eitaa logo
امتداد
787 دنبال‌کننده
412 عکس
195 ویدیو
1 فایل
مرکز تجربه نگاری امتداد امتداد، حکایت راه های طی شده راه ارتباطی با ما و تبادل نظر: @mtedad_admin 🌐سایت امتداد: http://www.mtedad.org 🌐اینستاگرام: https://instagram.com/mtedad_org 🌐بله: https://ble.ir/mtedad_org 🌐تلگرام: https://t.me/mtedad_org
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ابراهیم اسماعیلی
سال ۱۴۰۲ دارد تمام می‌شود و هنوز به نوشتن دل نداده‌ام شاید وقت ، شاید بی‌سوادی‌ام و شاید بهانه‌ها و دلایل دیگر علت شده باشد. اما ۲۶ و ۲۷ بهمن امسال درک رویداد خوبی در شهر تهران را داشتم که برای هزارمین بار به قلمِ ذهن و دستم داد که؛ گفتم نشان داد که نگفته باشم دعوتش محدود به حرف و کلام شد گفتم محدود به حرف نشد که تو خود حدیث مفصل بخوانی... نه نه! برگرد و از اول بخوان... محدود به حرف نشد ، یعنی کلام و سخن و سخنرانی هم بود اما سخنی که از دل برمی‌آمد و بر دل‌هایی که قفل نشده بود می‌نشست و تا می‌نشست حس می کردی دارد آهسته در دلت نجوا می‌کند : 《 》 اما فقط همین حرف ها هم نبود رویداد حضوری تجربه نگاری که نامش ، نشان بود ، بعد از طی کردن سیر مجازی خاصی اتفاق افتاد که دوستان خاتم در برنامه‌های قبلی تجربه‌نگاری، برای ما مهیا کرده بودند. برای همین بود که ، مدعوین معمولا از قبل با مطالب رویداد آشنایی کلی داشتند. البته نه باندازه‌ی کسی که کتاب دست‌نامه‌ی 《نشان》 را از قبل به دست آورده بود و خوانده بود کتابی که تنظیم سیدحسین حسینی عزیز بود و دوستان جدیدم آقایان جزینی و رجایی چندی قبل از تهران برایم به غنیمت آورده بودند با نکاتی که از کتاب نشان در یادداشت‌هایم ننوشته بودم ، شیرینی نوشتن را در روح و روانم حس می‌کردم انگار کلمات را توی مغزم یزله کنان می‌چرخاند و هی فریاد می‌زد : قرار بود در این رویداد جناب را از فاصله‌ای نزدیکتر ملاقات کنیم و در عمل و فضایی کارگاهی ، با جهلی که نسبت به تجربه و روش داشتیم دست و پنجه ای نرم کنیم و برای ورود به عرصه‌ی ثبت تجربه‌های ناب جبهه حق تمرین و ممارست کنیم تا شاید بتوانیم کاری کنیم کارستان و نور تجربه‌های جبهه حق را به هر کس که خود را پشت دیوار پنهان نکرده ، بتابانیم. دو روزی که از ابتدا می خواست از هر فرصتی استفاده کند تا در گوشم فرو کند که ؛ ادامه دارد....
هدایت شده از ابراهیم اسماعیلی
برای اینکه ساعت ۵ صبح حرکت کنیم با آقا حسین زندی که خودش یکی از اون الگوهای ساده و پرتلاش مردمی در جهاد اقتصادی هست و باید تجربه‌هاش رو ثبت کنیم ، قرار و مدار گذاشته بودیم ده دقیقه به پنج صبح سوار شدیم و بیست دقیقه بعد ، بعد از عوارضی دو لاستیک سمت شاگرد پژوپارس آقا حسین با بی احتیاطی برادران زحمتکش ناجا که برای متوقف کردن یک خودروی مشکوک موانع میخ دار پهن کرده بودن و جمع نکرده بودن ، پنچر شد! 《الخیرُ فی ما وقع》مال همین جاهاست دیگه خلاصه تا لاستیک زاپاس برسه تو همون اتوبان قبله رو پیدا کردیم و نماز رو خوندیم و راه افتادیم به سمت باغ زیبای تهران. نمیدونم چه مصلحتی بود که با چند تا از نیروهای قمی تقریبا باهم رسیدیم و ازقضا آخر رویداد هم با اینکه همه رفته بودن تاکسی ما نرسیده بود و همینجور مونده بودیم منتظر ... خلاصه اینکه جونم براتون بگه بخش حضوری ملی راس ساعت مقرر بعد از قرائت زیبای برادر سالارورزی به شیوه‌ای نوین و سرود ملی با سخنرانی آقا سجاد نیک منش عزیز شروع شد این آقا سجاد گل و متواضع که راحت از روی اسم قشنگش رد شدی و رفتی معاونت بنیاد فرهنگی خاتم الاوصیاء (علیه السلام) هست ، بی شیله پیله و خاکی و آروم و با تبسم همیشگی‌اش اومد و رفت پشت میکروفون و ... خدا رو شکر که قلم و کاغذ همراهم بود و نکات مهمش رو یادداشت کردم. فکر کنم اون‌هایی که یادداشت نکردن نهایتا شوخی‌های شیرینش رو یادشون باشه شوخی‌هایی که با لهجه قشنگ استهبانیش به دل همه نشوند و اول کار همه رو سر حال کرد. سالن جلسه هم دیگه تقریبا پر شده بود همسنگران جبهه از سراسر کشور داشتن اضافه می‌شدن هر چی نگاه کردم جز همین آقا سجاد و آقای میرزائی که با این دو هم به تازگی در دفتر آشنا شده بودم ، هیچکس رو نمی‌شناختم اما نمی‌دونم چرا به خلاف خیلی از جلسات این مدلی که تا حالا رفتم و تعدادشون هم کم نبوده ، ذره‌ای احساس غریبی و تنهایی نمی‌کردم تازه برعکس کنار هر برادری قرار می گرفتم و چند دقیقه ای معاشرت می‌کردیم انگار سالهاست رفیقیم و همدیگه رو می‌شناسیم. خیلی‌ها این حس رو کردن و خوب می‌دونن که این خاصیت اکثر جمع‌های ایمانی هست که هرچی حد و مرز ساخته و پرداخته ذهن ناقص بشری رو بی اعتبار می‌کنه و عطوفت و مهربانی و اخوت رو حکمفرما.... این حس جذاب انسانی رو که عمق معناش با کلمات مادی قابل توصیف نیست با شروع جلسه اول آموزشی درباره اهمیت و ضرورت های تجربه‌نگاری که توسط برادر علی‌بابائی برگزار شد ، برای من چندین برابر شد و وقتی می‌دیدم بقیه هم همین حس رو دارن تجربه می‌کنن شور و اشتیاقم مضاعف می‌شد. ادامه دارد...