هدایت شده از ابراهیم اسماعیلی
#روایت_رویداد_نشان
#قسمت_اول
سال ۱۴۰۲ دارد تمام میشود و هنوز به نوشتن دل ندادهام
شاید وقت ، شاید بیسوادیام و شاید بهانهها و دلایل دیگر علت شده باشد.
اما ۲۶ و ۲۷ بهمن امسال #تجربه درک رویداد خوبی در شهر تهران را داشتم که برای هزارمین بار به قلمِ ذهن و دستم #نشان داد که؛ #باید_بنویسی
گفتم نشان داد که نگفته باشم دعوتش محدود به حرف و کلام شد
گفتم محدود به حرف نشد که تو خود حدیث مفصل بخوانی...
نه نه!
برگرد و از اول بخوان...
محدود به حرف نشد ، یعنی کلام و سخن و سخنرانی هم بود اما سخنی که از دل برمیآمد و بر دلهایی که قفل نشده بود مینشست و تا مینشست حس می کردی دارد آهسته در دلت نجوا میکند : 《 #باید_بنویسی 》
اما فقط همین حرف ها هم نبود
رویداد حضوری تجربه نگاری که نامش ، نشان بود ، بعد از طی کردن سیر مجازی خاصی اتفاق افتاد که دوستان خاتم در #امتدادِ برنامههای قبلی تجربهنگاری، برای ما مهیا کرده بودند.
برای همین بود که ، مدعوین معمولا از قبل با مطالب رویداد آشنایی کلی داشتند.
البته نه باندازهی کسی که کتاب دستنامهی 《نشان》 را از قبل به دست آورده بود و خوانده بود
کتابی که تنظیم سیدحسین حسینی عزیز بود و دوستان جدیدم آقایان جزینی و رجایی چندی قبل از تهران برایم به غنیمت آورده بودند
با نکاتی که از کتاب نشان در یادداشتهایم ننوشته بودم ، شیرینی نوشتن را در روح و روانم حس میکردم انگار کلمات را توی مغزم یزله کنان میچرخاند و هی فریاد میزد : #باید_بنویسی
قرار بود در این رویداد جناب #تجربه_نگاری را از فاصلهای نزدیکتر ملاقات کنیم و در عمل و فضایی کارگاهی ، با جهلی که نسبت به #دانش تجربه و روش #مصاحبه داشتیم دست و پنجه ای نرم کنیم و برای ورود به عرصهی ثبت تجربههای ناب جبهه حق تمرین و ممارست کنیم
تا شاید بتوانیم کاری کنیم کارستان و نور تجربههای جبهه حق را به هر کس که خود را پشت دیوار پنهان نکرده ، بتابانیم.
دو روزی که از ابتدا می خواست از هر فرصتی استفاده کند تا در گوشم فرو کند که ؛ #باید_بنویسی
ادامه دارد....
#یاحقکهباعلیست