّیاللهعلیهوآله) در یک مقطع، آن را واجب فرمود؛ زیرا پیروان اسلام اندک بودند، و در میان همان اندک، بسیاری پیر و سالخورده. برای اینکه هم خود احساس جوانی کنند، و هم دشمن آنان را پیر و فرتوت نبیند و نداند، فرمود:
«غَيِّرُوا الشَّيْبَ وَ لَا تَشَبَّهُوا بِالْيَهُودِ»
(موی سفید خود را تغییر دهید و مانند یهودیان نباشید، چرا که یهود خضاب را روا نمیدانستند.)
اما بعدها کسی دید که امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) خضاب نکرده است. از او پرسید: چرا؟ مگر به یاد ندارید که پیامبر خدا خضاب را واجب فرمود؟
امام (علیهالسّلام) در پاسخ فرمود:
إِنَّمَا قَالَ ذَلِكَ وَ الدِّينُ قُلٌّ، فَأَمَّا الْآنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ؛ فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتَارَ.
(پیامبر ص این را فرمود، اما در روزگاری که دینداران کم بودند. اما امروز که گسترهی دین وسیع شده و استقرار یافته، هر کس میتواند بر اساس شرایط و اختیار خود تصمیم بگیرد؛ خضاب کند یا نکند.)
در این کلام امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) دین را به شتری تشبیه میکند که وقتی بخواهد استراحت کند، انتهای گلوی خود را بر زمین میگذارد و آن علامت این است که شتر دیگر به راحتی از زمین بر نخواهد خاست.
کنایه از اینکه اسلام استقرار یافته است. یعنی به این سادگیها بساط آن از زمین برچیده نخواهد شد.
حضرت در این پاسخ، دین را مرکبی توصیف میکند که ما را به مقصد اعلای خود که خداوند است، میرساند. این مرکب در ابتدا همچون نهالی نوپا بود که نیاز به مراقبت داشت، اما امروز درختی تنومند و ریشهدار شده است.
نتیجه این است که در برخی احکام، انتخاب با خود ماست. چنانکه در یک باغ، گلها در رنگهای مختلف شکوفا میشوند، و هر کدام زیبایی خاص خود را دارند، در برخی امور دینی نیز انتخاب در اختیار ماست.
این یعنی دستورات دین مانند رودخانههایی هستند که در مسیر خود به موانع میخورند، اما همیشه راهی برای عبور پیدا میکنند. دین هم به ما آزادی میدهد تا در هر زمان و مکان، با درک صحیح از شرایط، تصمیماتی بگیریم که بهترین نتیجه را برای ما داشته باشد.
دستورات دینی با توجه به شرایط و تغییرات زمان، بهصورت منطقی و متناسب با نیازهای جامعه، بررسی و اجرا میشوند.
پاسخگو بودن امام علیهالسّلام
از پاسخ امام (علیهالسّلام) که بگذریم، پاسخگو بودن ایشان بهخودیخود درس بزرگی است. امام:حاشیه نمیرفت، تفره نمیرفت، بلکه قاطع و قانعکننده پاسخ میداد.
پاسخگو بودن یعنی تعهد به هدایت مردم. امام (علیهالسّلام) میتوانست مانند بسیاری از حاکمان و عالمان، خود را از پرسشهای مردم کنار بکشد، اما او همواره آمادهی پاسخ بود.
پاسخگو بودن نشانهای از مسئولیتپذیری، تعهد به روشنگری و احساس وظیفه در برابر مردم است.
دیگر آنکه پاسخگو بودن یعنی فروتنی در برابر حقیقت. یک پاسخدهندهی واقعی باید پذیرای حقیقت باشد، نه آنکه از موضع قدرت و برتری سخن بگوید.
امام (علیهالسّلام) هرگز از پاسخگویی شانه خالی نکرد، زیرا حقیقت را ملک شخصی خود نمیدانست، بلکه خود را خدمتگزار آن میدید.
پاسخگو بودن یعنی احترام به پرسشگر.
وقتی کسی پاسخ میدهد، تنها اطلاعات را منتقل نمیکند، بلکه نشان میدهد پرسشگر را جدی گرفته است.
دیگر آنکه پاسخگو بودن نشانهی صداقت است.
بسیاری از افراد، وقتی از آنها پرسشی میشود و پاسخ را نمیدانند، به فرافکنی، انکار یا تحریف واقعیت روی میآورند.
یک پاسخ ممکن است یک نفر را قانع کند، اما پاسخگو بودن یک فرهنگ میسازد.
امام (علیهالسّلام) نهتنها به سؤالات پاسخ میگفت، بلکه مردم را به پرسیدن و تفکر تشویق مینمود.
جامعهای که رهبران آن پاسخگو باشند، در مسیر رشد و آگاهی گام برمیدارد.
بنابراین، وقتی از امام (علیهالسّلام) پرسشی شد و پاسخ گفت، آنچه بیش از پاسخ اهمیت داشت، این بود که او خود را پاسخگو میدانست.
و این همان است که هر انسان آگاه و مسئولی باید از آن درس بگیرد.
نتیجهگیری:
احکام اسلامی دو دستهاند: برخی ثابتاند و برخی وابسته به موضوع و شرایط. این انعطافپذیری مانند رودخانهای است که هرچند در مسیر خود به موانع برمیخورد، اما همیشه راهی برای عبور پیدا میکند.
پاسخگو بودن امام علیهالسّلام نیز درس بزرگی است؛ اینکه انسان در برابر حقیقت، متواضع باشد و مسئولیت روشنگری را بپذیرد.
برای پیادهسازی این حکمت در زندگی:
۱. از پرسیدن نترس؛ حقیقت را جستوجو کن.
۲. در شناخت احکام دین، ثابت و متغیر را از هم تفکیک کن.
۳. در تصمیمگیریها، شرایط و مقتضیات زمان را در نظر بگیر.
۴. اگر مسئولیتی بر عهده داری، در برابر آن پاسخگو باش.
۵. برای درک عمیقتر دین، تفکر و مطالعهی مستمر داشته باش.
در برابر حق، سکوت نکنید!
حکمت ۱۸
وَ قَالَ (علیه السلام) فِي الَّذِينَ اعْتَزَلُوا الْقِتَالَ مَعَهُ: خَذَلُوا الْحَقَّ، وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلَ.
امیر گلها، که درود خدا بر او باد، درباره کسانی که از جنگیدن در کنار او خودداری کردند فرمود: «آنها حق را رها کردند و از باطل نیز حمایت نکردند.» در حقیقت امام تأکید میکند که حتی عدم حمایت از حق، قابل سرزنش است، و اینکه سکوت در برابر حقیقت به اندازه حمایت از باطل اشتباه است.
واژه ها:
فِي: در، درباره، در مورد
الَّذِينَ: کسانی که، افرادی که، آنها که
اعْتَزَلُوا: کنارهگیری کردند، خودداری کردند، ترک کردند
الْقِتَالَ: جنگ، نبرد، پیکار
مَعَهُ:(مَعَ+هُ) با او، همراه او، در کنار او
خَذَلُوا: ترک کردند، رها کردند، واگذاشتند
الْحَقَّ: حق، حقیقت، راستی
وَ: و، همچنین، نیز
لم يَنْصُرُوا:(لم+ يَنْصُرُوا) یاری نکردند، حمایت نکردند، پشتیبانی نکردند
الْبَاطِلَ: باطل، نادرست، ناحق
شرح:
تلخی حق و شیرینی صبر
شهد گل تلخ است، اما زنبور عسل این تلخی را تاب میآورد و تحمل میکند. نتیجه آن، عسلی است که هم کام خود را شیرین میکند و هم دیگران را. و همین شیرینی است که او را در عالم شهره و مشهور میسازد و ارزشمند میکند، و قیمتی.
زنبور عسل تنها حشرهای است که در چرخه اقتصادی و تجارت ، نقشی مستقیم دارد. و این همان حکمت صبر بر تلخی است.
و حق دقیقاً مانند همین شهد گل است؛ تلخ است، اما شیرین میشود و شیرینیها به بار میآورد، اگر آدمی مانند زنبور عسل، صبور باشد.
از همین رو، امام باقر (علیهالسلام) از پدرش امام سجاد (علیهالسلام) و او از پدرش امام حسین (علیهالسلام) و او از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نقل فرمود:
«اِصْبِرْ عَلَی الْحَقِّ وَ إِنْ کَانَ مُرًّا»
بر حق صبر کن، هرچند تلخ باشد.
شیرینی حق در گذر زمان
حق مانند میوههای شیرین است که در ابتدا تلخ، ترش یا گس و بیمزهاند. اما در برابر سوز آفتاب و گرمای سوزان مقاومت میکنند و به شیرینی می رسند.
جمله ثمر ز آفتاب پخته و شیرین شود
«الثَّمَرُ یَطِیبُ بِالشَّمْسِ»
حق، پناهگاه و پشتوانهای محکم
علاوه بر شیرینی، حق امنیتبخش است. در حدیثی آمده است:
«الْحَقُّ أَقْوَی ظَهِیرٍ»
حق، نیرومندترین پشتوانه و پشتیبان است.
حق مانند کوه است. در برابر طوفان، کوه پابرجاست بلکه صیقل میخورد صیقل می خورد، و گرد و غبارش و خس و خاشاکش از او پاک و زدوده میشود و برق میاندازد و شفاف میشود. باطل اما مانند تپهای از شن است که طوفان، آن را بهکلی از میان برمیدارد و میبرد.
کسی که به حق روی آورد، پشت به کوه دارد؛ و کسی که از حق روی بگرداند، پشت به کوه کرده و به تپههای سست شن پناه برده است.
حق، عزت میبخشد
امام حسن عسکری (علیهالسلام) میفرماید:
«ما تَرَکَ الْحَقَّ عَزِیزٌ إِلَّا ذَلَّ، وَ لا أَخَذَ بِهِ ذَلِیلٌ إِلَّا عَزَّ»
هیچ عزیزی حق را رها نکرد، مگر آنکه ذلیل شد؛ و هیچ ذلیلی سراغ حق نرفت، مگر آنکه عزیز شد.
درست همچون درختی تناور و شکوهمند که در خاکی سست ریشه دارد، اما در برابر طوفان سقوط خواهد کرد. به تو گویی عزیزی که ذلیل شده باشد. و در مقابل، نهالی کوچک که در خاکی سخت ریشه دارد، روزی قد خواهد کشید و سایه و ثمری خواهد داشت، و تو گویی ذلیلی که عزیز شده باشد.
بنابراین، وقتی امام (علیهالسلام) فرمود:
«خَذَلُوا الْحَقَّ»
یعنی آنان که حق را ترک کردند، شیرین نشدند، و ناامن و بیپناه ماندند و خفیف و خوار شدند، حتی اگر به یاری باطل نشتافتند.
بیتفاوتی، خطری همسطح دشمنی با حق
بادبادکی که اوج نگیرد، چه بر زمین باشد و چه در درهای عمیق، تفاوتی ندارد. آدمی هم که با حق همراه نشود، حتی اگر در باطل هم نیفتد، باز هم بیثمر خواهد بود.
بودن کافی نیست؛ باید اوج گرفت. اوجگیری تنها با حق ممکن است. عبدالله بن عمر، که در ماجرای جمل و صفین بیطرف ماند، در آخرین لحظات عمر، حسرت خورد که چرا در کنار علی نبود و از علی کناره گرفت، و چرا زیر سایه علی و در رکاب علی نجنگید. اما چه سود؟ حسرت او، همچون بادی بود که بر برگ خشکیدهای میوزید.
او ندانست که بیتفاوتی در برابر حق، بهاندازه دشمنی با آن خطرناک است.
آدم بیتفاوت آدم منفعل مانند دانهای است که نه میروید و نه میپوسد، بلکه در دل خاک بیاثر و بیثمر میماند و در همان سکون و بی عملی تلف و تباه میشود.
نتیجهگیری:
حق تلخ است، اما صبر بر آن، شیرینی به بار میآورد. حق، امنیتبخش و عزتآفرین است و تنها راه اوج گرفتن انسان، پیوستن به حق است. بیتفاوتی در برابر حق، همانقدر خطرناک است که دشمنی با آن.
برای پیادهسازی این حکمت در زندگی:
۱. در برابر سختیهای مسیر حق، صبور باشید و به یاد داشته باشید که شیرینی در پایان راه است.
۲. حق را حتی در شرایط دشوار انتخاب کنید، چراکه پشتوانهای محکم است و شما را از تزلزل حفظ میکند.
۳. هرگز نسبت به حق بیتفاوت نباشید. بیعملی، خود نوعی سقوط است.
۴. در انتخابهای خود، مصلحت زودگذر را بر حقیقت ترجیح ندهید، چراکه عزت در همراهی با حق است.
۵. در برابر سختیهای ناشی از پایبندی به حق، به یاد داشته باشید که این تلخیها، بهایی برای دستیابی به عزت و آرامش پایدار است.
آرزوها را با عقل مهار کن!
حکمت ۱۹
وَ قَالَ (علیه السلام): مَنْ جَرَى فِي عِنَان أَمَلِهِ، عَثَرَ بِأَجَلِهِ.
امیر گلها، که درود خدا بر او باد، فرمود: هرکس بی مهار، بی پروا و بیمحابا افسار خواستها، خواهشها و آرزوهایش را رها کند و در جادهٔ بیپایان آرزوهای دور و دراز بتازد، ناگهان مرگ از کمینگاه بیرون میآید، پایش را گرفته و او را به لغزش میاندازد و بر خاک سرد واقعیت نقش بر زمین میکند.
واژهها:
مَنْ: هر کس، کسی که، آنکه
جَرَى: دوید، شتافت، حرکت کرد
فِي: در، داخل، میان
عِنَان: مهار، افسار، لگام
أَمَلِهِ: (امل+ه) آرزویش، امیدش، خواستهاش
عَثَرَ: لغزید، افتاد، زمین خورد
بِأَجَلِهِ: (بِ+أَجَلِ+هِ) با مرگش، به پایان عمرش، با سرنوشتش
شرح:
عطر کم، لذتبخش و دلنشین
عطر وقتی در مقدار کم و ملایم باشد، هم برای خود فرد و هم برای دیگران لذتبخش و سودمند است. حس بویایی ما زمانی که با رایحه لطیف و متعادل مواجه میشود، احساس خوشایندی پیدا میکند. بوی ملایم عطر باعث افزایش تمرکز، آرامش و حتی بهبود روحیه میشود بدون اینکه گیرندههای بویایی خسته یا تحریک شوند. عطر کم و ملایم عین یک نسیم خوشبویی است که از کنار آدمی عبور میکند.
اما همین عطر، اگر زیاد از حد باشد، آزاردهنده است و دیگران را فراری میدهد. عطر زیاد گیرندههای بویایی را بیش از حد تحریک میکند و همین منجر به خستگی، سرگیجه، تهوع، حساسیت، اضطراب و استرس میشود. بنابراین، عطر مثل هر چیز لذتبخش دیگری، اگر به اندازه باشد، دلنشین است؛ اما اگر از حد بگذرد، به جای لذت، آزاردهنده میشود.
عین چاشنی غذاست. کمش غذا را معطر و دلپذیر میکند و زیادش، ضایع میکند. عین موسیقی است. اگر ملایم باشد، آرامشبخش است، اما اگر زیاد از حد باشد، گوشخراش و آزاردهنده است.
حالا آرزو عین عطر، عین چاشنی و عین موسیقی است. کمش زندگی را رنگ میکند، مثل عطر کمش زندگی را طعم میدهد، مثل چاشنی کمش آرامشبخش است، مثل موسیقی. اما زیادش، آزاردهنده است، مثل همان عطر، مثل همان چاشنی، مثل همان موسیقی.
آرزوها و کنترل آنها
آرزوهای زیاد و زیاد از حد، ذهن را آشفته میکند، آرامش را از میان میبرد و آدمی را مورد هجوم خواستههای بیپایان گرفتار میکند. آرزوهای زیاد آدمی را گرفتار استرس، نارضایتی و سردرگمی میکند.
آرزوها وقتی زیادند و از حد میگذرند، نقش افسار را ایفا میکنند. افسار یک ابزار است برای کنترل مرکب و هدایت آن. یک سوار به وسیله افسار مرکب را به هر سمت و سویی که بخواهد میکشد. مرکب فقط زبان افسار را میفهمد.
حالا اگر آرزوها افسار شوند، یعنی کنترل و هدایت انسان را به دست بگیرند، ذهن و قلب آدمی را به هر سمت و سویی میکشانند. اینجاست که ما میشویم مرکب آرزوها. آرزوها عین گیاه بامبو قد میکشند و خط پایان ندارند. همانطور که جاده پشت جاده سبز میشود، آرزو نیز پشت آرزو خواهد آمد.
آرزوهای بیپایان و مرگ
آرزوها وقتی افسار میشوند که آدمی در پی بهترینها باشد. چنین آدمی به مرگ میرسد، اما به آرزو نه. چرا؟ چون هر بهترینی، بهترینی دارد. کسی که در پی بهترین خانه باشد، به بهترین خانه هم برسد، باز بهتر از آن، لوکستر از آن و مدرنتر از آن هم خواهد بود. لذا میرود و میرود و میدود تا برسد. اما همین که رسید، باز بهتر از آن خواهد بود. در نتیجه، هیچگاه نمیرسد، چون مرگ از راه میرسد. یعنی به مرگ میرسد، اما به آرزوی خود نه.
منظور امیرالمومنین (علیهالسلام)
تمام سخن امیرالمومنین علیهالسلام همین است: آرزو میخواه، اما اندازه.
اندازه هم این است که دنبال بهترین نباشی، بلکه دنبال مناسبترین باشی. چون در این دنیا همیشه بهتر از آنچه داری وجود دارد. اگر خودت را در مسابقه بهترینها قرار بدهی، هیچگاه آرام نمیگیری و همیشه در هستی چرا که به سطح بالاتری نرسیدی. اما اگر بپذیری که مناسبترین چیز برای تو همان است که هم توان رسیدن به آن را داری، هم آرامش و شادیات را فراهم میکند، آن وقت واقعاً خوش و خوشبخت خواهی شد.
یا اگر بخواهی بالاترین درآمد ممکن را داشته باشی، هیچ وقت موفق نخواهی شد، چون همیشه کسی هست که بیشتر از تو درآمد دارد. اما اگر دنبال درآمد مناسب باشی که زندگی آرام فراهم کند، هم میرسی و هم احساس شادی و رضایت خواهی داشت.
خلاصه اینکه منظور از مناسبترین این است که نیازهای واقعی خود را بشناسیم. به ارزشها و اولویتهای خود توجه کنیم. به شرایط و امکانات خود نگاه کنیم و به جای تمرکز روی بهترینها، روی چیزهایی تمرکز کنیم که با شرایط ما همخوانی دارند و باعث میشود احساس خوشبختی کنیم. این تنها نسخه آرامش است:
یعنی کنترل آرزوها. ما آرزوها را کنترل کنیم، نه اینکه آرزوها ما را کنترل کنند. وگرنه تلف خواهیم شد. آرزوها مثل گرداب و گردبادند، اگر درگیرشان شوی، اختیار خود را نداری. به موج دریا میمانند که اگر سوارش نشدی، سوارت میشود و غرقت میکند.
نتیجهگیری:
اگر آرزوهای خود را کنترل نکنیم، به سرعت به بردگی آنها درخواهیم آمد.
برای پیادهسازی این حکمت در زندگی:
۱. نیازهای واقعی خود را بشناسید و به آنها توجه کنید.
۲. به جای دوندگی بیپایان در پی بهترینها، به دنبال مناسبترینها باشید.
۳. از رقابت با دیگران دست بردارید و با خودتان رقابت کنید.
۴. توجه خود را به لحظه حال معطوف کنید و از لذتهای کوچک زندگی بهرهبرداری کنید.
۵. به آرزوهای خود افسار بزنید و اجازه ندهید که آنها شما را کنترل و هدایت کنند.