🔅🌷🔅🌷🔅🌷🔅🌷🔅🌷🔅🌷
💠شیخ رجبعلی خیاط میفرمود:
✅در نیمه شبی سرد زمستانی در حالی که برف شدید میبارید و تمام کوچه و خیابان ها را سفید پوش کرده بود ؛ از ابتدای کوچه دیدم که در انتهای کوچه کسی سر به دیوار گذاشته و روی سرش برف نشسته است! باخود گفتم شاید معتادی دوره گرد است که سنگ کوب کرده! جلو رفتم دیدم او یک جوان است! او را تکانی دادم! بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه میکنی ! گفتم : جوان مثه اینکه متوجه نیستی ! برف، برف ! روی سرت برف نشسته! ظاهرا مدت هاست که اینجایی خدای ناکرده می میری!!!
☘جوان که گویی سخنان مرا نشنیده بود! با سرش اشاره ای به روبرو کرد! دیدم او زل زده به پنجره خانه ای! فهمیدم " عاشـق " شده!
🍃نشستم و با تمام وجود گریستم !!! جوان تعجب کرد ! کنارم نشست ! گفت تو را چه شده ای پیرمرد! آیا تو هم عاشق شدی؟!
گفتم قبل از اینکه تو را ببینم فکر میکردم عاشقم! " #عاشق_مهدی_فاطـمه "
🌀ولی اکنون که تو را دیدم چگونه برای رسیدن به عشقت از خود بی خود شدی؛فهمیدم من عاشق نیستم و ادعایی بیش نبوده ! مگر عاشق میتواند لحظه ای به یاد معشوقش نباشد!!!
👉 @mtnsr2
🔅🌺🔅🌺🔅🌺🔅🌺🔅🌺🔅🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مناجات رهبر انقلاب با امام زمان (عج)
👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️پاسخ تکان دهنده امام زمان عج به آیت الله بهبهانی در مورد اینکه چرا ظهور رخ نمیده
👉 @mtnsr2
آری...
شهادت زیباست
اما مثل مرد پای بیرق انقلاب ایستادن از آن هم زیبا تر است.
🌷شهید سیدمرتضی آوینی🌷
👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
⭕️ #شهید_عبدالصالح_زارع
🔶قسمت شصت و چهارم
🔶 #بدون_منت
عملیات که تمام می شد و به مقر بر می گشتیم واقعا دیگر توان برای کسی باقی نمی ماند.
دستها و پاها به شدت کوفته و گرفته بود. همه بعد از ساعتها درگیری ، از خستگی بی حرکت روی زمین می افتادند . صالح با همان دستها و پاهای تاول زده ای به جعبه های سنگین مهمات را در خط جابه جا کرده و به دنبال دشمن ، از این سو به آن سو دویده بود ، می رفت سراغ کارهایی که بر زمین مانده آب ، چایی و غذا دست می گرفت و از رزمنده ها پذیرایی می کرد .
وسائل استحمام را به دست نیرو ها می داد . یا اگر می دید کسی پتویی ندارد ، تهیه می کرد و به او می رساند . بی آن که ذره ای منت بگذارد یا بگوید که نوبت و وظیفه من نیست.
حواسش بود رزمنده هایی که ساعتها در کنار دود و آتش و خون از کیان اسلام دفاع کرده اند چیزی کم و کسر نداشتم انگار نه انگار که خودش هم همپای آنها وشاید بیشتر ، با دشمن، دست وپنجه نرم کرده است
👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
✋سلام و عرض خسته نباشی
🔅وقتی یه عمر سالم و سلامت زندگی کنیم و مقابل تمام پستی وبلندی های زندگی کمر خم نکنیم
و یا به عبارتی طبق روایات بتونیم پاره آتش🔥 رو تو دستمون داشته باشیم
👌اونوقت شیرینی قبولی اعمال مون تمام سختی ها رو از ذهن مون پاک میکنه
نتیجه اش این میشه هیچ وقت تنهامون نمیزارن
ما توکل میکنیم و اون بزرگواران عنایت میکنن
مثل #عنایت_ام_ابیها_سلام_الله_علیها
👉 @mtnsr2
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
عنایت ام ابیها، سلام االله علیها
🍃هنوز عملیات درست و حسابی شروع نشده بود، کارگره خورد. گردان ما زمینگیر شد و حال و هواي بچه ها، حال و هوای دیگری.
تا حالا این طور وضعی برام سابقه نداشت. نمی دانم چه شان شده بود که حرف شنوی نداشتند، همان بچه هایی که می گفتی برو تو آتش، با جان و دل می رفتند!
🍃به چهره ی بعضی ها دقیق نگاه می کردم. جور خاصی شده بودند، نه می شد بگویی ضعف دارند، نه می شد بگویی ترسیدند، هیچ حدسی نمی شد بزنی.
هرچه براشان صحبت کردم فایده نداشت. اصلاً انگار چسبیده بودند به زمین و نمی خواستند جدا شوند. هر کار کردم راضی شان کنم راه بیفتند، نشد.
🍃اگر ما تو گود نمی رفتیم، احتمال شکست محورهای دیگر هم زیاد بود، آن هم با کلی شهید. پاک درمانده شدم. ناامیدی تو تمام وجودم ریشه دوانده بود. با خودم گفتم: چکار کنم؟
سرم را بلند کردم رو به آسمان و تو دلم نالیدم: خدایا خودت کمک کن.
🍃از بچه ها فاصله گرفتم. اسم حضرت فاطمه ی زهرا (سلام االله علیها) را، از ته دل صدا زدم و متوسل شدم به وجود شریفش. زمزمه کردم: خانم، خودتون کمک کنید، منو راهنمایی کنید تا بتونم این بچه ها رو حرکت بدم، وضع ما
رو خودتون بهتر می دونین.
🍃چند لحظه ای راز و نیاز کردم و آمدم پیش نیروها. یقین داشتم حضرت تنهام نمی گذارند، اصلاً منتظر عنایت بودم؛
🍃تو آن تاریکی شب و تو آن بیچارگی محض، یکدفعه فکری توی ذهنم افتاد.رو کردم به بچه ها. محکم و قاطع گفتم:دیگه به شما احتیاجی ندارم! هیچ کدومتون رو نمی خوام؛ فقط یک آر پی چی زن از تو شما بلند شه با من
بیاد، دیگه هیچی نمی خوام.»
زل زدم به شان.لحظه شماری می کردم یکی بلند شود.
بلند شد.
یکی از بچه های آر پی چی زن بود. بلند گفت: من می آم.
نگاهش مصمم بود و جدی. به چند لحظه نکشید، یکی دیگر مصمم تر از او بلند شد.
منم می آم.
و پشت بندش یکی دیگر. تا به خودم آمدم همه ی گردان بلند شده بودند. سریع راه افتادم، بقیه هم پشت سرم.
🍃پیروزی مان تو آن عملیات، چشم همه را خیره کرد. اگر با همان وضع قبل می خواستیم برویم، کارمان این جور گل نمی کرد.
عنایت ام ابیها (سلام االله علیها) باز هم به دادمان رسیده بود.
👉 @mtnsr2
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
مهدویت تا نابودی اسرائیل
هدایت شده از مهدویت تا نابودی اسرائیل
⭕️ #قرار_عاشقی
🔷 #شهدارایادکنیدباذکرصلوات
🌷 #شهیدابراهیم_هادی
🌷 #شهیدعبدالصالح_زارع
🌷الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷
👉 @mtnsr2