•••─━━⊱✦🔹﷽🔹✦⊰━━─•••
✳️ «یعنی برن اون پشت؟!!»✳️
✅ با اینکه دهانش را از میکروفون دور کرده بود اما باز این جملهاش پیچید وسطِ «اجلاسیهی منطقهایِ جامعه مدرسین حوزه علمیه قم» که گوشتاگوش ِ سالن را پُر از اساتید و فضلا کرده بود. و این، از آن مُجریِ حرفهای که ما تا اینجای جلسه کارش را دیده بودیم، بعید بود. چند ثانیه قبل، صحبتهای پرطنین و خوشلفظش را قطع کرده بود تا اشاراتی را که از آن پشت به سمتش روانه میشد، بفهمد اما وقتی تغییر برنامه را فهمید، طوری عصبانی شد که تعجب و اعتراضش به عوامل پشت صحنه را روی صحنه آورد.
••─━⊱✦🔸✦⊰━─••
✅زود به خودش مسلط شد و با لبخند، ورقهی روبرویش را _ که لابد رویش اسم آیتاللههایی که باید به آمدن روی سِن دعوتشان میکرد، نوشته شده بود _ کنار گذاشت و با چند جمله پر اصطلاح، حواسها را پرت کرد و بعد از همه خواست کلیپ کوتاهی مربوط به موضوع اجلاس را که با ویدئو پروژکتور روی صفحه نمایش پخش میشود، تماشا کنند.
••─━⊱✦🔸✦⊰━─••
✅کلیپ که تمام شد، چراغها را روشن کردند و همینطور که صفحه نمایش آرامآرام جمع میشد و بالا میآمد، ناگهان چند تا از آیات و علمای اعلام را دیدیم که سرشان را پایین انداختهاند تا صفحه نمایش بالا برود و جلوی چشم جمعیت قرار بگیرند. خداوکیلی خیلی ضایع بود. گویا قدیمیبودن سالن اجلاس آن شهرستان و جای نامناسبی که برای پرده نمایش ِ ویدئو پروژکتور در نظر گرفته شده بود و کلیپی که حتما باید پخش میشد، مسئولان سِن را مجبور کرده بود آقایان را پشت پرده بنشانند و بندههای خدا هم چند دقیقه در تاریکی، از پشت به پردهای زل زده بودند که هیچ تصویری نشان نمیداد و بعد هم با بالارفتنش، آنها را در موقعیتی شبیه به بازیگران تئاتر قرار داده بود. تازه فهمیدیم عصبانیت و تعجب و اعتراض مجریِ حرفهای از کجا آب میخورده... با خودم گفتم: «چه ضایع...»
••─━⊱✦🔸✦⊰━─••
✅….با خودم گفتم: «چه ضایع... چه دنیای ضایعی... واقعا که پردهنشینی با شأن شما جور در نمیآید و پر از هتک و بیادبی است... پس کی میخواهیم سالن اجلاس ِ این دنیا را به هم بریزیم و مهندسیاش را عوض کنیم... چرا صدای ما در نمیآید و عصبانی نمیشویم در همه این صدها سالی که شما را پشت پرده نشاندهاند...» و بعد برای اینکه بغلدستیهایم بههمریختنِ ناگهانیِ قیافهام را نبینند و به عقلم شک نکنند، دستم را گذاشتم روی صورتم و به اشکهای دم مشکم نگاه کردم که داشتند میریختند کف سالن و چون قلب و فکرم را برای مهندسی جدید راه نمیانداختند، دوزار هم نمیارزیدند...
#جمعه_ناک
#امام_زمان
#وظایف_منتظران
••─━⊱✦🔸✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
@msnote
•••─━━⊱✦🔹﷽🔹✦⊰━━─•••
✳️ «یعنی برن اون پشت؟!!»✳️
✅ با اینکه دهانش را از میکروفون دور کرده بود اما باز این جملهاش پیچید وسطِ «اجلاسیهی منطقهایِ جامعه مدرسین حوزه علمیه قم» که گوشتاگوش ِ سالن را پُر از اساتید و فضلا کرده بود. و این، از آن مُجریِ حرفهای که ما تا اینجای جلسه کارش را دیده بودیم، بعید بود. چند ثانیه قبل، صحبتهای پرطنین و خوشلفظش را قطع کرده بود تا اشاراتی را که از آن پشت به سمتش روانه میشد، بفهمد اما وقتی تغییر برنامه را فهمید، طوری عصبانی شد که تعجب و اعتراضش به عوامل پشت صحنه را روی صحنه آورد.
••─━⊱✦🔸✦⊰━─••
✅زود به خودش مسلط شد و با لبخند، ورقهی روبرویش را _ که لابد رویش اسم آیتاللههایی که باید به آمدن روی سِن دعوتشان میکرد، نوشته شده بود _ کنار گذاشت و با چند جمله پر اصطلاح، حواسها را پرت کرد و بعد از همه خواست کلیپ کوتاهی مربوط به موضوع اجلاس را که با ویدئو پروژکتور روی صفحه نمایش پخش میشود، تماشا کنند.
••─━⊱✦🔸✦⊰━─••
✅کلیپ که تمام شد، چراغها را روشن کردند و همینطور که صفحه نمایش آرامآرام جمع میشد و بالا میآمد، ناگهان چند تا از آیات و علمای اعلام را دیدیم که سرشان را پایین انداختهاند تا صفحه نمایش بالا برود و جلوی چشم جمعیت قرار بگیرند. خداوکیلی خیلی ضایع بود. گویا قدیمیبودن سالن اجلاس آن شهرستان و جای نامناسبی که برای پرده نمایش ِ ویدئو پروژکتور در نظر گرفته شده بود و کلیپی که حتما باید پخش میشد، مسئولان سِن را مجبور کرده بود آقایان را پشت پرده بنشانند و بندههای خدا هم چند دقیقه در تاریکی، از پشت به پردهای زل زده بودند که هیچ تصویری نشان نمیداد و بعد هم با بالارفتنش، آنها را در موقعیتی شبیه به بازیگران تئاتر قرار داده بود. تازه فهمیدیم عصبانیت و تعجب و اعتراض مجریِ حرفهای از کجا آب میخورده... با خودم گفتم: «چه ضایع...»
••─━⊱✦🔸✦⊰━─••
✅….با خودم گفتم: «چه ضایع... چه دنیای ضایعی... واقعا که پردهنشینی با شأن شما جور در نمیآید و پر از هتک و بیادبی است... پس کی میخواهیم سالن اجلاس ِ این دنیا را به هم بریزیم و مهندسیاش را عوض کنیم... چرا صدای ما در نمیآید و عصبانی نمیشویم در همه این صدها سالی که شما را پشت پرده نشاندهاند...» و بعد برای اینکه بغلدستیهایم بههمریختنِ ناگهانیِ قیافهام را نبینند و به عقلم شک نکنند، دستم را گذاشتم روی صورتم و به اشکهای دم مشکم نگاه کردم که داشتند میریختند کف سالن و چون قلب و فکرم را برای مهندسی جدید راه نمیانداختند، دوزار هم نمیارزیدند...
#جمعه_ناک
#امام_زمان
#وظایف_منتظران
••─━⊱✦🔸✦⊰━─••
بله | آیگپ | سروش | تلگرام | ایتا
@msnote