هدایت شده از ابراهیم اسماعیلی
#روایت_رویداد_نشان
#قسمت_چهارم
برنامههای آموزشی روز اول رویداد تمام شد اما رفاقتها و آموزشهای ضمنی از دوستان جدیدی که پیدا کرده بودیم ادامه داشت
توی سالن غذاخوری برای شام طوری نشسته بودیم که دو تا جای خالی مونده بود و توفیق من بود که آقای ماکیانی عزیز و دوستشون کنار ما بشینن.
همین شد شروع یک گپ و گفت طنز و شیرین و در نتیجه نزدیکی بیشتر دلها
آقای ماکیانی موشک می انداخت و سایتهای ضد موشکی آخوندهای این طرف میز که بنده و آقای مدرسی بودیم هم با دو سه کلمه در پاسخ هم موشک رو خنثی میکرد و هم جناح مقابل رو شخم میزد
الان دیگه قلم دست ماست هر طور بخواهیم روایت می کنیم و نمیگذاریم جای جلاد و شهید عوض بشه دیگه😅
قرار شد برای اسکان شب به اقدسیه بریم کلی معطل شدیم تا اسنپها هماهنگ بشن و برسیم به محل در نظرگرفته شده
ساعت حدود یک ربع به یازده شب رسیدیم و مهیای خوابیدن شدیم
قبل اذان بیدار شدم و دیدم برخی چقدر زیبا همین یک شب رو هم از دست ندادن و غرق مناجات شبانه هستن
وقت اذان صبح که شد یک جایی که خوب صدا رو انعکاس می داد ایستادم و دست کنار گوش گذاشتم و اللهاکبر و تا آخر اذان رو فریاد زدم با خودم میگفتم صاحبان قبل انقلابی اون مکان خاص تو مخیلهشون هم نمیاومد که روزی اینجا نماز شب و اذان و نماز جماعت و ... برگزار بشه...
بعد نماز صبح اگر میخواستم بخوابم هم نمیشد چون هم وقت برای رسیدن کم بود و هم صدای دلنشین قرائت قرآن آقای سالارزهی نمیگذاشت😅
روز دوم رویداد یک کلاس و یک کارگاه خوب و ویژه داشت
استاد قاسمی اصول تدوین رو تا جایی که میشد و وقت اجازه داد یادمون دادن و بعد یک متن مصاحبه به همه دادن که در ۱۵ دقیقه تدوین کنیم
ده دوازده دقیقه گذشته بود و من هنوز داشتم متن یک صفحه ای رو خوب زیر رو می کردم
بعد توی سه چهار دقیقه ذهنم رو ریختم رو کاغذ و تمام
یکی مونده به آخرین نفری که متن تدوین شده رو خوند من بودم
گرچه استاد قاسمی هم از متن تعریف کردن اما شیرینی اون دو کلمهی استاد حسینی ، با صدای آرومِ درگوشی ، اونم وقتی اومد میکروفون رو ازم بگیره ، هیچ وقت فراموشم نمیشه
سرش رو آورد جلو و خیلی گرم و آروم گفت:
عاااالی بود.
اصلا همین تک جمله ها هست که گاهی باعث تحول و امید و یا یک شروع دوباره میشه منم که آدم جوگیر دیگه ببین چی میشه
اصلا کسی چه میدونه شاید جرات نوشتن همین روایت رو همین جمله در من ایجاد و تقویت کرده باشه
بالاخره بعد از ناهار هم دوره با سخنرانی آقای میرزائی در اختتامیه و عکس یادگیری ظاهرا تمام شد اما باطنش اینه که تازه کارمون شروع شده
نشونهش هم اینه که آقای اقدسی عزیز هر روز پیام و زنگ و پیگیری میکنه که کارورزیتون رو بدین ، سوژههاتون چی شد؟ ، پیش مصاحبههاتون کو؟ و الی آخر ...
خلاصه اینکه این رویداد کاری کرد که دیگه به جای #بایدبنویسم باید هشتگ بزنم #دارم_مینویسم
فعلا پایان تا بعد...
#یاحقکهباعلیست