eitaa logo
۲۵۶ 🌌
65 دنبال‌کننده
163 عکس
9 ویدیو
1 فایل
۲۵۶، ابجد نور است؛ ‌نور نام خداست. 💫 ‌📌محدثه‌ام 🤱🏻🧕🏻 آنچه می‌خوانم آنچه می‌نویسم همه این‌جاست @M_talebiz
مشاهده در ایتا
دانلود
يُرِيدُونَ أَن يُطۡفِـُٔواْ نُورَ ٱللَّهِ بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَيَأۡبَى ٱللَّهُ إِلَّآ أَن يُتِمَّ نُورَهُۥ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ○○○ ●●●آنها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند؛ ولى خدا جز اين نمى خواهد كه نور خود را كامل كند، هر چند كافران ناخشنود باشند! ‌ توبه۳۲ @mtalebi76
ششم ۱۴۴۵ بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند)، و بعضى ديگر در انتظارند؛ و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود ندادند. احزاب۳۲ کتاب یاسین حجازی @mtalebi76
۷ ۱۴۴۵ کتاب یاسین حجازی @mtalebi76
🔰 آغاز ثبت‌نام دوره روایت انسان 📍روایتی جذاب از ماجرای انسان در این عالم، بر مبنای پژوهش ۱۰ ساله 🔸مدرس دوره: حجت‌الاسلام نخعی 🆔ورود به دنیای بزرگ روایت انسان: https://b2n.ir/t43169
۲۵۶ 🌌
🔰 آغاز ثبت‌نام دوره روایت انسان 📍روایتی جذاب از ماجرای انسان در این عالم، بر مبنای پژوهش ۱۰ ساله 🔸م
آیا روایت انسان ثبت‌نام کردین یا نه؟ واقعا منی که از نظر خودم تاریخ انبیا می‌دونستم اینقدر مطالب جدید و جامع توی این دوره شنیدم و یادگرفتم که به همه توصیه میکنم شرکت کنن.
يَـٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِن كُنتُمۡ فِي رَيۡبٖ مِّنَ ٱلۡبَعۡثِ فَإِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن تُرَابٖ ثُمَّ مِن نُّطۡفَةٖ ثُمَّ مِنۡ عَلَقَةٖ ثُمَّ مِن مُّضۡغَةٖ مُّخَلَّقَةٖ وَغَيۡرِ مُخَلَّقَةٖ لِّنُبَيِّنَ لَكُمۡۚ وَنُقِرُّ فِي ٱلۡأَرۡحَامِ مَا نَشَآءُ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمّٗى ثُمَّ نُخۡرِجُكُمۡ طِفۡلٗا ثُمَّ لِتَبۡلُغُوٓاْ أَشُدَّكُمۡۖ وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّىٰ وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَىٰٓ أَرۡذَلِ ٱلۡعُمُرِ لِكَيۡلَا يَعۡلَمَ مِنۢ بَعۡدِ عِلۡمٖ شَيۡـٔٗاۚ وَتَرَى ٱلۡأَرۡضَ هَامِدَةٗ فَإِذَآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡهَا ٱلۡمَآءَ ٱهۡتَزَّتۡ وَرَبَتۡ وَأَنۢبَتَتۡ مِن كُلِّ زَوۡجِۭ بَهِيجٖ ‌ اى مردم! اگر در رستاخيز شك داريد، (به اين نكته توجّه كنيد كه:) ما شما را از خاك آفريديم، سپس از نطفه، و بعد از خون بسته شده، سپس از «مضغه» [چيزى شبيه گوشت جويده شده]، كه بعضى داراى شكل و خلقت است و بعضى بدون شكل؛ تا براى شما روشن سازيم (كه بر هر چيز قادريم)! و جنين هايى را كه بخواهيم تا مدّت معيّنى در رحم (مادران) قرار مى دهيم؛ (و آنچه را بخواهيم ساقط مى كنيم؛) بعد شما را بصورت طفل بيرون مى آوريم؛ سپس هدف اين است كه به حدّ رشد و بلوغ خويش برسيد در اين ميان بعضى از شما مى ميرند؛ و بعضى آن قدر عمر مى كنند كه به بدترين مرحلۀ زندگى (و پيرى) مى رسند؛ آن چنان كه بعد از علم و آگاهى، چيزى نمى دانند! (از سوى ديگر،) زمين را (در فصل زمستان) خشك و مرده مى بينى، اما هنگامى كه آب باران بر آن فرو مى فرستيم، به حركت درمى آيد و مى رويد؛ و از هر نوع گياهان زيبا مى روياند! ۵حج ‌ @mtalebi76
یک نطفه‌ی کوچک بودی و بعد نوزادی ۲،۸۰۰ کیلو گرمی که به دنیا آمدی. حالا با هم به نیمه‌ی یک سال رسیدیم. تو امروز شش ماهه شدی. روزهای اول حس می‌کردم بیچاره‌ترین آدم جهانم. مادر شده‌ام از مادر شدن چیزی نمی‌دانم. شب‌های اول خواب نداشتم، می‌ترسیدم بیدار شوی و گرسنه باشی و نفهمم. خوابم سنگین بود، ترس بیدار نشدن داشتم. چرت می‌زدم، ساعت کوک می‌کردم. شب اول توی خواب و بیداری حس کردم صدای نفس‌هایت تغییر کرده، نگاهت کردم. چشم‌هایت باز باز بود، خیره بودی به نور لامپ حیاط که روی دیوار اتاق افتاده بود. روشنش گذاشته بودیم که من بتوانم شب‌ها راحت‌تر شیر بدهم. گریه نمی‌کردی، با دقت نگاه می‌کردی، انگار دنبال چیزی بودی. می‌گویند بچه‌ها تا چندماهگی چیزی نمی‌بینند. ولی می‌بینند. ‌ حالا شش ماهه شدی، نه روشن بودن چراغ مهم است، نه آلارم می‌گذارم و نه استرس دارم. هنوز خوابم سنگین است‌. هنوز با آلارم و صدای دیگران بیدار نمی‌شوم. صدای تو بلندترین زنگ ناقوس در گوش من است. لحظه‌ای که می‌زند بیدار می‌شوم. حالا می‌نشینی، حرکت می‌کنی و وسیله‌ای که می‌خواهی را برمی‌داری، وسایل را توی دهانت می‌کنی، روی لثه‌ات می‌کشی‌، دنبال صدا می‌گردی، می‌خندی و... تو بزرگ می‌شوی و رشد می‌کنی و من جلوی خدا کوچک‌تر می‌شوم. می‌دانی! مادر کاملی نیستم، اما تلاش می‌کنم که باشم. تو اما کامل‌ترینی برای من، همانی که از خدا می‌خواستم. همه‌ی بچه‌ها برای والدینشان کامل‌ترینند، همه هدیه‌اند، هدیه‌هایی از طرف خدا. @mtalebi76
هدایت شده از خط روایت
"کالسکه‌ی سنگین را هل می‌دهم، دانه‌های ریز و درشت عرق از پیشانی‌ام سر می‌خورند، روی صورتم می‌غلتند و راهشان به چانه‌ام را باز می‌کنند. خستگی به پاهایم هجوم می‌آورد، گوشه‌ای می‌نشینم. هوای دم‌کرده‌ی کنار نهر نفسم را بند می‌آورد اما خوشحالم که با تو در طریق‌العلمایم. آب یخ، دست به دست می‌شود و به من می‌رسد، سرش را باز می‌کنم و قبل از رساندن به لب‌های خشک و ترک‌خورده‌ام، آب را روی روانداز وال تو می‌ریزم. ته‌مانده آب که چند قطره‌ است، برای تر شدن لب‌هایم کافی‌ است. پارچه وال را روی بدن عرق کرده‌ات می‌اندازم. آرام خوابیده‌ای، انگار نه انگار که هرم داغ هوا می‌خواهد خفه‌مان کند. من توی شش ماهه را توی این راه آورده‌ام به یاد نوزاد شهید کرب و بلا‌." این را هر لحظه تصور می‌کنم، قبل از خوابیدن، وقت بیداری. قرار بود در مسیر باشیم، نشد. تصورش می‌کنم، از این تصور لذت می‌برم. دستم را روی پیشانی داغ از تبت می‌گذارم، انگار در مشایه هستیم و داغی بدنت از هرم هواست. ✍محدثه طالبی‌زاده 📝روایت صد و ششم https://eitaa.com/khatterevayat
می‌دانی من تب دوری از تو را دارم. اما دلخوشم به اینکه هم‌سرم، کنار تو به یاد من است.
گالری گوشی‌ام یک پوشه دارد به نام ماهگرد. پانزدهم هر ماه یک عکس معمولی می‌نشانم تویش تا ماه بعد. تعداد عکس‌های این پوشه هنوز از انگشتان دست کمتر است. من هر بار که هرکدام از این عکس‌ها را می‌بینم، یک‌ماه گذشته و ماه‌های گذشته تا وقتی که نیمه‌شب سرد بهمن ماه، پسرک روی شکمم قرار گرفت؛ توی ذهنم پخش می‌شود. من قطره قطره، نمی‌دانم ذره ذره یا شاید لحظه لحظه‌ی این رشد توی ذهنم تجسم می‌شود. من می‌بینم که مهارت‌هایش، توانایی‌هایش چطور رشد می‌کند، چطور بزرگتر که می‌شود توانمندتر می‌شود و ... فکر می‌کنم که چقدر این لحظات قشنگ‌اند، فقط لفظ "قشنگ" به این رشد می‌آید. "فتبارک‌الله احسن‌ الخالقین" به این فکر میکنم که خدا هم تمام لحظات رشد من را یادش است، به من فکر می‌کند، به اینکه از کجا به این‌جا رسیدم. چه‌قدر خوشبختم که خدا می‌بیند مرا. خدا چقدر مهربان است که زبونی مرا می‌بیند و اینکه چه‌قدر کم و کوچکم نسبت به آنچه باید باشم و از من می‌گذرد. هفتمین ماه هم تمام شد، پسرک هفت ماهه، منِ هفت ماهه؛ چقدر زندگی سرعتش زیاد است، بدون جریمه، بدون توقیف، بدون ایست.
2.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینجا مال‌های بلند و شیشه‌ای، کافه کتاب‌های پر رونق ندارد. کوچه‌های اینجا سنگ‌فرش نشده، درخت‌های این‌جا، چنار سر به فلک کشیده نیست. باد بین درختان چنار نمی‌پیچد و بوسه‌ای خنک بر گونه نمی‌نشاند. اینجا تا چشم کار می‌کند بیابان داغ است، یک‌جاده صاف و بدون شانه آسفالت شده و روستایی بی‌انتها. اینجا آفتاب داغ صورتت را می‌سوزاند و باد سیلی پر حرارتی بر صورت می‌نشاند. زیباترین درخت اینجا همین‌است که می‌بینید. شب این‌جا ولی زیباست. آسمان دامن بلند و سیاهش را پهن می‌کند؛ سنگ‌های ریز و درشت دوخته شده چشم‌نوازند. هیچ پروژکتور و نور اضافی جلوه آسمان را نمیرباید. اینجا محروم است، محروم از امکانات اما مردمش محروم نیستند. مردم این‌جا رحیم‌‌اند، برعکس مردم شهرهای آسمان‌خراش‌های سر به فلک کشیده. نیمه‌شب ‌۲۴شهریور ماه ۱۴۰۲ روستایی از توابع رودبارجنوب_کرمان
🌱🌱 مرحوم فِهری زنجانی ‌می‌فرمودند: در مشهد، آیت الله بهجت را دیدار کردم، پرسیدم: «یادتان هست پنجاه و پنج سال قبل، نجف با هم در مدرسۀ سید بودیم، دوست بودیم، اگر چه هم درس نبودیم، شما پرواز کردید و ما را جا گذاشتید. ما که سید بودیم. چه ‌می‌شد دست ما را هم ‌می‌گرفتید؟! اکنون که مهمان شما هستم، تا عنایت خاصی از امام رضا (علیه‌السلام) برای من نگویید، از این جا نمی‌روم!» آیت الله بهجت سرشان را پایین انداختند، آن گاه سر را بالا آوردند و فرمودند: یک بار که به حرم مشرّف شدم، حضرت مرا به داخل روضه نزد خودشان بردند، ده مطلب فرمودند. یکی این بود: «مگر ‌می‌شود، مگر ‌می‌شود، مگر ممکن است کسی به ما پناه آورد و ما او را پناه ندهیم؟!» ┏━━━〰️〰️━━━┓ @tashkilat_ir ┗━━━〰️〰️━━━┛ پایگاه فرهنگی بعثت ➖➖➖➖➖➖