eitaa logo
امتداد
796 دنبال‌کننده
329 عکس
154 ویدیو
0 فایل
مرکز تجربه نگاری امتداد امتداد، حکایت راه های طی شده راه ارتباطی با ما و تبادل نظر: @mtedad_admin 🌐سایت امتداد: http://www.mtedad.org 🌐اینستاگرام: https://instagram.com/mtedad_org 🌐بله: https://ble.ir/mtedad_org 🌐تلگرام: https://t.me/mtedad_org
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ابراهیم اسماعیلی
برنامه‌های آموزشی روز اول رویداد تمام شد اما رفاقت‌ها و آموزش‌های ضمنی از دوستان جدیدی که پیدا کرده بودیم ادامه داشت توی سالن غذاخوری برای شام طوری نشسته بودیم که دو تا جای خالی مونده بود و توفیق من بود که آقای ماکیانی عزیز و دوستشون کنار ما بشینن. همین شد شروع یک گپ و گفت طنز و شیرین و در نتیجه نزدیکی بیشتر دل‌ها آقای ماکیانی موشک می انداخت و سایت‌های ضد موشکی آخوندهای این طرف میز که بنده و آقای مدرسی بودیم هم با دو سه کلمه در پاسخ هم موشک رو خنثی می‌کرد و هم جناح مقابل رو شخم می‌زد الان دیگه قلم دست ماست هر طور بخواهیم روایت می کنیم و نمی‌گذاریم جای جلاد و شهید عوض بشه دیگه😅 قرار شد برای اسکان شب به اقدسیه بریم کلی معطل شدیم تا اسنپ‌ها هماهنگ بشن و برسیم به محل در نظرگرفته شده ساعت حدود یک ربع به یازده شب رسیدیم و مهیای خوابیدن شدیم قبل اذان بیدار شدم و دیدم برخی چقدر زیبا همین یک شب رو هم از دست ندادن و غرق مناجات شبانه هستن وقت اذان صبح که شد یک جایی که خوب صدا رو انعکاس می داد ایستادم و دست کنار گوش گذاشتم و الله‌اکبر و تا آخر اذان رو فریاد زدم با خودم می‌گفتم صاحبان قبل انقلابی اون مکان خاص تو مخیله‌شون هم نمی‌اومد که روزی اینجا نماز شب و اذان و نماز جماعت و ... برگزار بشه... بعد نماز صبح اگر می‌خواستم بخوابم هم نمی‌شد چون هم وقت برای رسیدن کم بود و هم صدای دلنشین قرائت قرآن آقای سالارزهی نمیگذاشت😅 روز دوم رویداد یک کلاس و یک کارگاه خوب و ویژه داشت استاد قاسمی اصول تدوین رو تا جایی که می‌شد و وقت اجازه داد یادمون دادن و بعد یک متن مصاحبه به همه دادن که در ۱۵ دقیقه تدوین کنیم ده دوازده دقیقه گذشته بود و من هنوز داشتم متن یک صفحه ای رو خوب زیر رو می کردم بعد توی سه چهار دقیقه ذهنم رو ریختم رو کاغذ و تمام یکی مونده به آخرین نفری که متن تدوین شده رو خوند من بودم گرچه استاد قاسمی هم از متن تعریف کردن اما شیرینی اون دو کلمه‌ی استاد حسینی ، با صدای آرومِ درگوشی ، اونم وقتی اومد میکروفون رو ازم بگیره ، هیچ وقت فراموشم نمیشه سرش رو آورد جلو و خیلی گرم و آروم گفت: عاااالی بود. اصلا همین تک جمله ها هست که گاهی باعث تحول و امید و یا یک شروع دوباره میشه منم که آدم جوگیر دیگه ببین چی میشه اصلا کسی چه می‌دونه شاید جرات نوشتن همین روایت رو همین جمله در من ایجاد و تقویت کرده باشه بالاخره بعد از ناهار هم دوره با سخنرانی آقای میرزائی در اختتامیه و عکس یادگیری ظاهرا تمام شد اما باطنش اینه که تازه کارمون شروع شده نشونه‌ش هم اینه که آقای اقدسی عزیز هر روز پیام و زنگ و پی‌گیری میکنه که کارورزی‌تون رو بدین ، سوژه‌هاتون چی شد؟ ، پیش مصاحبه‌هاتون کو؟ و الی آخر ... خلاصه اینکه این رویداد کاری کرد که دیگه به جای باید هشتگ بزنم فعلا پایان تا بعد...